۱۳۹۱ آذر ۲۰, دوشنبه

فرد گرایی

روزگاری بود که فکر می کردم آدم جمع گرایی هستم
البته که همیشه برون گرا بوده و هستم
اما همیشه هم، فکر می کردم جمع گرا هستم
نمی دونم شایدم بودم واقعا و الان نیستم
یعنی همیشه از مسافرت های دسته جمعی از محفل های بزرگ از جمع های بزرگ و اینها خوشم می اومد
ولی اخیرا حس می کنم با مهمانی ها با محیط ها و آدم هایی که قرابتم با آنها زیاد نبوده و نیست احساس راحتی ندارم
حس می کنم به فرد گرایی نزدیک تر شدم




۱۳۹۱ آبان ۲۵, پنجشنبه

غم - هیچ

مواردی در زندگی وجود دارد که تماما مخصوص است
آنقدر مخصوص که چیزی در درون آدم نمی گذارد قسمتی از آن فاش شود
هرچند که ممکن است بخواهی فاشش کنی تا راحت شوی تا درک شوی تا ..
اما خب نمی شود دیگر
مواردی در زندگی وجود دارد که غمناک است؛ این علارغم تمامی حس و حال خوبی است که در مدتی داشته ای
غم چیزی است که همیشه یار بوده،
حتی اگر زندگی خوبی داشته باشی و راضی باشی بازهم همراهت هست
خودش غمناک است و نگفتنش غمناک تر
اشاره مستقیم نمی کنم شاید اینجا را بداند و بخواند
----------------
این روزها فکر می کنم که دقیقا چه چیزی می تواند مرا راضی نگه دارد؟
چیزی یافت نمی کنم که هیچ؛ موراد آزار دهنده ای هم وجود دارد
گاهی فکر می کنم تمامی آنها که بریدن و رفتن تمامی آنهایی که ترک دنیا کردند به اختیار، از کجا شروع کردند؟ چه اتفاقی برایشان رخ داد؟ آنها کم تحمل بودند یا مسائل؟ به هیچ رسیدند یا در اوج باختند؟ چرا می گویم باخت چون از نظر ما باخت است و نه نظر آنها
چگونه آن را انتخاب کردند؟
گاهی می گویم کاش چیزی بود افقی بود حتی سرابی بود که آدمی را دلخوش می کرد به رسیدنش
آدم های بی هدف بی چشم انداز خطرناک اند.
بیشتر از آنها آدم هایی که دست کم گرفته می شوند و با پوزخند از کنارشان رد می شوند


۱۳۹۱ آبان ۱۴, یکشنبه

درباره فیلم آیینه های روبرو


آیینه های ربرو یک فیلم تماما متناقض با نظام ارزش گذاری فیلم ها از سوی وزرات ارشاد است؛ اینکه چرا و چطر اجازه نمایش گرفته باعث تعجب است هرچند پس از چند سال توقیف به گیشه آمده و هرچند با وجود سانسور؛ اما باز دیدنش می ارزد
آیینه های روبرو در مورد زندگی یک ترانسکشوال است و مصائب او
داستان کشاکش زندگی او و یک زن مذهبی است
بیشتر از اینکه فیلم بخواهد سختی و مصائب زندگی یک ترانسکشوال را نشان دهد که چرا جامعه آنها را نمی پذیرد و مهمتر اینکه تغییر جنسیت آنها را درست نمی داند فیلم محو داستان شده و تماشاگر را غرق داستان می کند؛ 
در واقع اختلاف پدر  (به نوعی خانواده) با او چیز غیر عادی نیست تماشاگر می خواهد بداند زندگی یک ترانس چگونه است؟ و چرا پدرش از او رنج می کشد, این رنج را فیلم نمی تواند یا نخواسته نشان دهد که دقیقا رنج خانواده رنج سنت از آنها و رنج او از خانواده و سنت جامعه کجاست؟ و چیست
آیینه های روبرو با وجود اینکه این کمبود و مشکل را دارد اما گام خوبی است در فیلمسازی ایران؛ گام خوبی است برای شکست موضوعات تکرار و سنتی و تنوع بخشیدن به سنمای امروز؛ قدم خوبی برای ورود به عرصه سخت جنسیت در ایران
آیینه های روبرو یک فیلم خاص است
از دست ندهیدش

----------------


۱۳۹۱ آبان ۸, دوشنبه

نظر هابسبام درباره انقلاب های عربی



با هیجان نظاره گر انقلاب های سال 2011 بودم و خرسند شدم از اینکه دیدم هنوز امکان دارد که مردم به خیابان بریزند.
اعتراض کنند و حکومت ها را سرنگون کنند.
جالب است که حالا طبقه متوسط موج درست می کند نه طبقه کارگر
اگر قرار است انقلابی رخ دهد باید کمی شبیه این باشد، مثل میدان التحریر قاهره، دستکم در روزهای اولش.
مردم به خیابان های می آیند و به خاطر چیزهای درست تظاهرات می کنند.
اما ما می دانیم که این دوام نمی آورد.
من میان بهار عربی و سال 1848 سال انقلاب های اروپا در دو قرن پیش شباهت هایی می بینم.
زمانی که انقلاب مردم فرانسه توسط دیگران در ایتالیا و آلمان و دیگر مناطق دنبال شد.
اما دو سال بعد به نظر می رسید که همه این انقلاب ها شکست خورده اند.
اما حالا که به آن سال نگاه می کنیم می بینیم که شکستی در کار نبوده.
ارزش های آزادیخواهانه به خاطر انقلاب ها تقویت شدند.
من احتمال نمی دهم که این کشورهای عربی در آینده نزدیک شاهد لیبرال دموکراسی یا دولت هایی شبیه دولت های اروپایی باشند

برگرفته از گفتگوی اندرو وایتهد با اریک هابسبام در آخرین روزهای سال 2011
اریک هابسبام مورخ چپ اندیش، اول اکتبر در سن 95 سالگی در بیمارستانی در لندن درگذشت
// از مجله اندیشه پویا شماره 3

۱۳۹۱ شهریور ۳۱, جمعه

مردگی


مشتری: آقا این که 100 تومنش کمه؟
متصدی بانک: غیرممکنه
مشتری: آقا بیا یه بار دیگه بشمار
متصدی: ( پس از شمردن) شما درست میگید ( زیر زبون : اَه همش تقصیره این چک پولهای جدید لعنتی) بفرما اینم پول شما
....
...
متصدی: جناب رئیس می خواستم مطلبی عرض کنم
رئیس: اوه هوا که خوبه چته تو؟
متصدی: اِم ، هیچی، امروز متاسفانه من یه اشتباهی کردم و به یه نفر 100 تومن اضافه دادم
رئیس: اوه صد تومن؟ ، شانس بیاری طرف پس بیارتش وگرنه مجبورم متاسفانه از حقوق ماهیانه ات کم کنم
...
...
زن:خب به سلامتی فرداشبم تولدت ارشیا ست یادت نرفته که؟
شوهر: نه یادم نرفته ولی
زن: ولی چی؟ باز بهونه نیار خواهشا، تو امسال به این بچه قول دادی که براش دوچرخه بخری خواهشا زیرش نزن این دیگه مثه من نیست بچه است میفهمی؟
شوهر: میدونی آخه، ( مکث) این ماه 100 تومن از حقوقم کم شد اونم به خاطر اشتباهی که تو پرداخت پول به مشتری داشتم، شرمندم حالا
زن وسط حرف شوهر: چی؟ اشتباه؟ ، حالا نه تنها نمی تونی براش یه دوچرخه بخری که خرجی این ماهم باید لَنگ بزنیم؟
شوهر: ببخشید شرمندم
زن: شرمندگیت تو سرت بخوره ده بار بهت گفتم بذا منم کار کنم
شوهر: (تن صدای مرد بالا می رود) اون کارو نمی خوام بکنی میفهمی؟ من بدم میاد زنم پرستار باشه اینو میفهمی؟
زن: از بس بد دلی دیگه
شوهر: هیچ ربطی به بد دلی نداره، تو نمی دونی این جامعه چقدر کثیفه
زن: جامعه کثیفه، من که کثیف نیستم
...
...
...
صفورا صدامو می شنوی؟ ( دست در لیوان آب می کند و مشتی از آب را به صورت زن می پاشد)
زن: هووم
مرد: ( روی مبل ولو می شود) توی روزنامه خوندم مردی با عصبانیت و پرخاش برس شانه را به طرف زن خود پرتاب کرده بود و زن بعد از اصابت برس سر با گیجگاه مرده بود، فکر کردم مردی، منو ببخش تند رفتم
زن: این بی پولی چیزی از مردگی کم نداره ! 

