۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

تنگ و تاریک




















برای یه پروژه شهری فرصت پیدا کردم تا به عکاسی در محله نظام آباد تهران بپردازم. حدود دو ساعت در بعد از ظهر دومین روز از زمستان به عکاسی از محله و مردم و خصوصا بافت مسکونی آن پرداختم در طی این دو ساعت به موردهایی برخوردم که برای خودم جالب بود
ابتدا داشتم از یک کوچه تنگ عکس می گرفتم دخترانی دبیرستانی از کوچه بیرون آمدند یکیشون گفت از منم عکس می گیری؟ منم بدلیل اینکه مشکلی پیش نیاد وکارم چیز دیگری بود با لبخند گفتم نه، بلافاصله بعدش گفت: خب موهامو میدم تو !! یه لبخند تلخی بر لبم نقش بست و فهمید عکس نمی گیرم خداحافظی کرد و با دوستانش رفت
مورد بعدی: تو یک کوچه در حال راه رفتن بودم یه پیرمردی هم همراهم بود به پسر و دختری جوان رسیدیم که با ناراحتی در حال جر و بحث  و تحویل دادن کنایه به هم بودن، پیرمرده ِ برگشت  گفت: اینا تا سه سال پیش  اینجا باهم لاس میزدن و قربون صدقه هم میرفتن حالا... گذشت ؛ پیرمرد رفت، منم رفتم یه کوچه بالاتر عکسم رو گرفتم اومدم همون کوچه دیدم دختره در آغوش پسرمشغول گریه است و پسر مشغول دلداری
دیگه خسته شده بودم در حال بیرون اومدن از محله چشمم به خرابه ای افتاد که آسفالتش کرده بودن و دو  پسر با توپ پلاستیکی مشغول بازی بودن و پسره گفت آقا از من عکس میگیری؟ دیگه دلم نیومد دل اینو بشکونم  رفتم  عکس گرفتم.
مشکل محله هایی چون نظام آباد که از فرسوده ترین بافت های مسکونی تهران است فقط کمبود فضای پارکینگ خانگی، کمبود فضا برای قرار دادن زباله و عدم بهداشت، نیست. چنین محله هایی از کمبود فضاهای سبز، آموزشی، رفاهی و تفریحی بشدت رنج می برند، و کیست که چنین مردم دردمندی را ببیند؟
البته که مورد اول و آخر به درد های انسان شناسی و جامعه شناسی جامعه ما باز می گردد به اینکه جوانان این محله ها فرصتی برای دیده شدن در جامعه کمتر پیدا می کنند. شاید با تحلیلی بهتر بتوان گفت جوان هایی که از شهرری یافت آباد نازی آباد و محلات فقیر نشین ،تنگ و بی امکانات رفاهی ؛ به بلوغ می رسند با کمبود این امکانات راهی چه راهی می شوند؟ 
اگر شانس کسب و کار سالم پیدا کنند که راهی این راه خواهند شد اما اگر صاحب چنین موقعیت یا به قولی چنین شانسی نشوند به سمت بزهکاری می روند و امثال بیجه و... مثالشان می شود یا راهی محافل و باند های اطلاع آتی و امنی اَتی می شوند و عسگر و گلپور مثالشان می شود.
البته این مشکلات فقط به وسع مالی خانواده هایشان بر نمی گردد. رسالتی بر دوش مسئولان مملکتی و شهری وجود دارد که  امکاناتی رفاهی شهری را فراهم کنند و مهمتر از آن در بـُعد اشتغال که مسئولیتش بر دوش مسئولان دولت است

۱۳۸۹ آذر ۲۹, دوشنبه

طاعون، به مثابه بی تفاوتی در جامعه


معاویه بن ابوسفیان در آغاز رجب سال 60 هجری در اوج قدرت و ثروت درگذشت. انتقال قدرت به یزید بدون کم ترین مشکلی انجام شد. در نگاهی کالبد شکافانه به جامعه مسلمانان آن روز تردیدی نباید داشت که تحقق بی دغدغه حکومت یزید معنای جز گسترش عفونت و بیماری در اعماق و ارکان اعتقادات مردم نبود بر اساس همین بیماری بود که مسلمانان دیانت را مقوله ای فردی شمردند و به سازگاری میان مسلمانی  و زیستن در سایه حکومت جور تن در دادند.
مرجئه شخصی بود که با عقاید خویش بی تفاوتی دینی سیاسی را میان مردم گسترش داد او از نخستین نظریه پردازان اندیشه هماهنگی دینداری با ستم پذیری بود. مرجئه آخرین تردید های اجتماعی درباره امیرالمومنینی یزید را از بین برد و مروج احادیثی شد مبنی بر ضرورت وجوب اطاعت مسلمانان از هر فاسق و فاجری که به استیلا، قدرت را در دست گیرد و بر اساس قهر و غلبه و سلطه بر منصب حکومت نبوی تکیه بزند.
واقعه کربلا ، واقعه حره (حمله به مدینه و تجاوز به زنان و دختران) توسط لشگر یزید به فرماندهی مسلم بن عقبه و حمله به مکه و آتش زدن خانه خدا توسط حصین بن نمیرکه به نوای مردم مکه گوش ندادن: ای مردم شام این حرم خداست که در جاهلیت برای پرنده و شکار هم جای امنی بوده است. پس ای مردم شام از خدا بترسید و شامیان فریاد می زدند : اطاعت اطاعت حمله حمله * از جماله واقع تکان دهنده سلطنت یزید بود که 4 سال بیشتر دوام نیاورداما مسلمین که شجاعت واکنش نداشتندهمچنان به اندیشه های مرجئه دلخوش بودند تا اینکه خبر مرگ یزید در صفر 64 با شادمانی آنها روبه رو شد.
با نپذیرفتن حکومت توسط معاویه پسر یزید که شاهد و معترف به جنایات پدرش بود جنگ قدرتی بین عبدالله بن زبیر( از مخالفین یزید) مختار به خونخواهی حسین(ع) و مروان بن حکم با ادعای خویشاوندی با عثمان و معاویه در گرفت که پیروز این میدان مروانیان بودند. در حالیکه قیام زید(براساس گزارش مورخان و روایت طبری از ابومخنف تنها شمار بیعت کنندگان کوفی با زید  پانزده هزار بود) هم در دوران مروانیان به ثمر ننشست  مواضع امام سجاد و امام باقر مبنی بر بی سرانجامی هرگونه حرکت تند سیاسی و نظامی علیه امویان و نامساعد بودن شرایط عینی برای موفقیت هرگونه حرکات نظامی بود. ایشان معتقد بودند در آن برهه زمانی باید از رویکرد های عاطفی و هیجانی فاصله گرفت و واقعیات سیاسی را مدنظر قرار دهند
اواخر عهد اموی تمایلات ضد اموی مردم اوج گرفته بود  تا اینکه قیام عباسیان شکل گرفت. مردم بخارا اولین قربانی قتل عام عباسیان بودند؛  وقتی با فریب کاری عباسیان و دعوت به نام آل رسول مواجهه شدند و پی به فریب عباسیان بردند از اطاعت خلیفه عباسی سر باز زدند و سرانجامشان قتل عام شد. طبری شمار کشته های بخارا توسط زیادبن صالح خزاعی را 30 هزار تن نوشته است*
محدودیت ها و آزارهای عباسیان نسبت به علویان از نامساعد بودن زمینه های ذهنی و عینی قیام صحبت می کرد با این حال قیام محمد نفس زکیه و ابراهیم بن عبداللهشکل گرفت اما به شدت سرکوب شد.
 در حوزه اندیشه:  در میان این سالها توسعه روابط مسلمانان با ملل هم جوار و سرانجام ثمرات و نتایج منازعات قدرت در میان اصحاب پیامبر عوامل اساسی بودند برای شکل گیری و گسترش بحث های نظری و تاملات کلامی و پدید آمدن تدریجی مبانی اعتقادی بین فرقه های مختلف
بر بنیاد باورهای مرجئه و درست بر خلاف خوارج که قیام علیه ستمگران را واجب می شمردند مرجئه مدعی بود تا روز رستاخیز روزی که خداوند بر نیات و اعمال انسانها حکم خواهد کرد نمی توان حکمی درباره مردمان اعم از آن که کافر فاسق و جائر باشند یا مومن و خداترس به نظر رسند صادر کرد. به گمان مرجئه مسلمانان وظیفه داشتند تا اولا هرگونه داوری و حکمی درباره مسلملانان را تا روز رستاخیز به تاخیر اندازند ثانیا بر این امید و باور باشند که خداوند گناه گناهکاران را ببخشاید و از ستمگری ستمگران چشم پوشد*
فضای اندیشه مرجئه و شرایط مالامال از خشونت و ارعاب عصر اموی به تدریج شالوده نظریه دیگری درباره افعال و مبنای الهی اراده های انسانی گشت. به این معنا که گروهی از مسلمانان به جبری بودن افعال انسانی معتقد شدند. نظریه جبر و باور به تسلیم انسان در برابر قضای الهی و ناتوانی وی از هرگونه تغییر در سرنوشت و اراده آسمانی حاکم بر افعال خویش، ستمگری امویان و عباسیان را موجه می ساخت. به همین دلیل نیز امویان در تمهید مقدمات تکوین این اندیشه کوشش کردند و هم در گسترش این تفکر در میان مسلمانان.
