۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

کجا ایستادیم؟














دارم نا امید می شوم بر عکس همیشه که امیدوارم به آینده
می دانی ! وقتی همه چیز سیاسی می شود فکر می کنم همه چیز به بیراهه می رود فکر می کنم وقتی همه چیز را سیاسی ببینیم همه چیز از رنگ و بوی انسانیت خارج می شود
می دانی شاید این تقصیر من و توی نسل جوان نیست اینجور به ما یاد دادن اینجور دیدیدم اینجور شنیدیم که همه چیز سیاسی است !!
علی کریمی به ناحق از باشگاهش اخراج می شود ماجرا سیاسی می شود و موجی عظیم به راه می افتد ( حمایت از او کار نیکی بود اما سیاسی کردن و سبز کردنش؟!! بنظرم مضحک بود) از سبز بودن و.. تا جائیکه بازتابش تا  روزنامه آحارنوت اسرائیل میرود( البته اینجا حماقت مدیرعامل بود که با جو زدگی مردم را تحریک کرد و کار به روزنامه اسرائیلی هم کشیده شد) و بعد هم علی کریمی بی آنکه مدیر عامل عذرخواهی کند و آبی از آبی تکان بخورد با پرداخت هزینه به باشگاه بر می گردد
علیرضا افتخاری در بغل رئیس جمهور میرود و اینطور می گوید که او گفت از آهنگ هایت خوشم می آید و من هم ادب را به جا آوردم و از او تشکر کردم( خدا میداند راست و درستش را) همین،  اما موجی علیه من راه افتاد و مجبور به ترک ایران هستم
کمی آنطرف تر دختری نوجوان ملی پوش و آینده دار قطع نخاع می شود و هیچ عکس العملی از مردم نمی بینیم هیچ حمایتی هیچ. کافی بود خانواده اش بگویند که بله این دختر ما در ستاد های موسوی بود آنوقت ملت جو زده ما همگی از او حمایت می کردند و...
می دانی می خواهم چه بگویم؟ انگاری همه چیز رنگ و بوی سیاست کثیف را گرفته و هرکس هم در این دایره سبز رنگ نباشد داخل آدمیزاد و انسانیت نیست!! کاش بفهمیم قدرت در نفرت نیست ، قدرت  یک جنبش در انسانیت و شفقت پنهان است.
رفتاری که جناح مقابل با مجید مجیدی و عبدالجبار کاکائی و بقیه هنرمندان نیمچه سبز انجام میدهند را ما هم در مقابل افتخاری و بقیه هنرمندان نیمچه آنوری نشان میدهیم(قضیه ریاکارانی چون شریفی نیا و .. را جدا کنیم)  کافی است نگاهی به این صفحه بالاترین بکنیم تا از حجم نفرت پراکنی با خبر شویم. نمیخواهم وارد این بحث شوم که هنرمند را باید به واسطه هنر دوست داشت یا صرفا باید هنر را دوست نداشت و اهمیت ندارد هنرمند چه فکر و عقیده یی دارد یا نه عقیده و فکر هنرمند از خود هنر مهمتر است؟!!!
نمی دانم پس فرق این سبز ها و آنوری ها پس در چیست؟ به غیر از باتوم زن و باتوم خور انگاری فرقی نداریم با آنها؟؟؟


۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

جهان متمدن !!



















 










جهان متمدن شرم بر دانمارك جنايتي كه هر ساله در جزيره فارو در دانمارك به مناسبت بلوغ نوجوانان و ورود به مرحله بزرگسالي قربانياني جز دلفين هاي باهوش و زيباي كالدرون ندارد اين دلفين ها براي بازي و دوستي به نزد انسانها مي آيند و انسان هاي متمدن !!! با ضربات چاقو بدن آنها را زنده زنده سلاخي مي كنند تا دلفين ها در خون خود جان بدهند

۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

چرا اعتراض را بلد نیستیم؟


یک روز سوار مترو شدم، واگن خیلی گرم بود معلوم بود که راننده ترن کولر را روشن نکرده، چند ایستگاهی گذشت گرما ادامه داشت و فردی که به تازگی وارد واگن شد دکمه مصاحبت با راننده را زد و به او گفت کولر واگن را روشن کن.
مدتها با فکر خود مشغول بودم که چرا من مثل او اعتراض نکردم  به گرما؟( که صد البته بر خود متاسف شدم) چرا دیگرانی که گرما می کشیدند اعتراض نکردند؟ شاید من پیش خود خود را بتوانم  فریب دهم که حالش را نداشتم و گرنه چنین و چنان می کردم اما حقیقتش این است که نمی شود گفت آن همه آدم حالش را نداشتند!!
فکرم به این مشغول شد که چرا ما ایرانیان نسبت به مشکل ، ظلم یا هر چیز دیگری که به نا حق بر ما روا یافته هیچ اعتراضی نمی کنیم؟ اینجا دیگر سیاست نیست که بگوییم چون مردم ما سالهاست که سوبسید نفت دریافت می کنند توان اعتراض ندارند و چون  سیستم مالیاتی نیست مردم نمی توانند در صورت چیزی که رایگان دریافت می کنند نسبت به حکومت معترض باشند. نه این مسئله کاملا ریشه در فرهنگ و فکر جامعه ایرانی دارد که چرا عموما اعتراض نمی کند؟ چرا عموما به چیزی که مغلوب آن شده راضی است؟