۱۳۹۱ شهریور ۲۷, دوشنبه

درباره توهین

موارد متعددی از اهانت به اشخاص و ادیان را در زندگی روزمره شاهدیم. قضیه فیلم بی گناهی مسلمانان بهانه این یادداشت شد تا درباره توهین چیزکی بنویسم
توهین دو قسم دارد
توهین حرفی همانند لفاظی ؛ فحاشی و نسبت دادن و کلا هر نوشته و سخنی که نسبت به کسی داده باشد
توهین عملی مانند آنچه که فردی درباره فرد دیگر یا فردی درباره خودش انجام می دهد

ترانه خوانی شاهین نجفی درباره امام علی النقی یا قرآن آتش زدن تری جونز و رسم کاریکاتورهایی از حضرت محمد و در آخر تهیه فلیمی از زندگانی حضرت محمد همه بر فرض توهین بودنشان از منابع مختلف بی طرف توهین لفاظی است
حتی قرآن آتش زدنی که عمل است صرفا یک عمل مکانیکی است که به ضرر هیچ کس تمام نمی شود قطعا نه متن مقدس نه خدا و نه دین اسلام از این بابت متضرر نمی شود برای یک فرد مسلمان هم با وجود چنین عملی هیچگاه ارزش های معنوی و اعتقادیش تخریب نمی شود؛ ترانه خوانی و رسم کاریکاتور البته در قاموس هنر شاید در این قسم نگنجد که بین آگاهان و ناظران و متفکران بحث است که آیا وقتی کسی حرفش را در قالب هنر بزند و شوخی کند و حتی توهین کند توهین هست یا نه؟ فارغ از آن باید گفت هم رسم کاریکاتور و هم ترانه خوانی باز هم لفاظی است و باز هیچ کس متضرر نمی شود خصوصا توهین شدگان
و اما فیلم؛ فیلم هم از یک نوشته می آید که به صورت تصویر آمده؛ بر مبنای منبع بی طرف به عنوان مثال هیلاری کلینتون که گفته است فیلم مشئز کننده بوده و آن چنان که از فحوای فیلم بر آمده فیلم توهین آمیز بوده، اما سوال اینجاست آیا فیلم به پیامبر اسلام توهین کرده؟
توهینی که به لفاظی و نوشته برآید و توهین شونده را متضرر نکند و از ارزشهایش برای هوادارانش کم نکند چرا باید توهین کننده به دین اسلام و پیامبرش باشد؟ فیلم قطعا فیلم زشت و توهین آمیزی است اما چیزی از دین اسلام یا پیامبر اکرم کم می شود؟ خیر؛ چیزی از دوستی و حب مسلمانان به پیامبرشان می کاهد؟ خیر.
هیچ چیز سخنان او را دگرگون نمی سازد ( 27 کهف)


اما  توهین عملی
پیرامون سوژه که مسلمانان باشد, به نظرم همیشه توهینی که به مسلمانان و دین اسلام می شود از ناحیه خود مسلمانان  انجام می گیرد؛ آن چنان که فرد مسلمان در قالب آنچه که ادعایش را دارد نه تنها ظاهر نمی شود بلکه بر عکس اعتقاد خود را انجام می دهد؛ در لباس دین و ادعای آنچه را که دارد و معتقد است عملی انجام می دهد که منافات با اعتقاداتش دارد؛ این فرد مسلمان هم خود را مسخره کرده هم مسلمانی را و هم دینش را
مسلمانی را فرض کنید که آدم می کشد ربا می خورد ریا می کند دروغ می گوید حق مردم را می خورد کلاه برداری می کند دزدی می کند و در نهایت هم اسمش مسلمان است و هم اعمال دینی هر روزه اش را انجام می دهد, این فرد مسلمان در واقع خودش به اعتقاداتش توهین کرده؛ اگر شخصی که مسلمان نباشد و چنین روش  مسلمانی از او ببیند قطعا به دین اسلام نخواهد گروید؛ او مایه ننگ دین خودش است

توهین به بودیسم از ناحیه یه بودایی؛ توهین به یهودیت از ناحیه یک یهودی، توهین به مسیحیت از ناحیه یک مسیحی و توهین به مسلمانی را فقط یک مسلمان می تواند انجام دهد آنجا که در لباس ادعای خود عملی خلاف آنچه را که معتقد است انجام می دهد و با ریا همچنان به زیست خود تحت نام اعتقادیش ادامه می دهد
----

گناه اینان ( منتقدان مسیحی به باور رایج مسیحیت در قرن 15) هر اندازه سنگین و خوفناک هم که بوده باشد به پای گناه بس بسیار عظیم تر جانیانشان نمی رسد که می کوشند تبهکاریشان را لباس مسیحایی در بپوشانند و چنین بنمایانند که عمل به خواسته دل او می کنند
آخر چه کسی در زمانه ما به مسیح می گرود؟ آنگاه که می بیند ایمان آورندگان به او را حلقوم می شکافند و به آتش و شمشیر خون می ریزند بسی خوف آورتر از راهزنان و آدمکشان- چه کسی رغبت می آورد مسیح را خدمت گذارد وقتی می بیند کسانی بر قهر و قدرت چنگ انداخته اند دیگرانی را که با ایشان در نکته هایی هم آوازی نمی کنند به نام عیسی مسیح در آتش می افکنند و می سوزانند با آنکه فریاد مظلومانه شان از میانه شعله ها بر آسمان می خیزد که به مسیح ایمان می ورزند
                                                                                                                        کاستلیو یک روحانی مسیحی

۱۳۹۱ مرداد ۲۰, جمعه

حقوق طبیعی


قاضی: همون موقع که تجاور می کردی بهت تجاوز شد یا قبل از اون که تجاوز  کردی؟
شاکی: چه فرقی می کنه؟
قاضی: خیلی فرق داره می تونم برات خسارت بیشتر یا کمتری بنویسم
شاکی: آقا مهم اینه که  به منی که یه عمر زحمت کشیدم برا این مملکت تجاور شده
قاضی: خب از انی اتفاق ها متاسفانه باب شده
شاکی: یعنی چی باب شده؟ پس تو اینجا چه غلطی می کنی؟
قاضی: مودب باش، کاری از ما ساخته نیست، به سوالام جواب بده خب؟
شاکی: خب
قاضی: هنگامی که بهت تجاوز شد تونستی چهره اش رو ببینی؟
شاکی: نه اون قدر درد زیاد بود و اونقدر بهم چسبیده بود که نشد
قاضی: چقدر طول کشید؟
شاکی: دقیق یادم نیست، نیم ساعت ؛ چهل دقیقه
قاضی: اینم مهمه دقیق روش فکر کن، حالا بگو ببینم وقتی که رهات کرد تونستی چهره اش رو ببینی؟
شاکی: اونقدر وحشیانه تجاوز کرده بود که از درد نمی دونستم چیکار باید بکنم و تمام لذتم ور از تجاوزی که کرده بودم از دست داده بودم...
قاضی( می پرد وسط حرف زدنش): می فهمم؛ متاسفم
شاکی: نتونستم ببینمش وقتی به خودم اومدم دیدم در حال دویدن داره از من دور میشه
قاضی: چند وقت زا اون واقعه می گذره؟
شاکی: 40 الی 45 روز می گذره چون یکماه بود که بستری شده بودم از شدت درد نمی تونستم حتی راه برم و تازه 10 الی 15 روزی  میشه که راه افتادم
قاضی: تجاوز جدید نداشتی؟
شاکی: نه می ترسم یه کم؛ ذهنیتم؛ احساسم همه زخمی شده؛ می ترسم یکی بی هوا بهم تجاوز کنه
قاضی: متاسفم، خب اینم مهمه، تو از حقوق طبیعی ات محروم شدی؛ لذت تجاوزی که می کردی رو از دست دادی و 30 روز کار نکردی مدعی العموم برات خسارت بیشتری می بره و دادگاه هم از این وضعیت اظهار تاسف می کنه

۱۳۹۱ تیر ۳۱, شنبه

خسته

خسته است
خسته
با تمام امیدی که دارد
اما خسته است
با تمام لذتی که سعی می کند از زندگی ببرد و دچار روزمرگی نکندش
اما باز خسته است

۱۳۹۱ تیر ۲۱, چهارشنبه

عمو زنجیر باف

- عمو زنجیر باف؟
- ( با صدای بلند) بله بله دیگه چیکارم داری؟ بابا تو بزرگ شدی اینو بفهم بازم منو صدام میکنی؟ آخه چیکارم داری هی منو صدای میزنی؟ آره زنجیرتو بافتم پشت کوه هم انداختم، چی میخوای بدونی؟ اصلا همه این بدبختی ها و فلاکتی که تو و امثال تو داری به خاطر همین زنجیر ست به خاطر همینی هست که انداختمش پشت کوه و نمی تونی گیرش بیاری؛ تو و امثال تو کارتون به این زنجیر به این گره بستگی داره میفهمی؟
- بغض، چرا زودتر نگفتی؟ چرا وقتی بچه بودیم و صدات می زدیم نگفتی؟
- آخه  اون موقع با اون شادی منو با هم صدا میزدید و می چرخیدید  با اون حالت های خندون، مگه من می تونستم حقیقت رو بهتون بگم؟ مگه می تونستم بگم این زنجیر زنجیر بدبختی ست برید پیداش کنید و بازش کنید؟ چه انتظاری از من دارید؟
- به بغضش ادامه می دهد و سرش را می اندازد پایین و می رود

۱۳۹۱ خرداد ۲۹, دوشنبه

بگریز از این ورطه


شغال بعد از دیدن ما به دعوتمان لبیک نگفت و پا به فرار گذاشت// چمستان 27 خرداد 91


فرار کن پسر
فرار کن
فرار کن از دست این بشر ناآرام
فرار کن از دست ستم پیشه این انسان
آری اعتمادی نیست فرار کن
همان به که با دوستانت شبانه زوزه بکشید و بودنتان را جمعی به رخ ما بکشید
فرار کن