با توجه به جو موجود و ورود نحله های مختلف فکری همچو زنادقه، دهریون، اهل حدیث، متصوفه و خصوصا معتزله * که به اندیشه تحمیلی حاکم بر مردم تبدیل شده بود امام صادق و باقر هم ، در آن شرایط بحران های فزاینده فکری و اعتقادی در میان مسلمانان به تربیت شاگردان و علاقمندانبحث های نظری فقهی پرداختند و به جای اینکه خود را درگیر منازعات سیاسی و حکمرانی کنند با آگاهی سازی و عنایت به واقعیات اجتماعی و آلودگی قلمرو سیاست و تداوم سرگشتگی های فکری، اجتماعی به تلاش سنجیده سیاسی خود و شیعیان خویش آهنگی واقع بینانه خردمندانه و مبتنی بر حفظ کیان جامعه شیعی بخشیدند. تلاش های موثر ایشان بود که دغدغه خلفای عباسی شد.  این تلاش های سیاسی، فعالیت های پنهانی دور از هیجان های عاطفی و پر سر و صدا بود که باعث شد خلفای عباسی ایشان را از سر راه خود بردارند.
تاریخ اسلام از تلخ ترین و آموزنده ترین تاریخ هاست. راست است که می گویند گاهی شباعت اعصار تاریخ به هم از آب به آب بیشتر است. در زمانی که ممکن است عده یی خیال کنند با سکوت در مقابل ظلم قدم بزرگی برداشته اند به بی تفاوتی سیاسی، انسانی و دینی مردم دامن می زنند ، ایشان هرچقدر هم که بزرگ باشند باید بدانند زمانی دور این اندیشه بر دامن اسلام افتاد و برای سالهای متمادی در سایه ظلم و جور مردم به خیال اندیشه مرجئه و جبری مذهبان زندگانی کردند. آگاهی بخشی در دوران خفقان و رشد و تربیت شاگردان هواداران و مردم از استراتژیی های دورانی بود که قیام های پر شور و پر حرارت در ابتدا و سردی مردم در انتها اثر نداشت،  زیرا مردم در شرایط سرکوب و خشنوت عصر اموی و عباسی به بی تفاوتی سیاسی دینی پناه برده بودند





  • تاریخ یعقوبی ج2 ص191
  • تاریخ طبری ج7 ص 459 تاریخ بخارا ص89-86
  • درباره عقاید مرجئه نگاه کنید به: اشعری، مقالات الاسلامیین ص 68 ؛ شهرستانی الملل و النحل ج1 ص139؛  بغدادی، الفرق بین الفرق ص 202
  • ابتدا باور ایشان این عقاید افراطی خوارج، مرجئه و جبری مذهبان را متزلزل کرد و راهی برای عقلگرایی گشود، طلیعه  مطلوبی برای رها شدن مسلمانان از شرایط اختناق اموی و انحطاط و جمود آن عصر بود اما کم کم با رسمیت یافتن عقاید معتزله در دستگاه خلافت عباسی در دوره مامون این نحله فکری موجب تفتیش عقاید، تعقیب و شکنجه مخالفان باورهای رسمی گشت در تاریخ اسلام عصر محنت قرآن به همین دوره اطلاق شده است الکامل فی التاریخ ج6 ص 423 ؛ البدایه و النهایه ج 10 ص 272

۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

مشکل کجاست؟ - اخلاق و اقتصاد

اگر بگوییم معیار پیشرفت یک جامعه یا یک حکومت چه می تواند باشد بی شک مهمترین معیار می تواند اخلاق باشد، موردی که روانشناسان جامعه شناسان و انسان شناسان  با آن روبرو و نسبت به آن حساس هستند. اینک در زمانه یی به سر می بریم که بیش از پیش موضوع اخلاق در جامعه ی ایرانی مورد بحث است، شاید چندین سال باشد که اخلاق ایرانی آنهم در جامعه یی مذهبی مورد چالش صاحبنظران علوم انسانی است اما در این یکی دو سال اخیر این موضوع نمود بیشتری در جامعه داشته. خاطرم هست چند سال پیش تصادفی وحشتناک در جاده یی رخ داده بود که تک سرنشین ماشین تصادف  و فوت کرده بود، کیف پول او رها شده در جاده بود و پولها به سرقت رفت و جنازه روی زمین... نظرسنجی جالبی هم در ابتدای سال 88 انجام شد که در آن از رایج ترین مثل های کاربردی ایرانیان سوال شده بود و فکر می کنید رتبه های اول به چه مثل هایی رسیده بود؟ رتبه های اول: دیگی که واسه سگ نمی جوشه .. گلیمت رو خودت از آب بکش بیرون ، و رتبه های آخر متعلق به : بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ... بر مبنای همین نظر سنجی و بازتاب گونه های دیگری از جامعه و حکومت بود که کاندیدای اپوزیسیون  ریاست جمهوری 88 به موضوع اخلاق حساس شد و نسبت به بی اخلاقی در جامعه هشدار داد
از آن هشدار و هشدار هایی از این دست که از سوی جناح اپوزیسیون در حال وقوع می باشدچندی نگذشته  و البته نوک پیکان آن سمت جناح مقابل است  که هنوزهم این هشدارها در حال رخ دادن است، اما به نظر می رسد مشکل نه فقط از سوی حکومت که از سوی مردم هم باشد.
گفته یی وجود دارد پیرامون اینکه از هر دری فقر وارد شود دین خارج می شود، چه علی بن ابی طالب(ع) گفته باشد و چه ابوذر غفاری این سخن هیچ بیراهه نیست که با کمی اصلاح میتوان دلیل بعضی بی اخلاقی ها را در آن نهفته دید.
جامعه امروزی ایران در نوعی فقر نهفته دست و پا می زند شاید بشود گفت عده یی از بی اخلاقی ها منشا وجودی اش اقتصاد و فقر باشد اما می توان به این نظر هم پرداخت که این دو رابطه مستقیمی با هم ندارند؟
فرض کنید شما پل ارتباطی بین یک شرکت و مشتری هستید یا بین مولد و استفاده کننده، سالهای سال از این روش کسب درآمد می کنید و می بینید که بعد از مدتی دو طرف مایل به ادامه همکاری نیستند و متوجه می شوید که با دور زدن شما خودشان به همکاری با هم ادامه می دهند. روشی که به نظر حقوقی و رسمی اشتباه نیست اما به لحاظ اخلاقی هر دو طرف خطا می کنند. چه چیز تغییر کرده؟ که رفتارهای مردم در زمینه های کار و تجارت و بازار دچار تغییر شده؟ همه یکدیگر را فریب می دهند؟ دور می زنند؟ دروغ می بافند برای فروش بیشتر و؟
اینها تجربه هایی است که در این چند ساله اخیر به وفور دیدیم و نکته جالب افزونی این موارد نسبت به گذشته است آنهم از سوی کسانی که حتی انتظارش را آدم ندارد. باور کردنی نیست که حتی کسی که با آدم نسبت خونی هم دارد آدمی را دور بزند؟ اما خوب که فکر می کنم می بینم همه برای 1 لقمه بیشتر در تلاش و تکاپو هستند و گویی چنگ می زنند
اقتصاد و اخلاق می تواند رابطه یی مستقیم با هم داشته باشد. دزدی، مال حرام، دروغ، غیبت،  فریب و اقسامی دیگر از این بی اخلاقی ها برای کسب منفعت بیشتر است و کسی که در مضیقه مالی باشد بیشتر به این رفتار گرایش دارد مگر آنکه انسانیت خود را به حراج نگذاشته باشد، شاید هم حق با آنی باشد که در مضیقه شدید مالی است. من جای او نیستم نمی توانم در موردش اظهار نظر کنم
حال وقتی بی اخلاقی در جامعه یی حاکم باشد می شود به اقتصاد خوب اندیشید؟ امیدوارم بتوانم پاسخی را برایش تدارک ببینم و مطلب بعدی را به این مورد اختصاص دهم

۱۳۸۹ آذر ۱۲, جمعه

حسرت

روزهایی می گذرد و در همان روزها انسان می گوید چه روزهای مزخرفی چقدر با ایده آل هایم فاصله دارد چقدر دور است این روزها با خواسته هایم
روزگار می گذرد و به تو ثابت می کند که آن روزها بهتر از این روزها ست و اسنان فقط حسرت گذشته برایش باقی می ماند جرعه جرعه باید این روزگار تلخ تر زا زهر را نوش کند
نمی دانم روزگاری می آید که پیروز زمانه شویم؟ به او بگوییم که بیا دیدی فردایم از دیروز خوش رنگ تر بود؟
نمی دانم
~~~~~~~~~



این من نیستم که آدم ها و چیزها را وا می نهم بلکه این چیزها و آدم ها هستند که مرا وا می نهند جوانی ام از من می گریزد: بیمار بودن همین است .. آلبر کامو






۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

نمیدانم

کلی نوشتم و در آخر دیدم نوشته ام به دردی نمی خورد، یک نوشته ی بدیهی بود ؛ پاکش کردم.
