۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

پراگماتیسم عشقی

نمیدانم از کجا شروع کنم؟ شاید بهتر باشه از اینجا شروع کنم که نوشتن در این چند وقته برام مشکل بود ، اما خب یه سری اتفاقا باعث میشه آدم نطقش باز بشه، پیش خودم فکر می کردم اینو کجا بنویسم که یادگار باشه برا آینده؟ و به این نتیجه رسیدم که بذارمش اینجا و نه جایی مثه نوت های فیسبوک که نزدیکان و آشنایان هستند و می خوانندش، اینجا می نویسمش ، اینجا که تعداد خوانندگانش از انگشتان دو دست نیز کمتر است.
دیشب تو یه مراسم عروسی دور یه میز باهمسالان خود (پسرعمو ها و پسرعمه)  بودیم و چند نفر آشنای غریبه ( در حد داماد برادر زن پسرخاله مادربزرگم)، که این فرد داخل پرانتز یه سوال شخصی در این حد که آیا دلبسته کسی در زندگی شدی؟ یا نه؟ پرسید و من که مانده بودم که چطور این فرد چنین سوال شخصی را می پرسد؟ داشتم با خودم می سنجیدم که چه بگویم و نتوانستم دروغ بگویم و گفتم آری.
یک راست گفتن همانا و تا آخر راست گفتن همانا، سفره ی دل پیش تمام آنها باز شد و همه از ماجرا و آغاز و فرجامش خبردار شدند.
نکته اول: یک پسرعمویم که فهمید طرف از آن زرنگ های حرف کِش است بلند شد و رفت تا از او پیرامون ازدواجش و طریقه آشنایی با نامزدش سوال نکند، پسرعمه ی کوچکم هم که نوبت سوال به او رسید وقتی این مرد ازاو همان سوال مرا پرسید دیدم او هم مکث کرد و منی که نمی خواستم او گیر بیفتد وارد ماجرا شدم و ماسمالی کردم که نه این پسرعمه ما تازه وارد دانشگاه شده و زود است برایش، پسرعموی بعدی هم که اصلا در این وادی ها نبود و هیچ.
نکته دوم: بعد از نشست صمیمانه :) پسرعمو ها و پسرعمه به من گفتند چرا گفتی؟ چرا به اینکه غریبه بود گفتی؟ و چرا مقاومت نکردی؟
نکته سوم: تمام ماجراهای دیشب به من ثابت کرد که نگاهم با آنها فرق دارد با همسالانم فرق دارد. شاید می توانستم بگویم که به شما چه که سوال خصوصی می پرسید؟ شاید رویش را نداشتم اما قطعا نمی خواستم تدافعی بازی کنم و او هم بفهمد کسی که تدافعی بازی می کند حتما ضعفی دارد؟ حتما پاسخش آری بوده و نمی خواسته آری بگوید؟ راست گفتم آنهم نه یکی که تا آخر ماجرا و بهایش هم رسوایی نه پیش آن غریبه که او را سالی یک دفعه هم نمی بینم و پیش غریبه های آشنا رسوا شدن هیچ است اما پیش نزدیکان رسوا شدن ( منظور از رسوا شدن نه اینکه کار بدی بوده که رسوایی پدید آمده منظورم عیان شدن یک مجهول است) بد است چون آنها دهانشان چفت و بست ندارد و دائم نزدیکت هستند و...
نکته آخر: نمی دانم چرا بعد از مصاحبت با آن فرد 48 ساله احساس خوبی داشتم و تمامی نگرانیم این بود که پسرعویم که هیچ نمی دانسته حالا می داند!. نمی دانم چرا حرف زدن از یک شکست  و شنیدن تاسف آن فرد و راحتی من برای تعریف آن ماجرا برایم لذت بخش بود اما برای همسالانم نبود؟ نمی دانم من اشتباه کردم یا نه؟ اما می دانم انسان هرکجا که خودش دوست دارد و تمایل دارد رفتار کند نه به تمایل و عادت و عرف زمانه.
هنوزم پر از حرفم از آن شب و تاثیراتش و رفتار دیگران و طرز فکر خودم؟ اما نمیدانم چرا کلام در دهن نمی چرخد؟ اما یک مسئله یی را خوب فهمیدم که بودنم در محیط کاری مثل بازار ( که امروز آنرا هم به هم زدم و هیچ چیز از آینده ام مشخص نیست) مرا به تجربه خوبی از مصاحبت با آدمها و شناخت آنها و این که در مغزشان چه می گذرد؟  و چگونه و کجا باید حرف زد و کجا نباید به هیچکس حرف زد را رسانده و خوشحالم که بیش از پیش  روابط و آدمها و گفتارشان را میفهمم و+ اینکه من دیگه اون آدم قبلی نیستم که بازی های تکراری کنم و طبق عرف پیش برم، هرچند طبق عرف پیش نرفتن در جامعه سنتی و عرف یی ما کمی سخت است

۶ نظر:

  1. سلام
    برای برخی ها خاطرات مثل ناموس است! که سریع غیرتی هم می شوند!

    پاسخحذف
  2. سلام
    این صراحت را خیلی وقتها لازم داریم ولی ازش غافلیم
    حالا مثلاً یک خاطره از روابط عاشقانه چرا باید تبدیل به یک راز شود ؟ چون همین ما خیلی وقتها طاقت شفافیت را نداریم .باور کنید

    پاسخحذف
  3. سلام
    این دوره ی نبودنتان در کم شدن خوانندگان وبلاگتان بی تاثیر نبوده است.هرچند به نظر من نگرانی از تعداد خواندگان یک وبلاگ بی اهمیت ترین چیز در دنیای وبلاگ نویسی است.
    غریبه یا آشنا&غریب آشنا یا آشنایغریبه تفاوتی ندارد گاهی در لحظات خاصی از زندگی کسی پیدا میشودکه با او احساس قرابت خاصی میکنیم و زبان از نگفته هایمان و میگوید والبته بعدش هم علاوه بر احساس سبکی حس پشیمانی هم نداریم!

    پاسخحذف
  4. این رو برخوردهای منم خیلی تاثیر گذاشته.جاهایی که در بند مرزهای خانوادگی آشناییت هستم ادم منزوی و از خود راضی دیده شدم ولی نظر غیراشنایان کاملا متفاوت بوده...
    این عرف هم بد بلاییست!

    پاسخحذف
  5. بستگی به حس خودت داره. بهرحال کمتر کسی هست که تجربه ای مشابه نداشته باشه.

    پاسخحذف
  6. ایا تا به حال عاشق شدی؟

    اگر راست میگی همین جا جواب بده

    نه بابا شوخی کردم...


    هادی

    پاسخحذف