۱۳۹۱ خرداد ۲۲, دوشنبه

سخنرانی دکتر سریع القلم در شهرکتاب




بلندگو روشن بود و حسین پاکدل مشغول صحبت کردن بود، لیوان خالی از آب شده بود. در بطری را باز کرد و بطری را کج کرد تا لیوان پر از آب شود؛ بلافاصله پس از اینکه قدری صدای آب آمد ( از خالی بودن لیوان و برخوردقطرات آب به لیوان شیشه ای) آب ریختن را متوقف کرد و لیوان را کج نمود و آب بطری را از کنار لیوان پر کرد تا دیگر بدین ترتیب صدایی ندهد.
در نگاه اول شاید این نکات ظریف آدمها مهم نباشد اما این حکایت از هوش دقت و ظرافت چنین شخصیت هایی دارد. این نمایی که مشاهده شد و در یک متری استاد در نیم رخش ایستاده بودم خیلی توجه ام را جلب کرد و بی سبب ندیدم نگاهم را ننویسم.
از سری نشست های دیدار با اهل قلم شهرکتاب؛  این بار دکتر محمود سریع القلم مبزبان چنین محفلی در شهرکتاب مرکزی بود. محور صحبت ایشان هم بیشتر فرهنگ  و توسعه بود.
دکتر سریع القلم معتقد بود خیلی از مسائل ریشه در فرهنگ دارد فرهنگی که لزوما مقصرش دولت نیست؛ به مثالی اکتفا کرد که شرحش این چنین است:
یک بار با برادرم از تهران به سمت چالوس راه افتادیم به برادرم گفتم تو راننده باش و من می خواهم با کاغذ و قلم به چپ و راست خود در این مسیر نگاهی بیاندازم و کسانی که زباله از پنجره ماشین بیرون می ریزند را بنویسم  با میزان گرم حدودی که یک زباله دارد. شما فکر می کنید وقتی به چالوس رسیدیم چه میزان زباله ای را از تهران تا چالوس من شمردم؟ باور کردنی نیست اما در این 3 الی 4 ساعت حدود 540 کیلو زباله به جاده ریخته شده بود حالا 100 کیلو هم به خاطر ضعف حدسیات و اشتباه محاسباتی کم شود بازهم رقم رقم بالایی است. خب این آیا تقصیر دولت و حاکمیت است؟ یا شما ببینید اینجا در صف عابر بانک وقتی می ایستید نفر پشتی شما در حد 10 سانت هم با شما فاصله ندارد یکبار من ایستاده بودم طرف سرش را روی شانه من گذاشته بود. برعکس در همین امارات فاصله یک متر است. یا رانندگی در امارات به نسبت خیلی بهتر از تهران ماست.
این تفکر البته تفکر چپ است که دولت مقصر است و فقط مشکل را دولت می داند. بله دولت مشکل دارد اما مردم چه؟ مواردی وجود دارد که نشان می دهد مردم به سبب فرهنگی و سواد جایگاه جالبی ندارند. در سال 1830 در انگلستان حدود 60 هزار رمان چاپ می شود، اینجا منظور تیراژ نیست منظور عدد کتاب است. خیلی ها معتقدند علت اینکه انگلستان اولین کشوری بود که برای تغییر و توسعه گام برداشت همین مسائل بود آن وقت شما در ایران ببینید وضعیت چگونه است میزان سواد در مشروطه چه بوده؟ بسیار پایین بوده خب وقتی میزان سواد کم باشد شما چه انتظاری دارید که مشروطه پیروز شود؟
من همیشه به دانشجویانم می گویم که با آمار کار کنید با آمار حرف بزنید گهگاهی از قصد آمار غلط می دهم و جلسه بعد می گویم ببخشید نرخ رشد اقتصادی آلمان را اشتباه گفتم؛ این ببخشید گفتن خیلی مهم است شما یادتان می آید وزیری ببخشید گفته باشد؟ یا نماینده مجلسی به مردم بگوید ببخشید اشتباه کردم؟ من که یادم نمی آید اینها موارد مهمی است که فرهنگ یک ملت را می سازند خود شما آیا به فرزندتان ببخشید گفته اید؟
مشکل دیگری که ما در فرهنگ داریم مشکل معاشرت است آنقدر در معاشرت ها و گفتگو ها اصطکاک داریم و پیچیده هستیم که در معاشرت با یک امریکایی و اروپایی چنین نیستیم این یکی از دلایل توسعه نیافتگی است وقتی نمی توانیم با هم حرف بزنیم.
دکتر محمود سریع القلم دارای مدرک فوق دکترا روابط بین الملل از دانشگاه اوهایو موارد زیاد و متعددی را در این جلسه بیان کرد که متاسفانه خاطرم نیست اما یک نکته جالب که در ایشان به عنوان استاد دانشگاه و روشنفکر مطرح بود این است که ایشان بسیار به آمار و ارقام ایرانی و جهانی مسلط است. مثلامی داند  در روز در 24 ساعت 25 پرواز به ترکیه داریم اما در هفته یک پرواز به پاکستان که اغلب کنسل می شود. یا به آمار دانشجویان تحصیل کرده در خارج کشور اشاره می کند که ریز آمارش را ارائه می دهد و همچنین به میزان نرخ رشد اقتصادی و واردات و صادرات کشورهای دیگر. این بسیار مسئله مهمی است که کمک می کند یک استاد دانشگاه و یک نظریه پرداز وقتی با آمار حرف می زند دائما به روز باشد.
در پرسش و پاسخ پیرامون بهار عربی هم ایشان در مورد تونس گفتند: من به تونس امیدوارم  چون زود جمع شد و نهاد سازی آنجا انجام می گیرد به مصر هم کمی امید دارم منتها تکلیف ارتش باید روشن شود یادمان نرود در مصر کانالهای متعدد ماهواره و خبری، آزادی بیان و رسانه های متعدد هست که این خود به فضای آنجا کمک می کند؛ یمن را نگاه خوشبینانه ندارم و در مورد سوریه هم اوضاع تغییر خواهد کرد مشکل اصلی سوریه تقابل امریکا و ظهور نو ناسیونالیسم روسیه به رهبری پوتین است. در مورد لیبی هم اگر مسائل قبیلگی حل شود اوضاع بهبود می یابد.
ایشان همچنین در مورد ورود نظامیان به عرصه سیاست اشاره کردند که: بعضی ها می گویند ارتش نباید دخالت کند؛ شما نگاهی به کره جنوبی و ترکیه بیاندازید نرخ رشد اقتصادی کره را ببینید( آمار و ارقامی اعلام کردند که خاطرم نیست) متوجه می شوید که ورود نظامیان به سیاست بد نیست. منتها یک شرط دارد؛ در ترکیه و کره جنوبی خواست ارتش پیشرفت کشور بود, آنجا نهادی قدرتمند ویکپارچه وجود داشت که خواهان قدرت ، ثروت وصد البته توسعه بود این اشکالی فی نفسه ندارد

۱۳۹۱ خرداد ۲۱, یکشنبه

تماما مخصوص





شایع بود که همه تیغ موکت بری دست شان است، چه این طرفی چه آن طرفی؛ شایع بود جر می دهند. هرکس سینه به سینه کسی در می آمد تیغ را از بالا می کشید و خون فواره می زد. ما این صحنه ها را دیدیم.
آن همه نظامی و لباس شخصی ریخته بودند توی خیابان که جنگ آخر الزمان است. شایع بود که می خواهند کار را یکسره کنند. هوا بوی انتقام می داد، بوی برادرکشی، بوی عرق تن و بوی خون مثل هرم گرما از زمین بالا می خزید.*

زخمی تماما مخصوص دائما خودش را به رخ می کشد. زخمی از پری که اعدام شد زخمی از یانوشکا.. زخمی به نام پدر که خاطرش مانده؛ زخمی به نام مادر برای تمام رنج هایش ؛ زخمی به نام هجرت و غربت که اسیر نه نتوانستن گفتن است و تنهایی. همگی زخمی تماما مخصوص هستند برای نویسنده نامداری چون عباس معروفی

داستان تعریف کردن از کتابی که احتمالا کم خوانده شده جفا بر خواننده است هرچند اگر تحلیل های خوب و نقدهای خوب شود اما باز شاید جفا باشد. تماما مخصوص آقای معروفی را بخوانید که داستانی از مهاجرتش را به نگارش درآورده هرچند کاش بیشتر از رنج سفر می گفت تا از رنج غربت. کاش آنجا که می گوید حکمت سیبیل تغییر کرده کاش میگفت چه تغییری دقیقا؛ دوبار نام تغییر آمده بی آنکه نشانی از تغییر بدهد؛ هر آیینه منتظر بودم بگوید رفتار حکمت سیبیل با زن و دخترش آیا تغییری کرده؟ سرنوشت دختر چه شد وقتی زیر بار فشار و دیکتاتوری پدر بود؟

در جای جای داستان نگاه های سیاسی نویسنده که تصویری از 60 ارائه می دهد و یا از سیستم بوروکراسی آلمان ارائه می دهد یا وقتی تم های مختلفی از جنگ که روایتگرش احمد بن بن ( احمد رافت) است  به همراه نگاه هایی به زندگی و عشق هایی که هیچ وقت از بین نمی روند داستان را دچار رخوت نمی کند. به قول خود جناب معروفی شکست زمان هم از عناصر خاص این کتاب است

این کتاب به صورت زیر زمینی و بدون مجوز در دستفروشی های تهران خصوصا اطراف میدان انقلاب یافت می شود


* قسمتی از کتاب تماما مخصوص 


۱۳۹۱ خرداد ۸, دوشنبه

یه مشت کوتوله کور



بعضی وقت‌ها کار نکردن بهتر از کارکردن است. مثل نخوردن و از سر سفره کنار رفتن. شاید اسمش قهر باشد اما اصل آن چیز دیگری است.
آن چیزی که بعضی‌ها به آن می‌گویند بدقلقی، من می‌گویم اخلاق اجتماعی هنرمند. مردم گذشته از اینکه روزنامه می‌خوانند یا نه، حواس‌شان جمع است که چه کسی چه می‌گوید و چه کار می‌کند. من فقط می‌گویم در این شرایط نمی‌توانم کار کنم
 بعضی از دوستان می‌گویند: آقا زندگی باید بگذرد، اما من این را هم نمی‌توانم بگویم، چون خوشبختانه زندگی من از سینما نمی‌گذرد.