---------
بی ربط دونی :
جهت شادی روح ومفرح کردن ذات به این ویدئو از شادی و هیجان مضاعف همراه با حرکات موزون این کودک یکسال و نیمه(امیرفربد)  از دیدن رقص شکیرا توجه نمایید :))
به بهانه ی 28 مرداد 32 سالروز کودتا بر علیه دولت مردمی مصدق: ملی شدن نفت کودتا و دیوار بی اعتمادی مقاله یی ازآبراهامیان 
 




۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

اینجا ایران است ..


اینجا ایران است
و مسئله معمولی و مسخره یی چون اخراج یک بازیکن به امری سیاسی بدل می شود

اینجا ایران است
ورود گفتمان کیک و ساندیس به صحنه فوتبال
علی کریمی : نباید به اجبار و وعده کیک و ساندیس تماشاگر به ورزشگاه بیاوریم














------------------------
نظرم درباره ی کریمی این است که او فوتبالیست قهار و خوبی است اما یاغی است اما نظم و ترتیب ندارد تحمل شنیدن حرف بالا سریش را ندارد و کلا آدم حرف شنویی نیست. دو دلیل در اخراج کریمی مطرح بود یکی مصاحبه علیه شخص مدیرعامل  که معلوم نیست چرا بعد از 4 بازی آن هم در ابتدای فصل چنین موضع گیری یک بازیکن باید بر علیه سرمربی داشته باشد؟ و مورد دوم روزه خواری این بازیکن در ملا عام که نظری در باره آن ندارم.
حالا موجی از عکس های کریمی با دستبند سبز و... در شبکه های اجتماعی و .. منتشر شده  با یان موضع که کریمی فوتبالیست ماندگار است و... و کریمی و محمد نوری و شجریان ماندگار هستند در دل مردم. هر چقدر فکر می کنم  ربط اخراج به دلیل موضع گیری بر علیه مدیرعامل +روزه خواری را با فوتبالیست مردمی و ماندگار و حتی جنبش سبزی نمی فهمم؟ :) نمی فهمم چرا ما مردم همه چیز را قاطی سیاست می کنیم؟ شاید چون همه چیز این مملکت را قاطی سیاست کرده اند و ما این طور واکنش نشان می دهیم؟
البته یک دلیل دیگر هم شاید بشود برایش عنوان کرد و آن این است که مردم ما زیر فشار روحی و روانی قرار دارند و از هر فرصتی برای نشان دادن خود اظهار عقیده خود و بروز خشم و نفرت خود استفاده می کنند. نمی دانم باید به این مردم حق داد یا نه؟
---
بعدنوشت: امشب یکشنبه شب 24 مرداد از دوستان خبر دار شدم که در اخبار مدیرعامل تیم عامدانه و به قصد تحریک روی گزینه روه خواری علی کریمی تاکید ویژه داشته، این امر شاید از دو وجه قابل تحلیل باشد : یک اینکه حذف کریمی را به دلیلی دینی و شرعی جلوه دهند ( در حالیکه این مسئله شاید وجود داشته:  مهرزاد معدنچی : همه ی ما ناهار خوردیم + کریمی در بایرن از ماگات بای روزه داری اجازه می گرفته( من به مسائل دینی معتقدم) + امر روزه خواری در بین فوتبالیست ها امر شایع و بسیار طبیعی است) و دو اینکه بخواهند برنامه نود فردوسی پور را وارد چالش کنند تا عادل وارد تله ی آنان شود

۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

عوض تشکرتِ

دوستی دارم تپل و تا حدود زیادی مثبت که انی خاطره را برایم تعرفی می کرد:
سوار بر تاکسی بر بزرگراه حقانی بودیم تا به ونک برسیم  که من عقب نشسته بوده ام و دو دختر کنارم نشسته بودند. راننده تاکسی که پیکان هم داشت با سرعت زیادی رانندگی می کرد و من هم مدام تنم می خورد به بقل دستمی که دختر خانمی بود. بعد از پیاده شدن رفتم به راننده گفتم انی چه وضع رانندگی است؟ چرا یانقدر با سرعت میری؟
راننده با اخم و تشر گفت: عوض تشرکتِ که اینا رو مینداختم روت؟ !!!!
--
آدمی باورش نمی شود چنین آدمهایی حیات دارند؟ من اگر جای دوستم بودم میگفتم اگه خواهر و دخترت آن عقب نشسته بودند هم باز این حرف را میگفتی؟ یا این ادبیات سخیفت فقط برای دیگران است؟

۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

در کوچه ی تنگ و بن بست هیچ گاهی شاید ...