این روزها مطالبی در ذهنم می آید و می رود و نمیدانم آیا جذاب هست برای دیگران؟ یا بدیهی است؟
نمی دانم گاهی هم فکر می کنم ننوشتن آدم را بد عادت و سخت سلیقه می کند؟
می دانم اینجا یک وبلاگ اشت آدمی باید حرف دلش را بزند حتما احتیاجی نیست به نوشتن یک متن پر طمطراق حتما احتیاجی نیست به نوشتن نقد و نشان دادن تیزی مطلب به سوی نا کجا آباد، حتما نیازی نیست ایراد گرفت سلبی بود
کاش میشد ایجابی بود، کاش میشد در این روزگار که همگی سلبی هستند از روشنفکر گرفته تا دانشجو و عامه مردم، قدری فکر کرد قدری کار نو کرد قدری به ایجابی بودن رسد آدمی
این ها را همگی نوشتم تا فقط فاصله نوشته هایم از هم زیادتر نشود و زیادی سختی به خرج ندهم در به روز کردن وبلاگ

۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه

پـایـیــز رفـتــه هــای مـرا آورد بـه یــاد


















پـایـیــز رفـتــه هــای مـرا آورد بـه یــاد 
 غمـهــای جـانفــزای مـرا آورد به یاد
مرگ بهار و سبـزه و گل ، مرگ خرمی
مـــرگ امــیــدهای مــرا آورد به یاد
آن بـرگ كــز تــن شــــاخـی شــود جـدا 
 یــار ز مـــن جــدای مرا آورد به یاد
گلهـای بیـوفـا كـه از ایـن بـاغ رفـتـه اند 
 دلــدار بیــــوفــــای مــرا آورد به یاد
كوهی كه زیـر خیـمـه ابـر آرمـیده است 
 غـمـهــای دیـــرپای مــرا آورد به یاد
هـوهـوی تـلخ بــاد و هـیـاهـوی نـاودان 
 زاری و هـای هـای مــرا آورد به یاد
پاییز پیر زرد رخ این فصل غم پرست 
 غمهــا ، گذشته های مــرا آورد به یاد


شعر: خسرو فرشیدورد
عکس:  پاییز آهار شکرآب
دیروز به همراه دوستان فرصتی شد به کوهنوردی در ییلاق تهران یعنی آهار شکرآب برویم و از این پاییز زیبا حظ ببریم، اگر تهران هستید در این یکی دو هفته حتما سری به آنجا بزنید که با وجود سرمای آنجا تا دو سه هفته بعد دیگر اثری از این پاییز نخواهد بود


۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

بازگشت به عقب؟

 مدتها درگیر یه شروع بودم که چطور به بحث درباره نژاد پرستی و روندی که بعضی روشنفکران و صاحب نظران راجع به روند افولی و سراشیبی  تمدن اروپایی معتقدند بپردازم که امروز یکی از دوستان بهم گفت در مونیخ امروز پسری بر صورتم  آب دهان ریخت و هیچ وقت مثل آن لحظه احساس تحقیر نکرده بودم ، شاید بشود گفت حجاب این دوست و مسلمان بودنش باعث تحریک آن جوان مونیخی شده اما باید قبول کرد مسئله نژاد پرستی فقط معطوف به مسلمانان آلمان و اروپا نیست مسئله عمیق تر از این حرف هاست
این قضایای نژاد پرستی جدید در اروپا را نباید ساده از آن گذشت این قضایا حتی ریشه در وقایع اقتصادی هم دارد، خیلی ها معتقدند بر اساس فشار زیاد اقتصادی و بحران های ناشی از آن؛ دولت ها و جناح های رقیب بر سر رقابت های سیاسی رو به پوپولیسمی آورده اند که با فشار بر مهاجران از هزینه های جاری کشور خود کم کرده و علاوه بر آن با نوعی از پوپولیسم جدید بتوانند آرا مردم را جذب کنند این عده معتقدند مسلمانانی که به اروپا مهاجرت می کنند دارای تحصیلات بالایی نیستند و اغلب دارای هیچ فنی هم نیستند  سربار دولت هستند و به هزینه های کشور اضافه می کنند و در وضعیت کنونی بحران اقتصادی در اروپا یکی از راه حل های نجات از این بحران عدم قبول مهاجران و حتی اخراج آنان از کشورشان است؛ عده یی دیگر با موضعی خصمانه معتقدند مسلمانان دارای تفکرات خشن هستند و با جامعه آنان همخوانی ندارند و وقتی آنان خود را همخوان جامعه اروپایی نمی کنند چه دلیلی برای ماندن آنها وجود دارد؟ شاید نمونه بزرگ این  طرز تفکر گرت ویلدرس باشد که  مواضع خصمانه یی علیه مسلمانان می گیرد  پیروزی حزب راستگرای هلندی( البته بوسیله ائتلاف با حزبی دیگر) که نماینده افراطی هلند گرت ویلدرس هم عضو این حزب است ( البته ایشان دادگاه اولشان برگزار شده و نتیجه هنوز مشخص نیست؛ شاید دلیلی باشد برای نگرانی صاحبنظران حوزه اندیشه که آیا بار دیگر نژاد پرستی و نوعی از پوپولیسم با اقبال عمومی مواجهه خواهد شد؟
  سوال اینجاست که چرا پس از 9 سال از حادثه 11 سپتامبر این عده دوباره برای اسلام هراسی تلاش می کنند؟ چه اتفاق جدیدی رخ داده؟

در آلمان  هم اقتصاد دان برجسته یی چون تیلو زاراتسین با انتشار کتاب جدیدش که در بخشی از کتاب کروموزم های مسلمانان را معیوب دانسته موجی از ناراحتی را نزد مسلمانان این کشور را راه انداخته هرچند که از ورود مسلمان و تجدید نسل آن هراس دارند هم به دلایل اقتصادی و هم به دلایل فکری اما عده یی از روشنفکران از سوءاستفاده بعضی احزاب در اروپا از این قضیه نگران هستند و معتقدند مواظبت از مسلمان که مبادا خواهان اسلام رادیکالی از نوع القاعده یی باشند به هراس و ترس و نفرت و توهین و تحقیر نکشد و دست آخر مسلمانان سرنوشت قوم یهود را در اروپا پیدا نکنند، این نگرانی متفکرین به بعضی از سیاستمداران رسیده تا آنجا که  رئیس جمهور آلمان کریستیان وولف می گوید باید قبول کنیم مسلمانان بخشی از جامعه آلمان هستند( تخمین زده می شود 4 میلیون مسلمان در آلمان زندگی می کنند) و مرکل هم این مورد را تصدیق کرده اما گفته آلمان جایی نیست که احکام جزائی اسلام در آن پیاده شود و حقوق مرد ها و زنهای مسلمان اینجا برابر است
در نهایت باید گفت هیچ تمدن و هیچ فکری نیست که نتوان برای آن انحطاط را متصور نشد ؛ گاها در دموکراسی ترین روش هیتلر بیرون می آید و گاها مدرن ترین تمدن هم با خطر انحطاط مواجه می شود 

لینکدونی مرتبط با مطلب:
آیا تمدنِ اروپایی به پایانِ عُمرِ خود نزدیک می شود؟ 
مقاله یی خوادنی از اسلاوی ژیژک پیرامون اینکه چه شد سر از اینجا در آوردیم : گاردین + برگزدان فارسی آن 
 






۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

لولا


مشتری: آقا این که 100 تومنش کمه؟
متصدی بانک: غیرممکنه
مشتری: آقا بیا یه بار دیگه بشمار
متصدی: ( پس از شمردن) شما درست میگید ( زیر زبون : اَه همش تقصیره این چک پولهای جدید لعنتی) بفرما اینم پول شما
....
...
متصدی: جناب رئیس می خواستم مطلبی عرض کنم
رئیس: اوه هوا که خوبه چته تو؟
متصدی: اِم ، هیچی، امروز متاسفانه من یه اشتباهی کردم و به یه نفر 100 تومن اضافه دادم
رئیس: اوه صد تومن؟ ، شانس بیاری طرف پس بیارتش وگرنه مجبورم متاسفانه از حقوق ماهیانه ات کم کنم
...
...
زن:خب به سلامتی فرداشبم تولدت ارشیا ست یادت نرفته که؟
شوهر: نه یادم نرفته ولی
زن: ولی چی؟ باز بهونه نیار خواهشا، تو امسال به این بچه قول دادی که براش دوچرخه بخری خواهشا زیرش نزن این دیگه مثه من نیست بچه است میفهمی؟
شوهر: میدونی آخه، ( مکث) این ماه 100 تومن از حقوقم کم شد اونم به خاطر اشتباهی که تو پرداخت پول به مشتری داشتم، شرمندم حالا
زن وسط حرف شوهر: چی؟ اشتباه؟ ، حالا نه تنها نمی تونی براش یه دوچرخه بخری که خرجی این ماهم باید لَنگ بزنیم؟
شوهر: ببخشید شرمندم
زن: شرمندگیت تو سرت بخوره ده بار بهت گفتم بذا منم کار کنم
شوهر: (تن صدای مرد بالا می رود) اون کارو نمی خوام بکنی میفهمی؟ من بدم میاد زنم پرستار باشه اینو میفهمی؟
زن: از بس بد دلی دیگه
شوهر: هیچ ربطی به بد دلی نداره، تو نمی دونی این جامعه چقدر کثیفه
زن: جامعه کثیفه، من که کثیف نیستم
...
...
...
صفورا صدامو می شنوی؟ ( دست در لیوان آب می کند و مشتی از آب را به صورت زن می پاشد)
زن: هووم
مرد: ( روی مبل ولو می شود) توی روزنامه خوندم مردی با عصبانیت و پرخاش برس شانه را به طرف زن خود پرتاب کرده بود و زن بعد از اصابت برس سر با گیجگاه مرده بود، فکر کردم مردی، منو ببخش تند رفتم
زن: این بی پولی چیزی از مردگی کم نداره !

۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

پراگماتیسم عشقی

نمیدانم از کجا شروع کنم؟ شاید بهتر باشه از اینجا شروع کنم که نوشتن در این چند وقته برام مشکل بود ، اما خب یه سری اتفاقا باعث میشه آدم نطقش باز بشه، پیش خودم فکر می کردم اینو کجا بنویسم که یادگار باشه برا آینده؟ و به این نتیجه رسیدم که بذارمش اینجا و نه جایی مثه نوت های فیسبوک که نزدیکان و آشنایان هستند و می خوانندش، اینجا می نویسمش ، اینجا که تعداد خوانندگانش از انگشتان دو دست نیز کمتر است.
دیشب تو یه مراسم عروسی دور یه میز باهمسالان خود (پسرعمو ها و پسرعمه)  بودیم و چند نفر آشنای غریبه ( در حد داماد برادر زن پسرخاله مادربزرگم)، که این فرد داخل پرانتز یه سوال شخصی در این حد که آیا دلبسته کسی در زندگی شدی؟ یا نه؟ پرسید و من که مانده بودم که چطور این فرد چنین سوال شخصی را می پرسد؟ داشتم با خودم می سنجیدم که چه بگویم و نتوانستم دروغ بگویم و گفتم آری.
یک راست گفتن همانا و تا آخر راست گفتن همانا، سفره ی دل پیش تمام آنها باز شد و همه از ماجرا و آغاز و فرجامش خبردار شدند.
نکته اول: یک پسرعمویم که فهمید طرف از آن زرنگ های حرف کِش است بلند شد و رفت تا از او پیرامون ازدواجش و طریقه آشنایی با نامزدش سوال نکند، پسرعمه ی کوچکم هم که نوبت سوال به او رسید وقتی این مرد ازاو همان سوال مرا پرسید دیدم او هم مکث کرد و منی که نمی خواستم او گیر بیفتد وارد ماجرا شدم و ماسمالی کردم که نه این پسرعمه ما تازه وارد دانشگاه شده و زود است برایش، پسرعموی بعدی هم که اصلا در این وادی ها نبود و هیچ.
نکته دوم: بعد از نشست صمیمانه :) پسرعمو ها و پسرعمه به من گفتند چرا گفتی؟ چرا به اینکه غریبه بود گفتی؟ و چرا مقاومت نکردی؟
نکته سوم: تمام ماجراهای دیشب به من ثابت کرد که نگاهم با آنها فرق دارد با همسالانم فرق دارد. شاید می توانستم بگویم که به شما چه که سوال خصوصی می پرسید؟ شاید رویش را نداشتم اما قطعا نمی خواستم تدافعی بازی کنم و او هم بفهمد کسی که تدافعی بازی می کند حتما ضعفی دارد؟ حتما پاسخش آری بوده و نمی خواسته آری بگوید؟ راست گفتم آنهم نه یکی که تا آخر ماجرا و بهایش هم رسوایی نه پیش آن غریبه که او را سالی یک دفعه هم نمی بینم و پیش غریبه های آشنا رسوا شدن هیچ است اما پیش نزدیکان رسوا شدن ( منظور از رسوا شدن نه اینکه کار بدی بوده که رسوایی پدید آمده منظورم عیان شدن یک مجهول است) بد است چون آنها دهانشان چفت و بست ندارد و دائم نزدیکت هستند و...
نکته آخر: نمی دانم چرا بعد از مصاحبت با آن فرد 48 ساله احساس خوبی داشتم و تمامی نگرانیم این بود که پسرعویم که هیچ نمی دانسته حالا می داند!. نمی دانم چرا حرف زدن از یک شکست  و شنیدن تاسف آن فرد و راحتی من برای تعریف آن ماجرا برایم لذت بخش بود اما برای همسالانم نبود؟ نمی دانم من اشتباه کردم یا نه؟ اما می دانم انسان هرکجا که خودش دوست دارد و تمایل دارد رفتار کند نه به تمایل و عادت و عرف زمانه.
هنوزم پر از حرفم از آن شب و تاثیراتش و رفتار دیگران و طرز فکر خودم؟ اما نمیدانم چرا کلام در دهن نمی چرخد؟ اما یک مسئله یی را خوب فهمیدم که بودنم در محیط کاری مثل بازار ( که امروز آنرا هم به هم زدم و هیچ چیز از آینده ام مشخص نیست) مرا به تجربه خوبی از مصاحبت با آدمها و شناخت آنها و این که در مغزشان چه می گذرد؟  و چگونه و کجا باید حرف زد و کجا نباید به هیچکس حرف زد را رسانده و خوشحالم که بیش از پیش  روابط و آدمها و گفتارشان را میفهمم و+ اینکه من دیگه اون آدم قبلی نیستم که بازی های تکراری کنم و طبق عرف پیش برم، هرچند طبق عرف پیش نرفتن در جامعه سنتی و عرف یی ما کمی سخت است

۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه

بگو دنیا ما ماست




























در جهانی که دیوانگان هنوز حضور دارند که زنی را با تفسیر دینی که در متن دین هم نیست به سنگسار بکشند و در جهانی که بازهم با تفسیر دینی که در متن دین ینست می خواهند متن مقدسی را به آتش بکشند در جهانی که چه تفسیر دینی باشد و چه نباشد دیوانگان هستند، آدمی به این تصاویر و مردم و بعضی قدرتمندان دلگرم می شود.
تصویر ابتدایی مربوط به اهدای گل فرانچسکو توتی کاپیتان اسبق تیم ملی ایتالیا و آس رم به سکینه آشتیانی است که در مخالفت با سنگسار او از سکینه حمایت کرده
تصویر دوم هم مربوط به  یشتیبانی اعضای اتحادیه اروپا از سکینه محمدی است.  اعضای اتحادیه اروپا در جلسه ی ششم سپتامبر، با پوشیدن تی شرتی منقش به عکس سکینه محمدی و جمله ی "سکینه را نجات دهید"، از سکینه محمدی آشتیانی حمایت کرده و نقض حقوق بشر در ایران را محکوم کردند.

-----بی ربطدونی
عید فطر مبارک چند روزی عازم مسافرت می شوم و این وبلاگ هم طبعا خالی از نوشته های نو. سلامت باشید

۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

اسیر روزگار گرم و سردیم

حسینیه ارشاد و شب های قدر نوستالژی های دوست داشتنی هستند که سالیانی است با آنها زندگی می کنم و شاید اولین جرقه اش بر می گردد به معلم خوب تاریخم در دوره راهنمایی که گفت برو کتاب بخوان برو و تاریخ بخوان و از آنروز در کتابخانه حسینیه که کتابخانه بزرگی هم هست عضو شدم ( و البته الان دیگرمشغله اجازه  نمیدهد ادامه دهم) و بعد از آن در جلسات تاریخ و تفسیر و ... بودم و در تمام این چند سال با همه چیزش آشنا شدم. گاهی اوقات اتفاقاتی می افتاد مثلا می آمدیم سر کلاس تاریخ معاصر جناب صابر بعد می دیدیم که جایگاه نشستن خانمها و آقایان جدا شده و ما پشت جناب میناچی حرف می زدیم و ازش بد می گفتیم که ای بابا باز ایشون کوتاه آمد مقابل... یا در موارد متعدد دیگر مانند سخنران دعوت کردن و قصه های دیگر که نمونه هایش زیاد است
امسال هم مانند سالیان قبل شب های قدر را به حسینیه رفتم، گویی همچنان پاتوقی است برای همه دانشجویان و نیروهای سیاسی که در این شبها دور هم جمع شوند و یادی از هم بکنند و چه فال نیکی ، هرچند می دانند که ممکن است تحت نظر باشند اما به دیدن ها و گفتن ها و شنیدن ها می ارزد.
فارغ از اینکه با دوستانی جدید آشنا شدم و چه پر برکت و میمون بود گوش دادن به تجربه های یکساله آنان که هرکدام با چه چنگ و دندانی به زندگیشان چسبیده و چه جور زندگی می کنند، یکی میگفت خارج شدن از ایران اشتباه است و یکی میگفت اشکالی ندارد یکی میگفت اوضاع عالی است امید و بیداری خوبی در حال اتفاق است و دیگری می نالید.
در میان تمام اینها دکتر ملکی گوشه یی نشسته بود آنهایی که می شناختند میرفتند جلو و دست میدادند و خیلی ها هم او را نمی شناختند در میان تمام آدم های عجیب و غریب و دوستان نامداری که آمده بودند و جوان هایی با تیپ های فشن( فضا در یکساعتی آنقدر فشن شده بود که دختر چادری آمد تو بعد موبایلش را برداشت و به پشت خطی گفت: اینجا که بیشتر شبیه پارتی است تا..:)) که شاید فقط به اندازه آن سه شب خوشحال بودند که دیر به خانه می روند و تا نصف شب می توانند با دوستشان بیرون باشند سه نفر توجهم را جلب کردند، نگاه می کردم چقدر آشنایند خدایا من اینها را کجا دیدم؟
گذشت تا فهمیدم آنها سه پسر زید آبادی هستند دست دادم و سلام کردم و حال خودش و مادرش را جویا شدم در گفتگو با او بغض سنگینی گلویم را فشار می داد و عجیبتر آنکه پسر کوچیکتر چسبیده به برادر بزرگتر گریه می کرد و نمیدانستم چرا؟ به او گفتم امشب همش به یاد پدرت بودم که 4 سال پیش درست شب احیا  آمد سخنرانی کرد و یکی از شما بچه ها همراهش بودید..