الان هرکجا ‌گیر می‌کنند، می‌روند سراغ گوگل یا چیزهای دیگر که یک‌سری دانش رویی به آنها می‌دهد. البته لابه‌لای این آدم‌ها «اصغر فرهادی» هم هست که از جنس ما نیست، اما از جنس بهتر و جدیدتری است که بلد است حرف خودش را حرفه‌ای بزند و آنقدر هوشمندی دارد که مثل «قبادی» و «پناهی» شهرت دست و پاگیرش نشود. «بهرام توکلی» هم یکی دیگر از اینهاست که فیلم «بدون من» را سال گذشته از او دیدم. اینها بچه‌هایی هستند که خودشان، هم پژوهش می‌کنند و هم وابسته به فضای مجازی هستند. ولی وقتی آنها موفق می‌شوند، موفقیت برایشان مزاحمت می‌شود. چون تعداد متوسط‌ها زیاد است، همه سعی می‌کنند که جلویت را بگیرند. تا سرت را بلند می‌کنی، چیزی که برای تو پرتاب می‌کنند، تهنیت نیست قداره است. برای اینکه سر بلند کردی و نشان دادی آنها کوتوله هستند. در صحنه‌ای از فیلم «بوی کافور عطریاس» این موقعیت را نشان داده‌ام: آدمی کابوس می‌بیند که دارد شنا می‌کند، یک مشت کوتوله که چوب بلندی در دست دارند، می‌آیند و می‌زنند توی سرش. برخی کوتوله هستند، بنابراین نمی‌توانند ببینند که کسی یک گلشیری دیگر، یک شاملوی دیگر بشود…



۱۳۹۱ خرداد ۴, پنجشنبه

به بهانه معرفی نگاه پنجشنبه






خشایار دیهیمی عباس عبدی سرگه بارسقیان  سیاوش جمادی احمد طالبی نژاد جواد طوسی هوشنگ ماهرویان اسدالله امرایی ابولحسن مختاباد چیستا یثربی مژگان ایلانلو و .. از نویسندگان و مصاحبه شوندنگان این شماره کتاب هفته نگاه پنجشنبه هستند که در شماره نهم خود مثل قبل پربار آمده.
گزیده هایی جالب و جذاب از این مجله هفتگی که بیشتر شبیه کتابی با فصل های کوتاه و جدا جدا شده است را که بیشتر در مورد پرونده این هفته ژان پل سارتر است را در زیر آوردم؛ البته که نگاه پنجشنبه منحصر به پرونده هایش نیست و نبوده, از شعرهای کوتاه و داستان های کوتاه و معرفی کتاب و نگاه ویژه به موسیقی اش به سادگی نمی شود گذشت. انصافا جایش خالی بود خصوصا که رودکی نتوانست دوام بیاورد. چقدر جامعه مطبوعاتی به چند صدایی از این نوع محتاج است؛ نگاه پنجشنبه علارغم نویسندگان خوبش اما تیم تحریریه قوی ندارد حداقل در مصاحبه ها خصوصا مصاحبه این بار با خشایار خان دیهیمی ضعیف است وقتی دائم در صحبت های مصاحبه شونده می پرد و او را عصبانی می کند. از اینها که بگذریم وجه جالب این نشریه به روز بودنش است ، فارغ از نوع نوشته های به روز ( فتح خرمشهر، ترانه جدید شاهین نجفی و..) اما این به روز بودنش عجیب به دل آدم می چسبد.

خشایار دیهیمی:
آل احمد اصلا روشنفکر نیست یک اکتویست سیاسی است برای همین هم به حزب توده می پیوندد به نیروی سوم ملحق می شود به مرجع تقلید نامه می نویسد و همه این کارها را هم از موضع حزبی انجام می دهد این چپ روی است نه روشنفکری. وقتی عضو حزب می شوید مجبور هستید از خرد جمعی حاکم بر حزب پیروی کنید.
شریعتی یک خطیب است حالا بعضی ها به غلط او را روشنفکر می خوانند یکی به من بگوید این چه جور روشنفکری است که هرجایی مصلحت می داند دروغ می گوید و برای پیشبرد اهدافش به راحتی وقایع را وارونه جلوه می دهد. اصلا آدم از خودش خلق کرده بود و از زبان او حرف های خودش را نقل می کرد اینها کار روشنفکر نیست.
روشنفکر صرفا یک آدم منتقد و بلندگوی ضعیف ترین صداهاست. منعکس کننده واقعیت هایی که به چشم هر کسی نمی آید و این کار کمی نیست.
آقای دکتر سروش را اگر پایه گذار روشنفکری دینی بعد از انقلاب بدانیم همه می دانند که ایشان تا زمانی که بنیانگذار انقلاب زنده بود هم منصب دولتی داشت و هم تریبون دولتی. شما نمی توانید ایشان و امثال ایشان را با بنده مقایسه کنید بنده زمانی که ایشان قدرت داشت فقط کتک خور بودم کتک خور خوبی هم بودم کسی به من تریبون نمی داد.
 اینکه روشنفکر باید از امکانات استفاده کند را بله من قبول دارم ولی مشروط، من هم در حزب مشارکت می روم و صحبت می کنم حزب مشارکت برای من وسیله است. من از تریبون استفاده می کنم اما به شرط آنکه تریبون مرا مقید نکند یعنی من به آنها می گویم شما به من تریبون بدهید اما توقع نداشته باشید حرف شما را بزنم.
من یک آدم مستقلم معارض و معاند حکومت نیستم ولی منتقد هستم نه منتقد این حکومت، منتقد هر حکومتی که بیاید وظیفه من نقد کردن است حکومت بی عیب هم نداریم من فرصت دارم که بخوانم ، از حاکمیت فاصله دارم بنابراین بهتر می توانم مسائل را ببینم و حلاجی کنم.
الان خیلی ها مهرنامه را تحریم کردند . می گویند از اینجا و از آنجا خط می گیرد می گویم باشد اما اگر عین حرف مرا چاپ کند چرا از این امکان استفاده نکنم؟
در این مملکت به من مجوز نشریه یا روزنامه نمی دهند اگر می دادند آن وقت به شما ثابت می کردم تاثیر گذاری یعنی چه؟ شرط می بندم روزنامه  بدهند به اسم خشایار دیهیمی اگر تیراژ همه این روزنامه ها را نگرفتم لعنت به من. چهار صفحه هم بیشتر در نمی آورم فحش هم نمی دهم کاملا قوانین عرفی و شرعی را هم رعایت می کنم ولی انتقاد می کنم بسیار صریح.
ببینید انتقاد کردن باغر زدن و نق زدن فرق دارد من بی نهایت از تلخ اندیشی و اینکه فی المثل هی بگویند نمی گذارند کارمان را بکنیم بدم می آید روشنفکر وظیفه اش خواندن و رصد کردن و نقد کردن و گوش شنوا داشتن است روشنفکر باید علاوه بر دهن دو گوش گنده داشته باشد
به آقای خاتمی گفتم شما برای خودت حسن می دانی که اجازه می دهی من حرف بزنم؟ من برای حرف زدن که اجازه نمی خواهم. گفت من اعتراض نمی کنم شما حرفت را بزن. گفتم من رو به دیوار هم که حرف بزنم اعتراض نمی کند من جواب می خواهم شما وظیفه داری به من جواب بدهی
خداوند در قبال نعمت قلم مسئولیت بسیار سنگینی بر دوش من گذاشته و آن هم انعکاس ضعیف ترین صداهای موجود در جامعه است. این قلم ارزش دارد به نظر من اگر در قرآن آمده است نون و القلم و ما یسطرون به چنین قلمی اشاره دارد نه به آن قلم هتاک و فحاش و پرده دری که نمونه هایش را من و شما خیلی خوب سراغ داریم.
ما باید همانند سقراط در کوچه و بازار با مردم هم سخن شویم نه اینکه راه بیفتیم توی کوچه و خیابان با آنها حرف بزنیم. ما اگر در همان دانشگاه درست مسائل را طرح کنیم حرفمان به لایه های زیرین جامعه هم رسوخ می کند چون در دانشگاه از همه قشری در کلاس های درس حضور پیدا می کند غرض اینکه روشنفکر باید برای خودش مسئولیت بتراشد بالاترین مسئولیت ها را. اگر یک ضعیفی بیاید بگوید تو مشکل مرا دیدی و صدای مرا به گوش مردم نرساندی من متهمم مجرمم و باید مجازات شوم.
سارتر صراحتا می گفت همه الجزایری ها حق دارند همه فرانسوی ها حتی آلبر کامو را ترور کنند. چون حق آنها را غصب کرده اند کاموی بیچاره که در فقر مطلق زندگی کرده بود آماج چنین حملاتی بود کامو می گفت  آقا جان من درد این مردم را می فهمم زمانی که تو داشتی در کافه های پاریس عرق می خوردی و به عیش و نوشت می رسیدی من در فقر و فلاکت کنار مردم بودم. تو خائن به این مردمی و نمی فهمی که اگر همین الان استعمارگران بروند این مردم روی بهروزی را نخواهند دید باید گام به گام این اتفاق بیفتد همان کاری که ویتنام کرد وقتی جنگ تمام شد ویتنامی ها شرطشان این بود که آمریکا در بازسازی ویتنام کمک کند. نگفت به تعداد آدم هایی که در ویتنام کشته شدند باید آمریکایی بکشیم.
یکی از مشکلات جدی جامعه روشنفکری ما به ویزه قبل از انقلاب این بود که به جای رو آوردن به آدم اخلاقی و شریفی مثل کامو به یک شومن ( سارتر) تمام عیار اقتدا کرد.


