۱۳۸۹ آذر ۱۲, جمعه

حسرت

روزهایی می گذرد و در همان روزها انسان می گوید چه روزهای مزخرفی چقدر با ایده آل هایم فاصله دارد چقدر دور است این روزها با خواسته هایم
روزگار می گذرد و به تو ثابت می کند که آن روزها بهتر از این روزها ست و اسنان فقط حسرت گذشته برایش باقی می ماند جرعه جرعه باید این روزگار تلخ تر زا زهر را نوش کند
نمی دانم روزگاری می آید که پیروز زمانه شویم؟ به او بگوییم که بیا دیدی فردایم از دیروز خوش رنگ تر بود؟
نمی دانم
~~~~~~~~~



این من نیستم که آدم ها و چیزها را وا می نهم بلکه این چیزها و آدم ها هستند که مرا وا می نهند جوانی ام از من می گریزد: بیمار بودن همین است .. آلبر کامو






۲ نظر:

  1. این یکی را واقعاً نمی شود کاریش کرد شاید فقط شاید گاهی باید از آن گریخت

    پاسخحذف
  2. ما خاطره ایم و نوستالژی باز
    ولی به آینده امید داریم
    نی ز امید رستم نی ز غم
    وین میان، خوش دست و پایی می زنم

    پاسخحذف