۱۳۹۱ خرداد ۸, دوشنبه

یه مشت کوتوله کور



بعضی وقت‌ها کار نکردن بهتر از کارکردن است. مثل نخوردن و از سر سفره کنار رفتن. شاید اسمش قهر باشد اما اصل آن چیز دیگری است.
آن چیزی که بعضی‌ها به آن می‌گویند بدقلقی، من می‌گویم اخلاق اجتماعی هنرمند. مردم گذشته از اینکه روزنامه می‌خوانند یا نه، حواس‌شان جمع است که چه کسی چه می‌گوید و چه کار می‌کند. من فقط می‌گویم در این شرایط نمی‌توانم کار کنم
 بعضی از دوستان می‌گویند: آقا زندگی باید بگذرد، اما من این را هم نمی‌توانم بگویم، چون خوشبختانه زندگی من از سینما نمی‌گذرد.

الان هرکجا ‌گیر می‌کنند، می‌روند سراغ گوگل یا چیزهای دیگر که یک‌سری دانش رویی به آنها می‌دهد. البته لابه‌لای این آدم‌ها «اصغر فرهادی» هم هست که از جنس ما نیست، اما از جنس بهتر و جدیدتری است که بلد است حرف خودش را حرفه‌ای بزند و آنقدر هوشمندی دارد که مثل «قبادی» و «پناهی» شهرت دست و پاگیرش نشود. «بهرام توکلی» هم یکی دیگر از اینهاست که فیلم «بدون من» را سال گذشته از او دیدم. اینها بچه‌هایی هستند که خودشان، هم پژوهش می‌کنند و هم وابسته به فضای مجازی هستند. ولی وقتی آنها موفق می‌شوند، موفقیت برایشان مزاحمت می‌شود. چون تعداد متوسط‌ها زیاد است، همه سعی می‌کنند که جلویت را بگیرند. تا سرت را بلند می‌کنی، چیزی که برای تو پرتاب می‌کنند، تهنیت نیست قداره است. برای اینکه سر بلند کردی و نشان دادی آنها کوتوله هستند. در صحنه‌ای از فیلم «بوی کافور عطریاس» این موقعیت را نشان داده‌ام: آدمی کابوس می‌بیند که دارد شنا می‌کند، یک مشت کوتوله که چوب بلندی در دست دارند، می‌آیند و می‌زنند توی سرش. برخی کوتوله هستند، بنابراین نمی‌توانند ببینند که کسی یک گلشیری دیگر، یک شاملوی دیگر بشود…



۱۳۹۱ خرداد ۴, پنجشنبه

به بهانه معرفی نگاه پنجشنبه






خشایار دیهیمی عباس عبدی سرگه بارسقیان  سیاوش جمادی احمد طالبی نژاد جواد طوسی هوشنگ ماهرویان اسدالله امرایی ابولحسن مختاباد چیستا یثربی مژگان ایلانلو و .. از نویسندگان و مصاحبه شوندنگان این شماره کتاب هفته نگاه پنجشنبه هستند که در شماره نهم خود مثل قبل پربار آمده.
گزیده هایی جالب و جذاب از این مجله هفتگی که بیشتر شبیه کتابی با فصل های کوتاه و جدا جدا شده است را که بیشتر در مورد پرونده این هفته ژان پل سارتر است را در زیر آوردم؛ البته که نگاه پنجشنبه منحصر به پرونده هایش نیست و نبوده, از شعرهای کوتاه و داستان های کوتاه و معرفی کتاب و نگاه ویژه به موسیقی اش به سادگی نمی شود گذشت. انصافا جایش خالی بود خصوصا که رودکی نتوانست دوام بیاورد. چقدر جامعه مطبوعاتی به چند صدایی از این نوع محتاج است؛ نگاه پنجشنبه علارغم نویسندگان خوبش اما تیم تحریریه قوی ندارد حداقل در مصاحبه ها خصوصا مصاحبه این بار با خشایار خان دیهیمی ضعیف است وقتی دائم در صحبت های مصاحبه شونده می پرد و او را عصبانی می کند. از اینها که بگذریم وجه جالب این نشریه به روز بودنش است ، فارغ از نوع نوشته های به روز ( فتح خرمشهر، ترانه جدید شاهین نجفی و..) اما این به روز بودنش عجیب به دل آدم می چسبد.