مژگان ایلانلو:
توجه کنید مرد ذاتا تمایل دارد که زن را در شمار دارایی های خود درآورد  حتی اگر ژان پل سارتر باشد وقتی این زن در ابتدایی ترین ملزومات زندگی نیازمند به یک مرد باشد دیگر نور علی نور است و چه موقعیتی بهتر از  این برای یک مرد.
این همان آفتی است که متاسفانه جامعه زنان روشنفکر و اهل نظر جامعه ما به آن توجه کمی دارد، برای زنان طبقه متوسط رو به بالای جامعه ما که هیچ هویت اقتصادی جدی ندارند یعنی نیروی مولد اقتصادی نیستند و کارکرد سنتی خود را در خانه از دست داده اند ( از درست کردن غذا و ترشی و مربا و نظافت خانه گرفته تا دوخت و دوز که زنان سنتی انجام می دادند و امروزه همه را به کارگران برقی و کلفت های هفتگی سپرده اند) صحبت کردن از حق و حقوق مساوی ( با عرض معذرت از همه دوستای نازنینم) یاوه ای بیش نیست. نمایش مضحکی است برای سرگرم شدن یک مشت انسان بیکار.
به جد اعتقاد دارم برابری حقوق زن و مرد و به رسمیت شناختن هویت مستقل زن برای مرد در جامعه ای مثل ایران امروز هرگز در مهمانی ها و شب نشینی های منطقه زعفرانیه و اقدیسه و نیاوران در میان دود پیپ و بوی عطر و ادکلن دوستان نازنینم بر سر میز شام اتفاق نمی افتد که خانم های پر طمطراق به همسرانشان نهیب بزنند که ما حقوق برابر با شما داریم این برابری در منطقه حکیمیه و نازی آباد و اسلامشهر اتفاق می افتد که مرد زودتر از زن به خانه می آید کتری را روشن می کند و زن با دستانی که بوی وایتکس می دهد پاسی از شب گذشته به خانه می آید و مرد می داند که برای قسط اجاره خانه باید به کیف زنش متکی باشد.
جان کلا مردها حتی اگر حسن بصری و ژان پل سارتر هم باشند ذاتا میل به تملک  زن داند اگر زن          می خواهد این حس را تا حد امکان کنترل کند باید بتواند هویت اقتصادی مستقل و موثر داشته باشد.


عباس عبدی:
امروز که به گذشته نگاه می کنم متوجه نگاه شکسته مان به سارتر می شوم که تصویری شکسته را در ذهن ما تصویر کرده بود از سارتر عصیانگری شورش آزادی حق انتخاب آزاد شدن از حصار ها و حفظ آزادگی را در برابر قدرت حق گویی و دفاع از مظلوم و.. را می دیدیم و شاید هم می آموختیم ولی یک رکن مهم اندیشه او که مسئولیت ، دلهره و اضطراب بود فراموش شده بود.

هوشنگ ماهرویان :
سارتر می گفت اگر خطا کردی آن را وابسته به شرایط جامعه شناختی نکن. وجود تواست که ماهیت ات را شکل می دهد. و این یعنی حس مسئولیت در انتخاب و برای ما که بعد از شهریور 20 آزادی یعنی درک ضرورت شعارمان شده بود می توانست مفید فایده بیفتد که نیفتاد. ما به جای فهم مسئولیت سارتری جنگ شکر در کوبای او را خواندیم و و اسیر رادیکالیسم سارتری شدیم و چه حیف که فلسفه اگزیستانسیال او را درک نکردیم
فلفسه را باید به عنوان فلسفه خواند زمانی که آن را نزدیک ایدئولوژی کنیم مرگ آن را هم اعلام کرده ایم چرا که ایدئولوژی پایان تفکر است. می توان فلسفه را به عنوان فلسفه خواند و مرید هیچ مرید فیلسوفی نشد. مریدی و مرادی هم پایان تفکر است تفکر را باز گذاریم تا توان رشد یابد.




۱۳۹۱ خرداد ۳, چهارشنبه

کشتار




کشتار
عنوان فیلمی از رومن پولانسکی است که نویسنده آن یاسمینا رضا است. در واقع این داستان بیشتر دستمایه یک نمایشنامه بوده تا فیلم. رومن پولانسکی با بهره گیری از این داستان فیلم خود را در داخل یک خانه و بیشتر گفتگو ها را داخل یک اتاق گذرانده است
گفتگوی دو خانواده از طبقه متوسط فرهنگی بروکلین که در مورد سورفتار فرزندان خود است از یک جهت محل تامل است. شاید به ظاهر تمام مکالمات در یک اتاق حوصله بر باشد؛ اینکه تمام داستان قرار است در سکون یک اتاق بگذرد؛ اما فیلمنامه و کارگردانی به اندازه کافی آنقدر جذاب هست که بیننده را میخکوب کند. کشتار نشان می دهد چگونه می تواند صلحی که به ظاهر زیر پوست آدم های با فرهنگ یک طبقه نشسته طغیان کند و هر شخصیت از داستان بالاخره به طریقی عصیان کند
فیلمبرداری دکور و خصوصا طراحی نور از نکات بارز و برجسته فیلم است. بیشتر از داستان نمی نویسم که برای خواننده ای که می خواند داستان لو نرفته باشد 

۱۳۹۱ اردیبهشت ۳۰, شنبه

دو کوتاهه در مورد ترانه نقی





ولادیمیر لنین:
«تبليغ آتئيستی می تواند کاملا زائد و حتی زيان بخش باشد، نه از نقطه نظر ملاحظات کوته بينانه در رابطه با ايجاد رعب در اقشار عقب افتاده، در رابطه با باختن انتخابات و غيره، بلکه از نقطه نظر پيشرفت واقعی مبارزه طبقاتی که در مناسبات جامعه مدرن سرمايه داری صد بار، بهتر از تبليغات صرفا آتئيستی، فرد معتقد به مسيحت را به سوی سوسيا ل دمکراسی جلب خواهد کرد. يک مبلغ آتئيست، در اين گونه مواقع و در چنين شرايطی فقط راه کشيش ها و روحانيونی را هموار می کند که بهترين آرزويشان اين است که کارگران به جای آنکه بر سر شرکت در اعتصاب با هم کنار بييند، بر سر مسئله اعتقاد به خدا از هم جدا شوند.»


------------------------------------------------------------


در ماجرای «نقی» ِ شاهین نجفی، بسیاری از اهالی وب و احیانن بخشی از جهان ِ بیرون، احساسات‌شان مجروح شد و واکنش‌هایی نشان دادند که برخی قابل نقد، برخی چرند، برخی خشونت‌بار و برخی هم طبیعتن برحق بود (بر اساس ِ دست‌گاه ِ ارزشی ِ خودم قضاوت کرده‌ام). از سوی دیگر دوستانی هم بودند که تایید کردند و تصدیق و تشویق و الخ.
من کاری با خوبی و بدی، زشتی و زیبایی، درستی و نادرستی ِ کار ِ نجفی ندارم. مدت‌هاست که در بیانم به جای این قسم قضاوت‌ها، سعی می‌کنم روایت کنم. صد البته که روایت هم از نظرگاه و پیش‌داوری‌ها، متاثر می‌شود و من متاسفانه، موجودی خالی‌الذهن نیستم که بتوانم بی قضاوت به ماجراها نگاه کنم. پس روایت ِ عمل ِ نجفی، بر اساس ِ نظرگاه و نظام ِ ارزشی ِ خودم، از این قرار است:
در همه‌ی جوامع تابویی‌هایی وجود دارند و تابوشکنانی. صد البته که قدرت و نفوذ ِ مدافعان ِتابوها در جامعه از تابوشکنان فزون‌تر است و تابوشکنان، با علم به این‌که تابوشکنی، عملی متهورانه است، از مزایایی چون چهره شدن، بهره‌مند می‌شوند و از جانب ِ گروهی که خود را قربانی ِ تابوها می‌یابند، مورد ِ حمایت و حتا تقدیس قرار می‌گیرند. در این میان، مدافعان ِ تابوها، به مخالفت می‌پردازند و نزاع ِ میان ِ تابوخواهان و تابوستیزان، بی‌تردید به خشونت منجر می‌شود. به عبارتی، چون تابوها، با ارزش‌های فردی و اجتماعی درآمیخته‌اند، از ساحت ِ تعقل فراز رفته و به حیطه‌ی عواطف و احساسات داخل می‌شوند، عقل از حیزانتفاع ساقط می‌شود. به سخن ِ دیگر، تابو، برای نقد ناپذیری ِ خود، عقل را به رسمیت نمی‌شناسد و از چنان حاشیه‌ی امن و بدیهی بودنی بهره‌مند است که چند و چون کردن (پردازش عقلانی) در آن راه ندارد. پس سخن، سخن ِ عواطف است. ادبیات، ادبیات ِ عشق و نفرت است. پس نزاع ِ این دو سخن، خواه‌ناخواه، در سطح ِ «کودک یا نهاد» و «والد یا فراخود» ِ افراد تحقق می‌یابد. در چنین سطحی «بالغ یا خود» که وظیفه‌ی محاسبه‌ی عقلانی ِ شرایط را برعهده دارد، پایش لنگ و زبانش الکن است. حال می‌توان نتیجه گرفت که توقعی که «عقل‌گرایان» از دوسوی این مشاجره برای «رفتار ِ دموکراتیک» یا «بدور از خشونت» یا «با احترام به آزادی ِ بیان ِ دیگران» دارند، یک‌سره توقع ِ بی‌جایی است. 
از این مقدمه می‌خواهم نتیجه بگیرم که چون عمل ِ تابوشکنانه آن هم به گونه‌ای که باعث ِ تحریک ِ عواطف شود، از آن‌رو که منجر به رخت‌بربستن ِ امکان ِ گفتگوی عقلانی (بالغ-بالغ) از فضای جامعه می‌شود، با فلسفه‌ی خویش که «سختی‌زدایی از تابوها است»، در تعارض است و از سوی دیگر، تلاش ِ تابوخواهان برای مقابله با تابو شکنی با هدف ِ «حفظ ِ ارزش‌های فردی و اجتماعی» نیز از آن رو که منجر به جلب ِ نظرهای بیش‌تر به سوی عمل ِ تابوشکنانه می‌شود، با تناقض هم‌راه است.


