۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

در کوچه ی تنگ و بن بست هیچ گاهی شاید ...

یک روز پیش آمد به خودم نگاه کنم به خود خودم کیستم؟ چه کردم؟ چه دارم؟ چگونه زیست کردم؟ چه باری بر دوش دارم؟
یکباره به خود نگریستم گریستم  افسوس خوردم و نالان و ناراحت که دیدم هیچم. هیچ چیز ندارم  هیچ چیز برای نشان دادن ندارم هیچ چیز برای ارائه دادن نداشته ام شاید بیشتر به این  رسیده باشم که بیهوده زیستن کرده ام و بیهوده می رود ایام؟ و چه بد است وقتی هیچ ندارد آدم
...

دوباره به خود نگریستم دو چیز را یافتم
یک : آن که همیشه به خودم افتخار می کنم که هیچ نداشته ام و از برای آن ، هیچکس آرزوی بودن در موقعیت و داشتن نداشته هایم نمی کند هیچ مادر و پدری گوش پسرش را نمی گیرد از آن من که ببین فلانی را درس خواند و تو نخواندی فلانی وضع و زندگی را دارد و تو نداری ببین دکتر شد ببین مهندس شد ببین نخبه شد ببین رفته سوئد درس بخواند ببین ببین ببین...
خوشحالم هیچ وقت هیچ چیز نداشته ام تا از آن، کسی دیگر مورد توبیخ واقع گردد که چرا مثل من نشده خوشحالم مایه ی حسد غبطه گریه  و کینه واقع نشدم از طرف هم نسل خودم
دو: وقتی می دیدم که هیچ ندارم ، هیچ مایه ی دلخوشی و رضایتی نیست بلکه خیلی چیزها در مدت کوتاهی از دست رفت و روز به روز اوضاع زندگی وخیم تر از دیروز می شود وقتی در این افکار غوطه ور بودم به یک چیز رسیدم در واقع به چیزی نرسیدم بلکه این گزارش تصویری به من ثابت کرد هنوز در سلامت کاملم و از این بابت باید خوشحال باشم وقتی انسان در سلامتی است باید امید داشته باشد که می تواند در زندگی نکبت بار خود به مبارزه ادامه دهد. سلامتی نوید و مژده مبارزه است. خدارا شکر که این تنها ابزار مبازره در زندگی مشقت بار را از من نگرفته است
---
پی نوشت: با اینکه به خودم قول داده بودم شخصی نویسی نکنم اما چه کنم گاهی هیچ جایی مجالی برای حرف زدن و شخصی نویسی نیست و باید گاهی نوشت به علاوه اینکه وبلاگ سایت نیست که آدم دائم توش مقاله و در افشانی کند
-----
بی ربطدونی:
فوتبال، فلسفه، دموکراسی




۱ نظر:

  1. سلام
    وبلاگ خودمان و بقیه همان جایی است که از اون بیرون بهش گریز می زنیم پس این کوچه های تنگ هم باید باشد تویش تا بیرون را فراموش نکنیم

    پاسخحذف