گفتگو زیاد به درازا نیانجامید اما بغض به درازا انجامید و ساعتی پس از آن رها شد آنهم به یاد همان دوستان، تمام اینها را گفتم تا بگویم در میان آن همه افراد شهیر و نامدار از چپ و تحکیم وحدتی و طرفدار شیخ و طرفدار سید و ... همه دور و برشان پر از دوستانشان بود و آنجا این سه نفر در غربت بودند.
و تمام اینها را گفتم که ما که یک عمر به میناچی گیر می دادیم که همیشه محافظه کار است و همیشه کوتاه می آید و با وجود اینکه در این دوسال شب های احیا خالی تر از افراد بنام است اما همین برگزاری مراسم را باید به فال نیک گرفت همین دور هم جمع شدن ها همین دیدار دوستان برکتی است که قبل تر از اینها برکت نبود بلکه بدیهی بود. روزگار است دیگر، بدیهیات را دچار برکت و شکر و استثناییات می کند

۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

کجا ایستادیم؟














دارم نا امید می شوم بر عکس همیشه که امیدوارم به آینده
می دانی ! وقتی همه چیز سیاسی می شود فکر می کنم همه چیز به بیراهه می رود فکر می کنم وقتی همه چیز را سیاسی ببینیم همه چیز از رنگ و بوی انسانیت خارج می شود
می دانی شاید این تقصیر من و توی نسل جوان نیست اینجور به ما یاد دادن اینجور دیدیدم اینجور شنیدیم که همه چیز سیاسی است !!
علی کریمی به ناحق از باشگاهش اخراج می شود ماجرا سیاسی می شود و موجی عظیم به راه می افتد ( حمایت از او کار نیکی بود اما سیاسی کردن و سبز کردنش؟!! بنظرم مضحک بود) از سبز بودن و.. تا جائیکه بازتابش تا  روزنامه آحارنوت اسرائیل میرود( البته اینجا حماقت مدیرعامل بود که با جو زدگی مردم را تحریک کرد و کار به روزنامه اسرائیلی هم کشیده شد) و بعد هم علی کریمی بی آنکه مدیر عامل عذرخواهی کند و آبی از آبی تکان بخورد با پرداخت هزینه به باشگاه بر می گردد
علیرضا افتخاری در بغل رئیس جمهور میرود و اینطور می گوید که او گفت از آهنگ هایت خوشم می آید و من هم ادب را به جا آوردم و از او تشکر کردم( خدا میداند راست و درستش را) همین،  اما موجی علیه من راه افتاد و مجبور به ترک ایران هستم
کمی آنطرف تر دختری نوجوان ملی پوش و آینده دار قطع نخاع می شود و هیچ عکس العملی از مردم نمی بینیم هیچ حمایتی هیچ. کافی بود خانواده اش بگویند که بله این دختر ما در ستاد های موسوی بود آنوقت ملت جو زده ما همگی از او حمایت می کردند و...
می دانی می خواهم چه بگویم؟ انگاری همه چیز رنگ و بوی سیاست کثیف را گرفته و هرکس هم در این دایره سبز رنگ نباشد داخل آدمیزاد و انسانیت نیست!! کاش بفهمیم قدرت در نفرت نیست ، قدرت  یک جنبش در انسانیت و شفقت پنهان است.
رفتاری که جناح مقابل با مجید مجیدی و عبدالجبار کاکائی و بقیه هنرمندان نیمچه سبز انجام میدهند را ما هم در مقابل افتخاری و بقیه هنرمندان نیمچه آنوری نشان میدهیم(قضیه ریاکارانی چون شریفی نیا و .. را جدا کنیم)  کافی است نگاهی به این صفحه بالاترین بکنیم تا از حجم نفرت پراکنی با خبر شویم. نمیخواهم وارد این بحث شوم که هنرمند را باید به واسطه هنر دوست داشت یا صرفا باید هنر را دوست نداشت و اهمیت ندارد هنرمند چه فکر و عقیده یی دارد یا نه عقیده و فکر هنرمند از خود هنر مهمتر است؟!!!
نمی دانم پس فرق این سبز ها و آنوری ها پس در چیست؟ به غیر از باتوم زن و باتوم خور انگاری فرقی نداریم با آنها؟؟؟


۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

جهان متمدن !!



















 










جهان متمدن شرم بر دانمارك جنايتي كه هر ساله در جزيره فارو در دانمارك به مناسبت بلوغ نوجوانان و ورود به مرحله بزرگسالي قربانياني جز دلفين هاي باهوش و زيباي كالدرون ندارد اين دلفين ها براي بازي و دوستي به نزد انسانها مي آيند و انسان هاي متمدن !!! با ضربات چاقو بدن آنها را زنده زنده سلاخي مي كنند تا دلفين ها در خون خود جان بدهند

۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

چرا اعتراض را بلد نیستیم؟


یک روز سوار مترو شدم، واگن خیلی گرم بود معلوم بود که راننده ترن کولر را روشن نکرده، چند ایستگاهی گذشت گرما ادامه داشت و فردی که به تازگی وارد واگن شد دکمه مصاحبت با راننده را زد و به او گفت کولر واگن را روشن کن.
مدتها با فکر خود مشغول بودم که چرا من مثل او اعتراض نکردم  به گرما؟( که صد البته بر خود متاسف شدم) چرا دیگرانی که گرما می کشیدند اعتراض نکردند؟ شاید من پیش خود خود را بتوانم  فریب دهم که حالش را نداشتم و گرنه چنین و چنان می کردم اما حقیقتش این است که نمی شود گفت آن همه آدم حالش را نداشتند!!
فکرم به این مشغول شد که چرا ما ایرانیان نسبت به مشکل ، ظلم یا هر چیز دیگری که به نا حق بر ما روا یافته هیچ اعتراضی نمی کنیم؟ اینجا دیگر سیاست نیست که بگوییم چون مردم ما سالهاست که سوبسید نفت دریافت می کنند توان اعتراض ندارند و چون  سیستم مالیاتی نیست مردم نمی توانند در صورت چیزی که رایگان دریافت می کنند نسبت به حکومت معترض باشند. نه این مسئله کاملا ریشه در فرهنگ و فکر جامعه ایرانی دارد که چرا عموما اعتراض نمی کند؟ چرا عموما به چیزی که مغلوب آن شده راضی است؟



---------
بی ربط دونی :
جهت شادی روح ومفرح کردن ذات به این ویدئو از شادی و هیجان مضاعف همراه با حرکات موزون این کودک یکسال و نیمه(امیرفربد)  از دیدن رقص شکیرا توجه نمایید :))
به بهانه ی 28 مرداد 32 سالروز کودتا بر علیه دولت مردمی مصدق: ملی شدن نفت کودتا و دیوار بی اعتمادی مقاله یی ازآبراهامیان 
 




۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

اینجا ایران است ..


اینجا ایران است
و مسئله معمولی و مسخره یی چون اخراج یک بازیکن به امری سیاسی بدل می شود

اینجا ایران است
ورود گفتمان کیک و ساندیس به صحنه فوتبال
علی کریمی : نباید به اجبار و وعده کیک و ساندیس تماشاگر به ورزشگاه بیاوریم














------------------------
نظرم درباره ی کریمی این است که او فوتبالیست قهار و خوبی است اما یاغی است اما نظم و ترتیب ندارد تحمل شنیدن حرف بالا سریش را ندارد و کلا آدم حرف شنویی نیست. دو دلیل در اخراج کریمی مطرح بود یکی مصاحبه علیه شخص مدیرعامل  که معلوم نیست چرا بعد از 4 بازی آن هم در ابتدای فصل چنین موضع گیری یک بازیکن باید بر علیه سرمربی داشته باشد؟ و مورد دوم روزه خواری این بازیکن در ملا عام که نظری در باره آن ندارم.