-------------------------------------------------
در گیر و دار بحث ها پیرامون ترانه نقی و فضایی که گفتمان را رایج نکرد بلکه موجی از احساسات ؛ خشونت ها؛ بازسازی کینه ها  و تحقیرها را رقم زد دو دوست یکی چپ و دیگری آتئیست( به قول خودش بیشتر خدا ستیز است) این نوشته ها را نشر کردند و من را به این نوشته ها ارجاع دادند. به نظرم هر دو نوشته قابل تامل است.




۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۵, دوشنبه

زمان

زمانی می رسد که انسان فقط در گفتگو ارضا می شود
شایدم زمانی نرسد, این شاید به مدل آدم ها برگردد
انسان هایی با کتاب لذت می برند و انسانی هایی با گفتگو
همیشه برای من سنت گفتگو و مباحثه لذت بخش تر و شیرین تر از کتاب خوانی و دیدن فیلم و.. بوده
فرقی هم نمی کند که گفتگو با یک کارگر باشد یک زن یا یک استاد و حتی یک کودک, مهم گفتگویی است که به شناخت تو از آدم ها و سطح تفکراتشون کمک می کند. جذابیت بالایی دارد اینکه آدم ها به چه فکر می کنند؟
----------
زمانی می رسد که می فهمی زمان بد است
این گذر بد است
وقتی دیگر خیلی هایی که دوستت بودند در جرگه دوستانت نیستند
آدم ها فرق کرده اند تو هم فرق کرده ای و فاصله با زمان آمده
عوضش خب آدم های جدیدی را باید یارگیری کرد

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۳, شنبه

دین ستیزی به مثابه افیون توده ها



آن‌ها که مومنانه به دین ستیزی می‌پردازند، نمی‌دانند که آنچه روشنگری و بی-خدایی می نامندش اگر هم از فلسفه و تفکر آغاز شده باشد، که نشده، برای اینکه نقش وسیع اجتماعی بازی کند باید چارچوب اصلی خود را در باورهای عام نقدناپذیر فرموله بندی کند و مجبور به ساخت اسطوره های جدید برای خود است. اسطوره هایی که به همان میزان از تن دادن به تحلیل مفهومی امتناع می کنند که اسطوره های مذاهب پیشین. اگر شوخی با اسطوره های مسیحی به تحریک شدن مسیحیان در غرب نمی انجامد برای این است که امروزه مسیحیت منبع اسطوره های انسجام دهنده اجتماعی در این جوامع نیست.
اما با همه تفاوت ها، اگر نحوه کشته شدن حسین بن علی در کربلا و تصور آن در ذهن شیعیان تابویی است که شکستن آن به تحریک احساسات آن‌ها می انجامد، آنچه از واقعیت نسل کشی چند میلیون یهودی در شکل اسطوره هولوکاست متبلور شده، تابویی برای جهان غرب است. برای همین محمود احمدی نژاد سهل الوصول ترین و خطرناک ترین راه تحریک افکار عمومی غرب را با انکار هولوکاست انتخاب کرد. توهین تحریک‌کننده به اسطوره های یک فرهنگ، کمک به غلیان احساساتی است که هردو طرف نزاع را در اعتقاد شهودی و حسانی خود مصر تر می کند
...
این متن علی علیزاده جای تحسین داره 

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۱, پنجشنبه

بودی

دیروز اتفاقی دوستی دیدم که برای اولین بار همدیگر را می دیدیم 
در صحبت هایمان گفت قبلا مذهبی بودی!
وقتی تعجبم را دید گفت دوبار دوست مشترکمان تو را در خیابان بمن معرفی کرد و گفت این فلانی است آدم مذهبی و .. است :))
خنده ام گرفته بود
گفت یعنی نبودی؟
گفتم خب چرا
...
این گفتگو خصوصا این قسمتش برایم جالب بود, اصولا همیشه نظر و دیدگاه دیگران برایم جالب است؛ اینکه فکر کنند قبلا چیزی بودی و حالا دیگر نیستی یا.. ؟
دوم اینکه صفت مذهبی همیشه دارای بار بوده؛ زمانی لیبرال بودن فحش بود زمانی دیگر کمنویست بودن فحش بود و حالا مذهبی بودن؛ جالبه به آدم های مذهبی و دیندار هم که میگوی و می پرسی مذهبی هستی به سرعت می گویند نه؛ گویی فحش است در این روزگار!!؟ :)) اما برای من یکی این اسم ها و صفت ها بی اهمیت است

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه

نرسیدن

جاده گلستان

مدتها بود تصور می کردم اگر به فلان کس یا فلان چیز یا فلان مقام برسم چه خوب می شد
چند وقتی است فکر می کنم مثلا اگر روزنامه نگار خوب یا عکاس خوب یا در حرفه شغلی ام  به مکانی ایده آل می رسیدم چه می شد؟ یا با کسی که دارای چندین ویژگی است  زندگی می کردم چه می شد؟
 هیچ نمی شد, شاید زود ارضا می شدم و شاید زود خسته، الان که فکر می کنم می بینم شاید سیری نداشتن و سیر نبودن بهتر است
نرسیدن شاید بهتر باشد
تکاملی وجود ندارد؛ رسیدنی هم وجود ندارد 
اما مرگ؛ این روزها به دغدغه ای برایم تبدیل شده, که چگونه می شود زیست که خوب به مرگ رسید؟
تنها چیزی که شاید رسیدن دارد و در حال نزدیک شدنش هستیم یا هستم همان مرگ است 

۱۳۹۱ اردیبهشت ۹, شنبه

چپ

مزخرف ترین چیز در این دنیا شاید جر و بحث با آدمهای اولترا چپ باشد
جایی که همه چیزی را که می گویی نفی می کنند
رای خود را برتر می دانند و از پیش خود را برنده
و بدتر اینکه همیشه یا بهتر است بگویم اکثر اوقات  هیچ چپی چپ نمی کند
نه اینکه راست شود نه, منظورم این است که کمی تعدیل به نگاهش بیافزاید
شاید در مدل ایرانی مرتضی مردیها در این اشل بگنجد, یک دوست مارکسیسم هم داشتم که طی یک سری رفت و برگشت ها و گفتگو های فکری مسلمان شد اما مسلمان چپ ؛ خیلی وقت است ازش خبری ندارم
--
دو دسته از آدمها با گرایشات فکری هستند که مطلق نگرند و به چیزی که رسیدند اطمینان کافی ندارند و کمتر موردی مشاهده شده از این دو دسته فکری که بعد از رسیدن و در طی بودن این روند دست بردارند و تغییر نگرش بدهند
یکی همین چپ های اولترا یا به اصطلاح رایج چپ های ارتدوکسی هستند و دیگری هم آتئیست ها
--
به قول رفیقی سرو کله زدن و بحث کردن با این چپ های افراطی که دیگر جزو فسیل های روزگارند را باید به فراموشی سپرد

۱۳۹۱ فروردین ۲۸, دوشنبه

عصر تاریکی





نوری در میان تاریکی
حاکی دو وضعیت است
یا نوید امیدی در دل تاریکی است که اگر قفل را بگشاییم روزنه ی نور ما را از تاریکی نجات می دهد
یا همانند نور قطاری در دل تونل, می آید و می آید, نزدیک می شود و نزدیکتر, با نزدیکی اش بزرگ تر و رخ نماتر می شود و تو ناگهان امیدت بسیار می شود از این نزدیکی
و نور از تو رد می شود و تاریکی همچنان هست و این آغاز عصر تاریکی است 





نقل به مضون از ژیژک

// یک شنبه 27 فروردین 91 , عصر یک روز تاریک, بارانی

۱۳۹۱ فروردین ۲۱, دوشنبه

برید گم شید

بعضی ها با گیتار می اومدن؛ آواز می خوندن.
خاله ها به پنجره تکیه می دادن، روی کاغذ ترانه های دلخواه شون می نوشتن و می انداختن پایین.
خاله ها نوشته بودن: سخت می تونم فراموشت کنم.
این اسم یه ترانه بود و زیرش م به تاکید خط کشیده بودن
خاله ها ترانه درخواستی دیگه یی م داشتن که اسم شون نامفهوم بود.
مثلا چوبچیک که ترانه یی بود درباره یه زندانی روسی که کله شُ تراشیده بودن.
این کارا خرج داشت. من مدرسه بودم که خاله ها قلک مو که به شکل ساعت شماطه دار بود شکستن، موجودی شو ریختن به پای آوازه خونای دوره گرد قلابی.
بعد یه روز آوازه خونا اومدن بالا که یه لیوان آب  بخورن. آب خوردن و گفتن: چه آب خوشمزه یی. ما دانشجو هستیم.
کتابای کارل مارکس ُ خوندید؟
بابا بزرگ گفت : برید گم شید.
خاله ها شرح این ماجرا رو توی دفترچه خاطرات شون نوشتن، یه خرده هم گریه کردن.