یک روز پیش آمد به خودم نگاه کنم به خود خودم کیستم؟ چه کردم؟ چه دارم؟ چگونه زیست کردم؟ چه باری بر دوش دارم؟
یکباره به خود نگریستم گریستم  افسوس خوردم و نالان و ناراحت که دیدم هیچم. هیچ چیز ندارم  هیچ چیز برای نشان دادن ندارم هیچ چیز برای ارائه دادن نداشته ام شاید بیشتر به این  رسیده باشم که بیهوده زیستن کرده ام و بیهوده می رود ایام؟ و چه بد است وقتی هیچ ندارد آدم
...

دوباره به خود نگریستم دو چیز را یافتم
یک : آن که همیشه به خودم افتخار می کنم که هیچ نداشته ام و از برای آن ، هیچکس آرزوی بودن در موقعیت و داشتن نداشته هایم نمی کند هیچ مادر و پدری گوش پسرش را نمی گیرد از آن من که ببین فلانی را درس خواند و تو نخواندی فلانی وضع و زندگی را دارد و تو نداری ببین دکتر شد ببین مهندس شد ببین نخبه شد ببین رفته سوئد درس بخواند ببین ببین ببین...
خوشحالم هیچ وقت هیچ چیز نداشته ام تا از آن، کسی دیگر مورد توبیخ واقع گردد که چرا مثل من نشده خوشحالم مایه ی حسد غبطه گریه  و کینه واقع نشدم از طرف هم نسل خودم
دو: وقتی می دیدم که هیچ ندارم ، هیچ مایه ی دلخوشی و رضایتی نیست بلکه خیلی چیزها در مدت کوتاهی از دست رفت و روز به روز اوضاع زندگی وخیم تر از دیروز می شود وقتی در این افکار غوطه ور بودم به یک چیز رسیدم در واقع به چیزی نرسیدم بلکه این گزارش تصویری به من ثابت کرد هنوز در سلامت کاملم و از این بابت باید خوشحال باشم وقتی انسان در سلامتی است باید امید داشته باشد که می تواند در زندگی نکبت بار خود به مبارزه ادامه دهد. سلامتی نوید و مژده مبارزه است. خدارا شکر که این تنها ابزار مبازره در زندگی مشقت بار را از من نگرفته است
---
پی نوشت: با اینکه به خودم قول داده بودم شخصی نویسی نکنم اما چه کنم گاهی هیچ جایی مجالی برای حرف زدن و شخصی نویسی نیست و باید گاهی نوشت به علاوه اینکه وبلاگ سایت نیست که آدم دائم توش مقاله و در افشانی کند
-----
بی ربطدونی:
فوتبال، فلسفه، دموکراسی




۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

زن ـ مقصر ؟


یک هفته پیش دوشنبه شبی از سر مطهری ولی عصر به سمت شریعتی سوار تاکسی شدم که یک پارچه نوشته بالای خیابان توجهم را جلب کرد: عنوانش به این مضمون بود:
خواهر بدحجابم شهدای ما به خاطر ما از خود گذشتند و...
درست یادم نیست که جمله چه بود اما مضمونش این بود که خواهر بد حجابم تو میدانی که شهدایی به خاطر ما رفته اند و جنگیده اند از روی آنان شرم داشته باش و ...

در این فکر بودم که خب مثلا اگر بخواهم  تصور نویسنده این پارچه نوشته را داشته باشم چگونه می شود؟ تصور می کنیم که بد حجابی زنان امری غیر قانونی وغیر  شرعی است و آنها باید از شهدای این مملکت خجالت بکشند و قص علیهذا
 سوالاتی در ذهنم رویش کرد که:
مثلا زنان بد حجاب می آیند و مردان نگاه نمی کنند؟ چشمان هیز از کدام ناحیه است؟
مثلا زنان بد حجاب می آیند و مردان تجاوز نمی کنند؟ این همه آمار تجاوزات از کدام ناحیه است؟
مثلا زنان بد حجاب می آیند و مردان قتل ناموسی مرتکب نمی شوند؟
مثلا زنان بد حجاب می آیند چه کسی جلوی پای آنان ترمز می کند؟
چه می شد که مردان که همیشه از این ناحیه استفاده ها برده اند در واقع بهتر است بگوییم سوء استفاده ها برده اند آیا این مردان نباید از شهدا خجالت بکشند؟
سوال اصلی که به ذهنم آمد این بود این نگاه  ""‌ زن ـ مقصر""  از کجاست؟
بنظرم باید پاسخش را از تاریخ گرفت نه؟!! . چرا همیشه زنان قربانی بودند اما...
... ادامه دارد