حالا موجی از عکس های کریمی با دستبند سبز و... در شبکه های اجتماعی و .. منتشر شده  با یان موضع که کریمی فوتبالیست ماندگار است و... و کریمی و محمد نوری و شجریان ماندگار هستند در دل مردم. هر چقدر فکر می کنم  ربط اخراج به دلیل موضع گیری بر علیه مدیرعامل +روزه خواری را با فوتبالیست مردمی و ماندگار و حتی جنبش سبزی نمی فهمم؟ :) نمی فهمم چرا ما مردم همه چیز را قاطی سیاست می کنیم؟ شاید چون همه چیز این مملکت را قاطی سیاست کرده اند و ما این طور واکنش نشان می دهیم؟
البته یک دلیل دیگر هم شاید بشود برایش عنوان کرد و آن این است که مردم ما زیر فشار روحی و روانی قرار دارند و از هر فرصتی برای نشان دادن خود اظهار عقیده خود و بروز خشم و نفرت خود استفاده می کنند. نمی دانم باید به این مردم حق داد یا نه؟
---
بعدنوشت: امشب یکشنبه شب 24 مرداد از دوستان خبر دار شدم که در اخبار مدیرعامل تیم عامدانه و به قصد تحریک روی گزینه روه خواری علی کریمی تاکید ویژه داشته، این امر شاید از دو وجه قابل تحلیل باشد : یک اینکه حذف کریمی را به دلیلی دینی و شرعی جلوه دهند ( در حالیکه این مسئله شاید وجود داشته:  مهرزاد معدنچی : همه ی ما ناهار خوردیم + کریمی در بایرن از ماگات بای روزه داری اجازه می گرفته( من به مسائل دینی معتقدم) + امر روزه خواری در بین فوتبالیست ها امر شایع و بسیار طبیعی است) و دو اینکه بخواهند برنامه نود فردوسی پور را وارد چالش کنند تا عادل وارد تله ی آنان شود

۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

عوض تشکرتِ

دوستی دارم تپل و تا حدود زیادی مثبت که انی خاطره را برایم تعرفی می کرد:
سوار بر تاکسی بر بزرگراه حقانی بودیم تا به ونک برسیم  که من عقب نشسته بوده ام و دو دختر کنارم نشسته بودند. راننده تاکسی که پیکان هم داشت با سرعت زیادی رانندگی می کرد و من هم مدام تنم می خورد به بقل دستمی که دختر خانمی بود. بعد از پیاده شدن رفتم به راننده گفتم انی چه وضع رانندگی است؟ چرا یانقدر با سرعت میری؟
راننده با اخم و تشر گفت: عوض تشرکتِ که اینا رو مینداختم روت؟ !!!!
--
آدمی باورش نمی شود چنین آدمهایی حیات دارند؟ من اگر جای دوستم بودم میگفتم اگه خواهر و دخترت آن عقب نشسته بودند هم باز این حرف را میگفتی؟ یا این ادبیات سخیفت فقط برای دیگران است؟

۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

در کوچه ی تنگ و بن بست هیچ گاهی شاید ...

یک روز پیش آمد به خودم نگاه کنم به خود خودم کیستم؟ چه کردم؟ چه دارم؟ چگونه زیست کردم؟ چه باری بر دوش دارم؟
یکباره به خود نگریستم گریستم  افسوس خوردم و نالان و ناراحت که دیدم هیچم. هیچ چیز ندارم  هیچ چیز برای نشان دادن ندارم هیچ چیز برای ارائه دادن نداشته ام شاید بیشتر به این  رسیده باشم که بیهوده زیستن کرده ام و بیهوده می رود ایام؟ و چه بد است وقتی هیچ ندارد آدم
...

دوباره به خود نگریستم دو چیز را یافتم
یک : آن که همیشه به خودم افتخار می کنم که هیچ نداشته ام و از برای آن ، هیچکس آرزوی بودن در موقعیت و داشتن نداشته هایم نمی کند هیچ مادر و پدری گوش پسرش را نمی گیرد از آن من که ببین فلانی را درس خواند و تو نخواندی فلانی وضع و زندگی را دارد و تو نداری ببین دکتر شد ببین مهندس شد ببین نخبه شد ببین رفته سوئد درس بخواند ببین ببین ببین...
خوشحالم هیچ وقت هیچ چیز نداشته ام تا از آن، کسی دیگر مورد توبیخ واقع گردد که چرا مثل من نشده خوشحالم مایه ی حسد غبطه گریه  و کینه واقع نشدم از طرف هم نسل خودم
دو: وقتی می دیدم که هیچ ندارم ، هیچ مایه ی دلخوشی و رضایتی نیست بلکه خیلی چیزها در مدت کوتاهی از دست رفت و روز به روز اوضاع زندگی وخیم تر از دیروز می شود وقتی در این افکار غوطه ور بودم به یک چیز رسیدم در واقع به چیزی نرسیدم بلکه این گزارش تصویری به من ثابت کرد هنوز در سلامت کاملم و از این بابت باید خوشحال باشم وقتی انسان در سلامتی است باید امید داشته باشد که می تواند در زندگی نکبت بار خود به مبارزه ادامه دهد. سلامتی نوید و مژده مبارزه است. خدارا شکر که این تنها ابزار مبازره در زندگی مشقت بار را از من نگرفته است
---
پی نوشت: با اینکه به خودم قول داده بودم شخصی نویسی نکنم اما چه کنم گاهی هیچ جایی مجالی برای حرف زدن و شخصی نویسی نیست و باید گاهی نوشت به علاوه اینکه وبلاگ سایت نیست که آدم دائم توش مقاله و در افشانی کند
-----
بی ربطدونی:
فوتبال، فلسفه، دموکراسی




۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

زن ـ مقصر ؟


یک هفته پیش دوشنبه شبی از سر مطهری ولی عصر به سمت شریعتی سوار تاکسی شدم که یک پارچه نوشته بالای خیابان توجهم را جلب کرد: عنوانش به این مضمون بود:
خواهر بدحجابم شهدای ما به خاطر ما از خود گذشتند و...
درست یادم نیست که جمله چه بود اما مضمونش این بود که خواهر بد حجابم تو میدانی که شهدایی به خاطر ما رفته اند و جنگیده اند از روی آنان شرم داشته باش و ...

در این فکر بودم که خب مثلا اگر بخواهم  تصور نویسنده این پارچه نوشته را داشته باشم چگونه می شود؟ تصور می کنیم که بد حجابی زنان امری غیر قانونی وغیر  شرعی است و آنها باید از شهدای این مملکت خجالت بکشند و قص علیهذا
 سوالاتی در ذهنم رویش کرد که:
مثلا زنان بد حجاب می آیند و مردان نگاه نمی کنند؟ چشمان هیز از کدام ناحیه است؟
مثلا زنان بد حجاب می آیند و مردان تجاوز نمی کنند؟ این همه آمار تجاوزات از کدام ناحیه است؟
مثلا زنان بد حجاب می آیند و مردان قتل ناموسی مرتکب نمی شوند؟
مثلا زنان بد حجاب می آیند چه کسی جلوی پای آنان ترمز می کند؟
چه می شد که مردان که همیشه از این ناحیه استفاده ها برده اند در واقع بهتر است بگوییم سوء استفاده ها برده اند آیا این مردان نباید از شهدا خجالت بکشند؟
سوال اصلی که به ذهنم آمد این بود این نگاه  ""‌ زن ـ مقصر""  از کجاست؟
بنظرم باید پاسخش را از تاریخ گرفت نه؟!! . چرا همیشه زنان قربانی بودند اما...
... ادامه دارد

۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

20 سال بعد


آمریکا : هنوز گزینه ی نظامی روی میز هست
اسرائیل: ایران تنها 18 ماه و شش ساعت و 59 دقیقه با بمب اتمی فاصله دارد
امارات : جزایر سه گانه  متعلق به امارات است  و ایران باید آنها را پس دهد
روسیه: نیروگاه بوشهر فقط دو ماه  و 20 روز دیگر راه اندازی می شود
سودان: عمر البشیر با اکثریت قاطع رای مردم بازهم رئیس جمهور شد
حماس : تا آخرین نفس با اسرائیل مبارزه می کنیم
القاعده: آرامش را از کشورهای غربی در این جام جهانی می گیریم
...
---- : هنوز هم به راهبردها و حرف هایی که در نماز جمعه زدم پایبندم و معتقدم راه حل همان هاست
----: حجت دیگر برای سران فتنه تمام شده
----:  ما همچنان خواستار آزادی زندانیان سیاسی و آزادی مطبوعات هستیم
----:  هنوزم مدارکی از تجاوز در  ----  وجود داره که در صورت نیاز افشا خواهم کرد
----:  آکسییون نهایی را این جمعه باید مردم اجرا کنند
----:  چشم فتنه کور شده و اینها که می بینید یه سری خار و خاشاکن که ...
----:  فتنه هنوز وجود دارد باید هوشیار باشیم
----: اگر علما حرف نمیزنند اگر مهاجرت نمی کنند اگر ... اگر... لا اقل بنشینند تو خونه جیکشون در نیاد
----: امام مخالف این افراط گری ها بود
----: چرا نباید لیبرال بود؟
----: ...

و 20 سال دیگر خودم:
من: خب خوبی دوست عزیز؟ چه خبرا؟
دوست: ممنون تو خوبی؟ راستی هنوزم مسلمونی تو؟
من: خب آره
دوست: دیوونه ی احمق تو هنوزم رو اون افکار خرافی و احمقانه ات وایستادی؟ بابا جهان عوض شده
من: !! واقعا؟ عوض شده؟
دوست: آره بابا دیگه کی کدوم دیونه یی  مسلمون هست؟ حتی از بچه های ...
من:    (((((((((( :

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

اخلاق گمشده زنان سیاس؟


اگر اشتباه نکنم چند سال پیش در شورای شهر شیراز دختری 21 ساله( دقیقا سنش را یادم نیست) و زیبا روی نامزد شورای شهر شیراز شد و توانست به این شورا راه پیدا کند.
سوالی که در ذهنم مطرح شد این بود که یک زن به واسطه نگاه جنسیتی مردان و نه فقط مردان ایرانی که همیشه امیال جنسی اش سرکوب شده بلکه همه ی مردان، اگر از جسم خود، زیبایی خود بهره ببرد و به واسطه ی آن وارد سیاست و مجلس شود آیا امری اخلاقی است؟
"" نامزدهای زن نمایندگی مجلس چک در تقویمهای دیواری با عکسهایی که شبیه عکسهای مدلها است خود را به رای دهندگان عرضه کردند. این تبلیغات موثر بود و امسال تعداد زنان راه یافته به پارلمان چک از تمام دوره‌های قبل بیشتر بود.""