// داستان وظیفه خانواده ی من در انقلاب جهانی
نوشته بورا چوزویچ

۱۳۹۱ فروردین ۱, سه‌شنبه

آقا بیدار شو همش خواب بوده


امشب با پسرخاله ام که شیش 7 سالی ازم بزرگتره صحبت می کردم؛ از فیلم و هنر و متافیزیک و.. تا کشید به اینجا که گفت: ببین شاید اصلا وقتی مُردیم و از این دنیا رفتیم اون دنیا بگن آقا بیدار شو همش خواب بود همش وهم بود؛ زندگی اینجاست ابدیت اینجاست
آقا بیدار شو خواب بوده؛ اون همه طعم شکست اون همه گذشته تلخ همش خواب بوده
آقا بیدار شو , تمام اون تاریخ تلخ،  تمام اون مکالمات تمام آن عاشقانه های نافرجام همش خواب بود
شما خواب بودی
آقا بیدار شو؛ تازه شروع شده؛ 

۱۳۹۰ اسفند ۲۹, دوشنبه

بدبختی وضعیت است

مادر: درست میشه فکر نکن , یا خودش میاد یا نامه اش
من : بد بختی اینه که کسی نیست اگه کسی بود آره یا خودش یا نامه اش؛ بدبختی اینه که یه وضعیت ِ
-----------
سال 90 آخرین ساعات خود را تجربه می کند. و چیزی ندارم تا برایش بنویسم و بگویم مثلا چه سالی بود خوب بود بد بود. ترجیح می دهم هیچ ننویسم
پایان
---
دوشنبه 29 اسفند 90

۱۳۹۰ اسفند ۲۰, شنبه

اولویت اول

قصه پوشش زنان در ایران قصه جالبی دارد
بعد از انقلاب که حجاب اجباری جاری شد,  زنان به دو گروه تقسیم شدند زنانی که معتقد بودند و حجابشان را حفظ کردند و زنانی که معتقد نبودند و قسمت هایی از موهای شان را بیرون از روسری قرار دادند
سالهای سال گذشت تا مو بیرون گذاشتن برای برخی زنان که به حجاب اعتقادی نداشتند به یک اپیدمی و مد درآمد, به طرزی که دختر دبستانی و راهنمایی و به اصطلاح کودک هم از این شیوه استفاده می کرد و می کند. کم کم این روش با نوعی ضدیت و اعتراض هم همراه شد
سخن این گفتار نه به زنانی که معتقد نبودند و اعتراضشان را با چند تار مو نشان میدادند بر می گردد و نه به خود حجاب اجباری که پدیده ای شرم آور است
بعد از وقایع 88 در میان زنان و دختران مسلمان که به حجاب اعتقاد داشتند اتفاقی افتاد, البته این اتفاق را  نگارنده بارها و بارها دیده  و لمس کرده است  و برای اثبات و دلیل آن احتیاج به کار آماری است که متاسفانه فعلا چنین آماری نیست
اما اتفاقی که افتاده این است که در وقایع 88 و پس از آن موجی در میان زنان مسلمان معتقد به حجاب پدید آمد که به حجاب چه حاجت؟
بسیاری از دوستان و آشنایان و حتی غریبه هایی که قبلا رویت می کردم و حالا می بینم این اتفاق درون آنها افتاده که یا حجاب را آنچنان که در گذشته مهم می دیدند مهم نمی انگارند یا آنکه کلا دیگر به آن اعتقادی ندارند
اینکه آیا تار مویی از ایشان بیرون مانده و سالهای گذشته این طور نبوده آیا مهم است یا امری سطحی دانست محل بحث است. بنظرم همیشه حداقل در ایران  پوشش ها حجاب ها بیانگر تغییرات درونی آدمهاست بیانگر تغییرات فکری آدمهاست
منتها به دلیل اینکه مردان دارای چنین پوششی نیستند این تغییرات در ظاهر آنها اتفاق نمی افتد. اما در زنان آری
طرحی که برای این اتفاق در ذهنم رخ داده و با آن کنکاش می کنم که آیا درست فکر می کنم یا نه این است که:
احساسم این است برای زن یا دختر مسلمانی که امروز نوع پوشش اش با گذشته فرق دارد و از دیدن موهایش توسط مردان ابایی ندارد  حجاب دارای اولویت اول بود. حجاب یک رکن و نشانه زن مسلمان بود. اما این طیف از زنان شاید به این نتیجه رسیده اند که حالا حجاب اولویت اول است؟ در این دو سال اتفاقاتی افتاده که نشان می دهد انسانیت و دیانت در این ملک  بر پایه اموری بنا شده  که می لغزد, این چرخ دیانت در میان مسلمانان ایرانی لنگ می زند از حجاب است؟ از نماز؟  از فقه؟ از فرعیات؟ یا اصولیات؟
بنظرم در بخشی  از نسل جوان مسلمان این سوالها تا حدی پدیدار شده که آیا حجاب هنوز اولویت اول است؟ آیا چیزهایی وجود ندارند که جامعه مسلمانی  به آن فکر نکرده؟ آیا اموری وجود ندارند که مهمتر از حجاب و ویترین مسلمانی باشد اما با بی توجهی از آن عبور شده؟ این شاید قسمتی از سوالات و کنکاش های زن مسلمان ایرانی امروز باشد
بنظرم وقایع این دو سال ثابت کرد چیزهایی مهم تر از حجاب برای زنان و مردان مسلمان وجود دارد که تا به حال از آن غفلت شده بود چیزهایی مهم هستند که دیده نمی شوند پس باید به آنها تابید و از این تاکید زیاد  دست برداشت

۱۳۹۰ اسفند ۴, پنجشنبه

چگونه زندگی کردن



مدتهاست دارم فکر میکنم
 به یک قضیه به یک نگرش
به اینکه آیا می شود آدمها را فارغ از نوع نگاهی که به خدا دارند دوست داشت؟ و این دوست داشتن فراتر برود و به زندگی کردن برسد؟
اغلب به خیر می رسم در جواب ؛ اینکه زندگی ما بدخبتانه مال خودمان نیست
امشب بعد از دیدن فیلمی  احساس کردم کاش میشد تا به ابد مجرد ماند !! این نظر توسط منی که همیشه دوسن داشتم با کسی زندگی کنم و تجربه ما را بچشم عجیب است  اما نوروز 90 وقتی به دیدن عکاسی رفتم که سالهای سال در مجردی مانده وقتی دیدم در میانسالی در خانه ای جالب که دکورش تنظیم نورش و همه چی اش مال خود اوست و زندگی متفاوتی را تجربه می کند رک باید گفت حسودیم شد. دوست داشتم تجربه اش کنم؛ وقتی زندگی مال خود خود آدم می شود. این البته به دلزدگی از آدمها هم مربوط می شود ، یک حس بی علاقگی به آدمها
دور شدم از آنچه که میخواستم ؛ وقتی مدل ها و نوع های مختلف زندگی کردن به سراغ آدم می آید و آدم هی بالا پایین می کند که بالاخره کدام نوع زندگی بهتر به دل آدم می چسبد شاید به هیچ نتیجه ای نرسد؛ اصولا فکر کردن برای نتیجه گرفتن نیست برای ... نمی دانم
نامه ژیلا بنی یعقوب به زهرا رهنورد را اگر نخواندید بخوانید جالب است؛  حداقل به سوال اول من تا حدی پاسخ داده؛ همچنان به سوال اول فکر می کنم بی آنکه بخواهم نتیجه بگیرم یا کاری کنم؛ اما این ور رفتن خوشایند م است. کما اینکه گفتگو با آدمهای متفاوت در مورد زندگی شان همیشه از علایقم بوده

----
دوستی گفت چرا این وبلاگت را به بلاگفا و.. تغییر نمیدهی تا خواننده داشته باشد و فیلتر نباشد؛؛ حقیقتش دیگر خواننده داشتن و نداشتن مهم نیست؛ بدبختانه یا شوربختانه؛ ( این شوربختانه اینجای گلویم گیر کرده بود)
ما در سرزمینی زندگی می کنیم که هنگام وصل به اینترنت باید همان ابتدا وصل به ابزارهای رد شدن از موانع شد مگر اینکه سراغ سایت ها و وبلاگ های آشپزی و عکسهای بازیگران سینما و.. برویم.


