۱۳۹۳ خرداد ۳۱, شنبه

راهی برای گریز از عکاسی که کسل کننده می شود

مطلبی،  تازگی به ذهنم رسیده و مهمتر از آن سوالی
چرا از چیزی که دوست می داشتیم, دور شدیم؟
مثلا همین عکاسی
من علاقه زاید الوصفی به عکاسی داشتم, در واقع به خلق کردن و هنر وجودم محتاج بود؛ خصوصا عکسبرداری
اما امروز با آن فاصله گرفتم؛ منهای شرایط که مثلا عکاسی شهر در تهران ممکن نیست اما دلیل های دیگری هم باید داشته باشد,  مدتی است به این فکر می کنم که تصادفی نیست که من دیر به دیر دست به دوربین می وشم و عکس بر می دارم.
می اندیشیدم که از چه چیزهایی می شود عکاسی کرد و تا چه زمانی می شود عکاسی کرد؟
امروز به این نتیجه رسیدم که عکاسی شاید یک تایمی داشته باشد حداقل وقتی فضا محدود است
تا زمانی می شود از مسارفت رفتن ها و پیک نیک ها و دشت و دمن و کوه رفتن ها عکاسی کرد
یا تولدها و مهمانی ها، و عکس های یادگاری با دوستان و فامیل
اما زمانی فرا می رسد که دیگر دشت و دمن و گل و باغ و سنبل تکراری است مگر چقدر می شود از یک کوه عکس انداخت؟ یا مگر حوصله انسان تا کجا یاری می کند که از دوستانش عکس بیاندازد در حالیکه راغب نیست؟
در نهایت به این نتیجه رسیدم که آدمی می تواند به عکاسی ادامه دهد که علاوه بر عشق به دوربین و عکس( که همه ظاهرا دارندش) عکاسی را تبدیل به شغل کند, و به مفهوم عکاس حرفه ای نزدیک شود
در واقع با این کار عکاسی لاجرم همیشه با عکاس است، شغلش شده , از آن نان در می آورد, و لذت هم می دهد, سوژه هایش هم دیگر به محدودیت قبل نیست