این یک مدلش است که با این جاذبه های جن سی کاندیداهای زن خود را در معرض دید مردم قرار دهند تا به آنان رای دهند . اما مدلی دیگر هم از جاذبه های زنان داریم که استفاده های بهتری از آن شده است و جسم و زیبایی هدف نبوده بلکه هدف والا بوده و نوع پوشش متفاوت باعث ایجاد یک تغییر جالب شده است. به لینک زیر نگاه کنید.

""چهل سال پیش، زمان صدارت "ویلی برانت" در آلمان برهه‌ای بود که دانشجویان بر ضد سنت‌های خشک و محافظه‌کارانه حاکم بر جامعه شورش می‌کردند و ایده‌ی "عشق و آزادی" را ترویج می‌دادند. زنان برای برابری میان مرد و زن تلاش می‌کردند و همواره از سبک زندگی سنتی که تا آن زمان برای زنان مقدر بود، فاصله می‌گرفتند. آنها با هم‌فکران مرد خود در آپارتمان‌های مشترک زندگی می‌کردند. چاپ تصاویر زنان نیمه برهنه روی جلد مجلات روزبه‌روز بیشتر می‌شد. اما با وجود تمام این تحولات انقلابی در جامعه آلمان، زمانی که خانم "لنه‌لوته فون بوتمر" (Lenelotte von Bothmer) نماینده جدید حزب سوسیال دموکرات‌، روز ۱۵ آوریل سال ۱۹۷۰ در کت و شلوار زنانه در مجلس فدرال آلمان حضور یافت، در همه‌ی آلمان نفس‌ها از تعجب در سینه‌ها حبس شد.""

هرچند که جاذبه های جن سی همیشه برای مردم جالب بوده اما همیشه هم تضمینی وجود ندارد برای برنده شدن ایشان و مثال بارزش هم انتخابات اوکراین بود که یولیا تیموشنکو رای نیاورد.
نکته ی جالب و آموزنده را  خانوم ورا لنگسفلد در واکنش به یقه باز خانوم آنجلا مرکل  بیان می دارد که : ما زنان چیزهای بیشتری برای عرضه داریم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بی ربط دونی:
ابو زید و کتاب معنای متن (مفهوم النص)

چرا می‌شود هم مسلمان بود و هم سکولار؟

دوراهی‌های اخلاقی در عکاسی خبری

۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه

کنکاشی پیرامون بدبینی


دو نوع نگاه در انسان وجود دارد
یکی بدبینی و دیگری خوشبینی
از خوبیهای نگاه بدبینی این است که شما اگر درباره ی آدم ها و قضایای روزگار و اتفاقاتی که برای شما می افتد بد بین باشید و بعد از گذر زمان همان اتفاقی که نسبت به آن بد بین بودید رخ دهد شما موفق شدید و نگاه شما  و گمان شما درست بوده و اگر هم درست از آب در نیامد چیزی را از دست نداده اید.
 اما یک مشکلی در نگاه بدبینی وجود دارد و آن اینکه وقتی شما به رویدادها و آدم ها بدبین باشید در صورت اینکه شما در زندگی تان ، در این رویدادها با شکست مواجهه شوید همیشه تقصیر را به گردن آدم ها و رویدادها و اتفاقات روزگار و... می اندازید و آن وقت است که شما متوجه  ضعف ها و اشتباهات خود      نمی شوید.
به لحاظ توحیدی هم این نگاه نوعی تهمت ذهنی را نسبت به آدم ها در بر دارد که طبعا شکل درستی نمی تواند باشد.
فکر می کنم انواع دیگری از نقص های این نوع نگاه وجود داشته باشد نه؟

۱۳۸۹ تیر ۲۲, سه‌شنبه

نصر حامد ابوزید؛ از تفسیر تا تکفیر

به بهانه ی این مطلب زیبا که تحلیلی است بر زندگی و عقاید نصر حامد ابوزید توسط نیکفر کدیور اشکوری و اکبرین قسمتی از این مطلب را اینجا لینک میگذارم



نصر حامد ابو زید حالا دیگر در خاک آرام گرفته است... دیگر نه فرمان قتلش توسط ایمن الظواهری او را می رنجاند و نه صدور حکم طلاق همسرش توسط بنیادگرایان مصری. پیکر بی جان او اینک پس از ۶۷ سال زندگی جنجالی و تحمل ۲۰ سال تبعید پس از چاپ ده ها کتاب و به یادگار گذاشتن نام بزرگترین قرآن شناس قرن به روستای زادگاهش در مصر بازگشته و روشنفکران را با یک «دغدغه» بر جا نهاده است؛ محمدرضا نیکفر، پژوهشگر فلسلفه معتقد به جدایی دین از حکومت از این دغدغه می گوید: «کاش جهان اسلام ده ها تن ابو زید داشت و اینقدر زیاد داشت که نمی توانستند دیگر آنها را تکفیر کنند، اخراج کنند و حکم قتلشان را بدهند. متاسفانه هنوز تعداد کسانی مثل ابوزید کم هستند. کسانی که آگاهی داشته باشند و شجاعت داشته باشند، نظراتشان را بیان کنند و بگویند این متن قدیمی، این متن سنتی را، این متنی که در کانون یک دین نشسته به این صورت می فهمم و در این فهم خود در عصر کنونی و در کل تاریخ تنها نیستم و می شود اینگونه فهمید و با فهمی به صورتی دیگر جهانی بهتر داشت و به تفاهم بیشتری رسید.»

+ از تنزيل تا تأويل: نصر حامد ابوزيد و مطالعه‌ی ادبی قرآن

 + مرگ مؤلف معنای متن

۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

عقده ی بد خیم


دقیقه ها فکر کردم که گچونه نوشتن این پست را آغاز کنم اما هرچه بیشتر فکر می کردم بیشتر نومید میشدم. چندی است که در فضای نت چیزی مد شده که برایم ابتدا خنده آور بعد جالب و بعد هم تراژیک شد
نمی دانم شما هم دیدید ؟ یا نه؟ جک هایی آمده که به جای اینکه مثلا بگه ترکه یا لره یا هرکس دیگری اینکار را کرد و فلان سوتی را شرح میدهد به جایش بسیجی آمده: مثلا میگه بسیجیه رفت فلان کار رو کرد و بعدش اینجوری شد و...
چند وقتی است که این فرهنگ دارد جا می افتد که اقوام ایرانی را مسخره نکنیم نگیم ترکه رفت اینجوری لره گفت اونجوری و جکی بسازیم و خاطری را شاد کنیم. خب این فرهنگ بالطبع اگر جا بیفته خیلی خوبه و جای امیدواری داره اما بحث اینجاست که ما از فاعل کردن جک بوسیله ی بسیجی چه سود می بریم؟
دلمان خنک می شود؟ جواب باتومش را داده ایم؟ تحقیرش کردیم؟ یا ... ؟
هرکدام از این موارد که باشد ما اصول اخلاقی را زیر پا گذاشتیم بر فرض طرف مقابل اخلاق ندارد خب من و تو هم اگر اخلاق نداشته باشیم با جک ساختن و تحقیر کردن بخواهیم جوابش دهیم دیگر چه چیز از ما می ماند؟ دیگر چه حرفی است که به طرف مقابل بزنیم؟ دیگر قرار است چه فرهنگ و اخلاقی را نشانش دهیم؟ یادمان نرود ج رس یک بازی سیاسی نیست ج رس باید برای تغییر به سمت تغییر فرهنگ و اخلاق پیش رود و گرنه با آمدن این و آن با رفتن آن و این آب از آب تکان نمی خورد
ایده آل گرایی نیست جواب گلوله را با گل باید داد

---    نقدی به رفتار کاربران بالاترین و دیگر دوستان

۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

چشم انداز تیره برای اقتصاد ایران

دقیقا 3 روز است که یا تیتر اول یا تیتر دوم یا سر مقاله روزنامه شرق درباره ی اقتصاد خصوصا چک های برگشتی است. چک های برگشتی که پارسال موفق شدند رکود بی نظیری را در عرصه اقتصاد رقم بزنند. شنبه در روزنامه شرق عنوان شد که در ماه فروردین 308 هزار چک به اعتبار 1200 میلیارد تومن برگشت خورده و امروز هم شرق در تیتر اول خودش به 4000 هزار میلیارد دلار رقم چک برگشتی در طی دوماه اخیر پرداخت.
این روند چک های برگشتی که آمار عجیب و غریبی را به جا می گذارد حاصل دو چیز می تواند باشد یکی نظام بانکی است که معایب فراوانی دارد و دیگری هم وضع افتضاح اقتصاد و بازار است
نظام بانکی و قوانین چک در ایران شکل عجیبی دارد. در همه جای دنیا برای آدمها اعتباری تعیین میشود و وقتی میخواهند به کسی دسته چک دهند با وسواس خاصی اینکار را انجام میدهند در حالیکه در ایران شما حتی اگه چک برگشتی هم داشته باشید و آمار بانکی تون جالب نباشه باز می توانید دسته چک دریافت کنید که خب طبعا همین شل گیری در دادن دسته چک به آدم ها میتواند چنین آمار فجیعی به بار بیاورد.