۱۳۹۰ بهمن ۱۷, دوشنبه

گفتگو با چارلز تیلور




امروز به کتاب اخیرتان با عنوان روزگار سکولار فکر می کردم، ناگهان اتوبوسی از برابرم رد شد که شعار گروهی ملحد ( یا به عبارت بهتر ، لا ادری) روی آن بود که می گفت: به احتمال قوی خدایی در کار نیست نگرانی را کنار بگذار و از زندگی لذت ببر
چارلز تیلور *: بله این شعار را شنیده ام. این حرف بسیار خنده آور است. این خیلی عجیب است نه؟ من تلاش می کنم بفهمم چرا چنین وضعیتی در روزگار ما پیش می آید. این پدیده های جدید خاص حیرت زدگان ملحدان که انجیل پخش می کنند و بعضی وقت ها هم بسیار عصبانی اند از کجا آمده؟ به نظرم این شبیه واکنش اسقف ها به داروین در قرن نوزدهم است.. این اسقف ها با تحولاتی که پیش آمده بود فکر می کردند جهان مسیر خاصی را خواهد پیمود اما ناگهان معلوم شد هر چه می اندیشیدند خطا بوده است و این بسیار بهت زده و خشمگین شان کرد.
امروزه همین وضعیت برای نخبگان سکولار لیبرال پیش آمده است. آنان هم فکر می کردند جهان مسیر معینی را خواهد پیمود و همه چیز براساس برنامه پیش خواهد رفت و وقتی می بینند که اشتباه کرده بودند بهت زده و خشمگین می شوند این وضعیت ترحم برانگیر است.انگار چسباندن شعار روی اتوبوس باعث می شود مردم نظرشان را درباره ی خدا و وجود و معنای زندگی عوض کنند، شعار روی اتوبوس ! فکر نکنم چنین چیزی هیچ تغییر اساسی در کسی پدید آورد.
پرسشگر: از اشاره تان چنین به نظر می آید که انسان های معاصر میان دو قطب متنافر گیز افتاده اند. آن چنان که شما می گویید گویی یک سو تعصب الحادی حاکم است و یک سو تعصب دینی این باعث می شود که انسان عادی در این میان سرگشته بماند و به هیچ سو جذب نشود و با نوعی بیهوده گی سرش را به کار خودش گرم کند
چارلز تیلور: بله درست است. این فقط به حیرت و سر گشتگی( bricolage ) می انجامد یعنی اینکه تلاش کنی موضع خودت را داشته باشی ، در کتاب روزگار سکولار بسیاری از کسانی را که دست به چنین کاری زده اند نشان داده ام. به نظرم امروزه این پدیده بسیار رواج یافته. از جمله حالت هایی را هم داریم که واقعیت نوعی سرگشتگی را به مردم تحمیل می کند. اما در نهایت این موضع برآمده از درون انسان ها نیست. گاه دیده می شود که انسان ها موضعشان را براساس خودآگاهی شان تعیین می کنند. این همان چیزی است که   می شنویم می گویند: من معنوی ام اما مذهبی نیستم، جمله مذهبی نیستم می خواهد بگوید که به هیچ سنت از پیش تعیین شده ای که مرا به چیزهایی پای بند کند اعتقاد ندارم و من معنوی ام یعنی در برابر مجمل سنت های معنوی ، آغوش من باز است
پرسشگر: پیشتر پیشنهاد کرده بودید که در بررسی ادعاهای رویکردهای فرهنگی مختلف از چیزی استفاده شود که شما خودتان ‍‍‍‍‍‍» زبان صریح تفاوت »  نامیده بودید تا بدین ترتیب بتوان به جای تلاش برای کنار زدن اختلاف ها و کنار هم نشاندن این رویکردهای مختلف، گفتمانی ایجاد کرد که بتواند اختلاف ها را کانون قرار دهد.
چارلز تیلور: به نظرم اگر می خواهیم این اختلاف ها را به عرصه ای بکشانیم که بتوان گفتگویی آرام و منطقی درباره چگونگی زیست مشترکمان در سایه این تنش های موجود میان گروه های مختلف برقرار کرد باید به این نکته توجه کنیم فقط با بازگشت به این زبان است که می توانیم گفتگویی آرام و دور از فحاشی برقرار کنیم، این نه فقط در بررسی های دانشگاهی انسان شناسانه که در بحث های عمومی هم حائز اهمیت است. درون جوامع متنوعمان هم به این زبان نیاز داریم آنچه چندی پیش در ایالت کبک در کانادا اتفاق افتاد و شورای عمومی درباره تندروی دینی برگزار شد بسیار برایم خوش آیند بود ، وقتی مردم نگرانی های خود و نفرت خود را از خارجیان به زبان آوردند برخی به ویژه مسلمانان در برابر ایشان موضع گرفتند و گفتند این خطا ست و از اینجا بود که گفتگو از حالت مسخره آمیز بیان اختلافات فراتر رفت. به نظرم این آن نوع گفتگویی است که باید برای برقراری اش تلاش کنیم.
پرسشگر: بدین ترتیب آیا امیدی هست که بتوانیم مرتبه ای بالاتر ایجاد کنیم که در آن مرتبه رویارویی های اساسی فرهنگی حل شده باشد, حداقل امیدی کاذب؟
چارلز تیلور: امید کاذب هست و این امید زیباست هر چیز سرابی بیش نیست چیزی شبیه امید کاذبی که در مارکسیسم اصیل می بینیم یعنی مارکسیسم فلسفه ای است که بررسی های خودش را در غایت اهمیت  می شمرد چون در این بررسی ها تعریفی برای تعارض فرهنگی ارائه شده است. 
اما من مخالف خطای اصلی یی هستم که مارکسیسم مرتکب می شود و آن اینکه می پندارد ما می توانیم این را  حل کنیم این خطا مانند آن است که اصلا تعارض را نبینیم شاید هم بدتر از آن باشد. شاید حتی همه مشکل در این نگاه کور نولیبرال باشد که تعارض های بزرگ فرهنگی را اصلا نمی بیند و می پندارد با جهانی شدن همه چیز همه ی مراحل با موفقیت طی خواهد شد این بالاترین هر کوری است این نولیبرال ها باید مارکس را بخوانند شاید به این ترتیب بتوانند با وارد کردن اندکی واقع بینی نگاهشان را اصلاح کنند.

گفتگوی کریس بلور با چارلز تیلور
-----------------------------------
درباره ی چارلز تیلور:
جدیدیترین کتاب او با عنوان روزگار سکولار در 2007 منتشر شده است . در همان سال نیز برای مجموعه آثارش برنده جایزه تمپلتون به ارزش  5/1 میلیون دلار شد. امسال نیز جایزه کیوتو به ارزش 500 هزار دلار به او تعلق گرفت در پی دریافت این جایزه کریس بلور از مجله فلسفه اکنون  philosophy now  با او گفتگو کرده است که بخشهایی از این گفتگو را در زیر می خوانید, ترجمه این گفتگو در یکی از شماره های مجله رودکی چاپ شده است ( مجله رودکی در سال 90 دیگر منتشر نشده است)

۱۳۹۰ دی ۲۵, یکشنبه

نوعی دیگر از دروغ


عموما دو نوع دروغ وجود دارد. دروغ رفتاری و دروغ گفتاری
بیشتر از آنکه بشر به مفهوم دروغ فکر کند به دروغ نگفتن فکر می کند؛ این عدم توجه به مفهوم دروغ باعث می شود که بعضا از دروغ گفتاری غافل شود
معمولا حکومت ها هم دو نوع دروغ انجام می دهند
دروغ گفتاری: مثل آنچه که دولت بوش انجام داد و مدعی وجود تسلیحات اتمی در عراق شد, که بعد از فتح عراق مشخص شد صدام  هیچ تلاشی برای تسلیحات اتمی صورت نداده بود
دروغ رفتاری: مثل آنچه که دولت چین انجام می دهد و نرخ یوآن را آنقدر پایین نگه می دارد که با واکنش امریکا و اروپا مواجه می شود که نرخ اصلی یوآن چیزی بیش از این است منتها دولت چین با دروغ نرخ برابری یوآن با یورو یا دلار را پایین نگه می دارد تا برای صادرات کالاهایشان به صرفه تر تمام شود

فارغ از این مبحث دروغ،  می شود به نکته ای کوتاه اشاره کرد که بعضا دولت هایی با همین دروغ ها چه گفتاری و چه رفتاری مردم را فریب می دهند و این دروغ ها به طبع به ضرر مردم تمام می شود.

جدا از اینکه دولت ها می توانند به چه راحتی با دروغ گفتاری مردم خود را فریب دهند مثل انواع تقلب های انتخاباتی در سرتاسر دنیا ؛  باید به این نکته اشاره کرد که بعضی دولت ها ناخودآگاه به واسطه سیستم زور خود بر عرصه های دیگر, آن عرصه ها را مجبور به دروغ گویی می کنند.
جالب است که این رفتار ( دروغ گفتاری) عموما در دولت هایی که می خواهند کمبود خود را بوسیله زور و دستور و فرمایش جبران کنند صورت می گیرد؛ به عنوان مثال دولتی اعلام می کند که هیچ کالای تولیدی حق افزایش قیمت را ندارد. این در حالی است که وضعیت اقتصادی برای آنان ایجاب می کند که قیمت کالایشان را افزایش دهند اما وقتی می بینند ممکن است با توبیخ ها دولت مواجه شوند چه می توانند بکنند؟
تولید محصول با فشار اقتصادی و همان قیمت و در نتیجه ضرر؟
تولید محصول با فشار اقتصادی با همان قیمت اما اندکی تغییر؟
اندکی تغییر مثلا همین می شود که شما بابت آن کالا همان قیمت را دریافت می کنید اما با دروغ گفتاری آن واحد تولیدی صنعتی مواجه می شوید؛ گاه گرم  و وزن ظرف محصول کم می شود گاه گرم و وزن خود محصول جا به جا می شود و ...
در واقع اینجا این سیستم دولتی است که واحد های صنعتی و تولیدی را مجبور به دروغ گفتاری می کند.
؛
بحثی مفصل می طلبد که این نوع دروف رفتاری که حاکمیت به عرصه های تولیدی صنعتی حکمفرما می کند چه تبعاتی برای مردم دارد؟ آیا اصولا این نوع دروغ گفتاری تاثیری به  لحاظ اخلاقی بر روی مردم می گذارد؟ آیا می تواند بر روی سرمایه اجتماعی , اعتماد ها تاثیر بگذارد؟ آیا این مسئله  مسئله ای ساده است و توجه چندانی احتیاج ندارد؟! 

۱۳۹۰ دی ۱۱, یکشنبه

چرا پای عمه در میان است؟


جون عمت
این فقط به درد عمه ات میخوره
عمه منم بلده فلان کارو بکنه
...
عمه تو
مادرتو
....

چند وقتی برایم سوال شده که چرا در ادبیات محاوره ای ما از لفظ عمه و مادر در هنگامه تحقیر و فحش استفاده می شود؟
چرا هنگام فحش رکیک  از بابا یا عمو استفاده نمی شود؟ تا به حال فکر کردیم که چرا برای فحش در ادبیات محاوره ای مردم،  از جنسیت زن مایه گذاشته می شود؟
کاش کسی تاریخ را می جویید و در دل زبان فارسی کمی جستجو می کرد که از چه زمانی برای ادبیات تحقیر آمیز و فحاشی از جنس زن بهره گرفته شده و چرا؟ کاش موضوع تحقیقی برای زبان شناسان می شد ؛ نمی دانم شایدم موضوعی هست و شده و تحقیقی انجام گرفته  و،  بی خبریم؟
در هر حال بهتر است خود ما این وظیفه را بر عهده گیریم و به جای اینکه در ادبیات محاوره ای بگوییم فلان چیز و فلان کار به درد عمه ات می خوره و جنسیت زن را مورد تحقیر قرار دهیم از لفظی دیگر استفاده کنیم؛ اگر ما خود یاد نگیریم و نکوشیم  برای اصلاح زبان و گفتار،  طبعا نمی توانیم به نسل بعد از خود هم این را یاد بدهیم که از این ادبیات استفاده نکنند