مورد دوم بازار و اقتصاد ایران است که رکود و تورم و البته بیشتر رکود حاکم شده و هنوز بازار به نسبت سال قبل هنوز نتوانسته به قبل از خرداد 88 برگرده.

۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

تحمیل نشود مجبور به تحملش نیستی ای زن


لال شو لاااااال شو کثافت آشغال ... گه گاه روزها با صدای مادری که این جملات را می گوید و بک گراند این ناسزا های مادر سی و پنج( به بالا) ساله گریه ی نوزادی چند ماهه است حدودای ساعت 8 می شنوم و از خواب بیدار می شوم و صدای دختر دیگرش که 3 الی 4 سال دارد و... این مادر طبقه سوم آپارتمان ما می نشیند و از وقتی دومین فرزندش را بدنیا آورده زود عصبانی و  صدای داد و فریادش زود بلند می شود و حتی یکبار هم با ما بشدت دعوا کرد که البته چند هفته بعدش عذرخواهی کرد. اما به خوبی مشخص است که فشار زندگی ، کار و در عین حال نگهداری از بچه اول و نگهداری از نوزادی چند ماهه بشدت سخت و حوصله ی زیادی را می طلبد که شاید از عهده ی زنی سی و پنج شش ساله بر نیاید.

این تمام تجربه یی نیست که از مادرانی دیده ام که در سن سی و خورده یی سال خواسته ( برای بار دوم فرزند دار شدن) یا ناخواسته ( برای بار دوم یا سوم حتی چهارم) فرزند به دنیا آورده اند و دچار چنین اخلاق ها و حالات روانی بد می شوند. خب دلیلش کاملا واضح است: طبق نظر روانشناس ها و دکتر های ماما بهترین سن برای فرزند دار شدن تا زیر سی و سه الی چهار سالگی است و نه بالای آن، در صورتیکه خواسته یا ناخواسته فرزندشان  در سن بالا ی مادر بدنیا بیاید هم به لحاظ امنیت جسمانی فرزند و مادر و هم خصوصا به لحاظ امنیت روانی مادر مورد تایید پزشکان نیست.

کاش هیچ مردی دیر به هوس نیفتد و هیچ زنی را مبجور به نگه داشتن فرزند آنهم در آن سن نکند کاش کاش کاش
و کاش هیچ زنی تن به خواسته ی مردی که هیچ سختی یی جز پول درآوردن نمی کند و از باقی جریانات بی خبر است ندهد کاش هیچ زنی ناخواسته بودن فرزندش را قبول نکند کاش هیچ زنی در سن بالا بچه دار نشود مگر به تایید روانشناس و پزشک ماما
به جان هرکس که دوستش دارید به جان هر عقیده و مسلکی که دارید و از همه مهمتر به جان وروان خودتون قسم در سنین بالا بچه دار نشوید.!!

۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

ظالمان فريبا

اشکال نه از خداست که بگوییم چرا مقابل ظلم ها سکوت می کند
نه از ظالم است که بگوییم چرا ظلم می کند
و نه از مردم ساده و مظلوم است که بگوییم ...
...
نه هیچکس مشکل این اشکال نیست. اشکال از نظام فریب است که قرن ها در ذهن حاکمان خود کامه ته نشین شده که با وجود اینکه ظلم هست و همه می دانند، چشم ها را کور و راه ها را مه آلود می کند

۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

هویت گمشده ی تیم فرانسه


تیم ملی فرانسه از جام جهانی حذف شد
در حذف فرانسه تقریبا کسی شک ندارد که اول فدراسیون فرانسه بدلیل تمدید قرارداد دومنک و بعد خود دومنک مقصر این شکست بودند اما این تمام مشکل نیست!
پدیده یی که در این جام  شاید رخ داد اعتراض بازیکنان بزرگ به سرمربی تیم بود که در این مورد میشود به اعتراض نیکلا آنلکا جان تری و سولی مونتاری درتیم غنا اشاره کرد. اما نکته اینجاست که آنلکا پس از جروبحث با دومنک از وی عذرخواهی نکرد اما جان تری که از کاپلو تقاضا داشت جوکول را در ترکیب قرار دهد و سولی مونتاری پس از دعوایش با سرمربی غنا میلوان رایواچ از سرمربی تیم خود عذرخواهی کردند.
چند روز پیش پس از شکست فرانسه از آفریقای جنوبی در فیسبوک با دوست فرانسویم،جان ، از او پرسیدم نظرت چیست؟ گفت شرمنده ام دلیلش را جویا شدم گفت رفتار آنلکا و سایر بزرگان تیم غیر قابل بخشش و افتضاح بود.
حقیقتش را که بخواهید نظر این دوستم برایم تعجب انگیز بود تصورم این بود که دومنک را به انتقاد بکشد و.. اما ظاهرا برای فرانسوی ها و فرهنگشان عملکرد آنلکا در تاختن به سرمربی که چندان از او خوششان هم نمی آید شرم آور و ناراحت کننده بوده ، چرا که پس از اعتراض آنلکا بقیه بازیکنان هم یکروز تمرین را لغو کردند. حالا واکنش ها در خود فرانسه جالب است همانند واکنش این دوستم روزنامه های فرانسوی هم دست به انتقاد از عملکرد بازیکنانی چون اورا و آنلکا و ریبری پرداخته اند که چرا در مقابل سرمربی ایستادند؟ حتی آنهایی که با دومنک به شدت مخالف بودند و او را مردی خرافی می پنداشتند حالا ناراحت هستند که با رفتار بازیکنان فرانسه تحلیل های آنها برای عدم موفقیت فرانسه در جام زیر سایه حرکات بازیکنان رفته و فرصت انتقاد از دومنک در این جام کمی از دست رفته است و دومنک بدرستی می تواند رفتار بازیکنان را عامل شکست بداند چرا که تیمی که هویت و روحیه و همدلی را نداشته باشد عملا در هر سیستم و تفکری باشد شکست حتمی است
با خود فکر می کنم اگر این اتفاق در تیم ملی ایران اتفاق می افتاد واکنش ها چی بود؟ بنظرم بعد از بازی دوم یه سرمربی دیگر انتخاب میشد روزنامه ها و مردم از بازیکنان حمایت می کردند چون از سرمربی دل خوشی ندارند و... و همه ی کاسه کوزه های شکست  با فرهنگ : بازیکن سالاری ، عدم احترام به شخصیت سرمربی و نظم و هویت تیمی، سر سرمربی می شکاندند
هدف از این نوشتار بررسی رفتار فرهنگی بود و بنظرم رفتار فرهنگی فرانسوی ها در قبال این کودتای کوچک بازیکنان جالب بوده آنچنان که مطبوعات فرانسه به سرمربی جدید لوران بلان هشدار داده اند که باید تکلیفش را با این بازیکنان مشخص کند

--- بعدنوشت
ساركوزي: يك يورو هم به اين بازيكنان حقوق ندهيد





۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

از مسلخ برون شو


یکسال از زندگی چیزمان گذشت یکسالی که برای اکثریت با رنج توامان بود.
برای من هم این یکسال با رنج و سختی گذشت اما درس هایی هم گرفتم که به این لحاظ شاید این تجربه ها خیلی هم خوب باشد. یکسال از ننوشتنم در وبلاگستان گذشت و آخرشم وبلاگ قبلی را بستم و حالا انگاری که چیزی کم دارم دوباره میخواهم بنویسم انگاری ناف ما را با نوشتن بریده باشند. یادم نمی رود اولین بار معلم اول راهنمایی بود که معلم انشاء مان بود و موضوعات انشاهایش همیشه جذاب بود یه معلمی بود دگر اندیش در میان معلمین دیگر و چه خوب بود آن معلم که نوشتن را ضمیر جانم کرد.
یکسال گذشت یکسالی که گاه مرورش می کنم میبینم که دینداران چه نکردند؟ خارج از عرصه خصوصی (که یار نماند و رفت) و منهای عرصه عمومی که حاجتی به گفتنش نیست اما در زندگی شخصیم بعضا دیندارانی بودند که عجیب رفتار کردند و من می ماندم که شناخت دقیقا مرزش کجاست؟
یکسال گذشت و گاه فکر می کنم که مدعیان چه دیندار و چه غیر دیندار چه مارکسیست و چه لیبرال چگونه بر مدعای خود ماندند؟ و میبینم که مدعیان گاه هیچ وقت به صداقت رفتار نمی کنند، یادم می آید پای یه جلسه مولوی شناسی بودیم دکتر مهدوی گفت نبین که چه داری ببین که چه هستی، خوب که فکر می کنم میبینم آره آنچه که مهم است آن است که آدمی ببیند چی هست نه اینکه چی دارد.
یکسال گذشت  از سالگرد چیزمان و خوب چیزی هم شدیم اما گاه خدارو شکر می کنم جای بعضی استادها و دکتر ها و روشنفکران نیستم که گاهی آدم رفتار ها و نوشته هایشان را می خواند فکر می کند اینها  احترام به همنوع و همکار خود نمی نهند آنوقت... بگذریم و همان به که بگذریم
یکسال گذشت و باز هم می گذرد و بازهم عاقدین و ناصحین و سلاطین هستند و می آیند اما توی ای خدا به قول شریعتی عقیده ام را از عقده ام مصون بدار