خشایار دیهیمی:
آل احمد اصلا روشنفکر نیست یک اکتویست سیاسی است برای همین هم به حزب توده می پیوندد به نیروی سوم ملحق می شود به مرجع تقلید نامه می نویسد و همه این کارها را هم از موضع حزبی انجام می دهد این چپ روی است نه روشنفکری. وقتی عضو حزب می شوید مجبور هستید از خرد جمعی حاکم بر حزب پیروی کنید.
شریعتی یک خطیب است حالا بعضی ها به غلط او را روشنفکر می خوانند یکی به من بگوید این چه جور روشنفکری است که هرجایی مصلحت می داند دروغ می گوید و برای پیشبرد اهدافش به راحتی وقایع را وارونه جلوه می دهد. اصلا آدم از خودش خلق کرده بود و از زبان او حرف های خودش را نقل می کرد اینها کار روشنفکر نیست.
روشنفکر صرفا یک آدم منتقد و بلندگوی ضعیف ترین صداهاست. منعکس کننده واقعیت هایی که به چشم هر کسی نمی آید و این کار کمی نیست.
آقای دکتر سروش را اگر پایه گذار روشنفکری دینی بعد از انقلاب بدانیم همه می دانند که ایشان تا زمانی که بنیانگذار انقلاب زنده بود هم منصب دولتی داشت و هم تریبون دولتی. شما نمی توانید ایشان و امثال ایشان را با بنده مقایسه کنید بنده زمانی که ایشان قدرت داشت فقط کتک خور بودم کتک خور خوبی هم بودم کسی به من تریبون نمی داد.
 اینکه روشنفکر باید از امکانات استفاده کند را بله من قبول دارم ولی مشروط، من هم در حزب مشارکت می روم و صحبت می کنم حزب مشارکت برای من وسیله است. من از تریبون استفاده می کنم اما به شرط آنکه تریبون مرا مقید نکند یعنی من به آنها می گویم شما به من تریبون بدهید اما توقع نداشته باشید حرف شما را بزنم.
من یک آدم مستقلم معارض و معاند حکومت نیستم ولی منتقد هستم نه منتقد این حکومت، منتقد هر حکومتی که بیاید وظیفه من نقد کردن است حکومت بی عیب هم نداریم من فرصت دارم که بخوانم ، از حاکمیت فاصله دارم بنابراین بهتر می توانم مسائل را ببینم و حلاجی کنم.
الان خیلی ها مهرنامه را تحریم کردند . می گویند از اینجا و از آنجا خط می گیرد می گویم باشد اما اگر عین حرف مرا چاپ کند چرا از این امکان استفاده نکنم؟
در این مملکت به من مجوز نشریه یا روزنامه نمی دهند اگر می دادند آن وقت به شما ثابت می کردم تاثیر گذاری یعنی چه؟ شرط می بندم روزنامه  بدهند به اسم خشایار دیهیمی اگر تیراژ همه این روزنامه ها را نگرفتم لعنت به من. چهار صفحه هم بیشتر در نمی آورم فحش هم نمی دهم کاملا قوانین عرفی و شرعی را هم رعایت می کنم ولی انتقاد می کنم بسیار صریح.
ببینید انتقاد کردن باغر زدن و نق زدن فرق دارد من بی نهایت از تلخ اندیشی و اینکه فی المثل هی بگویند نمی گذارند کارمان را بکنیم بدم می آید روشنفکر وظیفه اش خواندن و رصد کردن و نقد کردن و گوش شنوا داشتن است روشنفکر باید علاوه بر دهن دو گوش گنده داشته باشد
به آقای خاتمی گفتم شما برای خودت حسن می دانی که اجازه می دهی من حرف بزنم؟ من برای حرف زدن که اجازه نمی خواهم. گفت من اعتراض نمی کنم شما حرفت را بزن. گفتم من رو به دیوار هم که حرف بزنم اعتراض نمی کند من جواب می خواهم شما وظیفه داری به من جواب بدهی
خداوند در قبال نعمت قلم مسئولیت بسیار سنگینی بر دوش من گذاشته و آن هم انعکاس ضعیف ترین صداهای موجود در جامعه است. این قلم ارزش دارد به نظر من اگر در قرآن آمده است نون و القلم و ما یسطرون به چنین قلمی اشاره دارد نه به آن قلم هتاک و فحاش و پرده دری که نمونه هایش را من و شما خیلی خوب سراغ داریم.
ما باید همانند سقراط در کوچه و بازار با مردم هم سخن شویم نه اینکه راه بیفتیم توی کوچه و خیابان با آنها حرف بزنیم. ما اگر در همان دانشگاه درست مسائل را طرح کنیم حرفمان به لایه های زیرین جامعه هم رسوخ می کند چون در دانشگاه از همه قشری در کلاس های درس حضور پیدا می کند غرض اینکه روشنفکر باید برای خودش مسئولیت بتراشد بالاترین مسئولیت ها را. اگر یک ضعیفی بیاید بگوید تو مشکل مرا دیدی و صدای مرا به گوش مردم نرساندی من متهمم مجرمم و باید مجازات شوم.
سارتر صراحتا می گفت همه الجزایری ها حق دارند همه فرانسوی ها حتی آلبر کامو را ترور کنند. چون حق آنها را غصب کرده اند کاموی بیچاره که در فقر مطلق زندگی کرده بود آماج چنین حملاتی بود کامو می گفت  آقا جان من درد این مردم را می فهمم زمانی که تو داشتی در کافه های پاریس عرق می خوردی و به عیش و نوشت می رسیدی من در فقر و فلاکت کنار مردم بودم. تو خائن به این مردمی و نمی فهمی که اگر همین الان استعمارگران بروند این مردم روی بهروزی را نخواهند دید باید گام به گام این اتفاق بیفتد همان کاری که ویتنام کرد وقتی جنگ تمام شد ویتنامی ها شرطشان این بود که آمریکا در بازسازی ویتنام کمک کند. نگفت به تعداد آدم هایی که در ویتنام کشته شدند باید آمریکایی بکشیم.
یکی از مشکلات جدی جامعه روشنفکری ما به ویزه قبل از انقلاب این بود که به جای رو آوردن به آدم اخلاقی و شریفی مثل کامو به یک شومن ( سارتر) تمام عیار اقتدا کرد.


مژگان ایلانلو:
توجه کنید مرد ذاتا تمایل دارد که زن را در شمار دارایی های خود درآورد  حتی اگر ژان پل سارتر باشد وقتی این زن در ابتدایی ترین ملزومات زندگی نیازمند به یک مرد باشد دیگر نور علی نور است و چه موقعیتی بهتر از  این برای یک مرد.
این همان آفتی است که متاسفانه جامعه زنان روشنفکر و اهل نظر جامعه ما به آن توجه کمی دارد، برای زنان طبقه متوسط رو به بالای جامعه ما که هیچ هویت اقتصادی جدی ندارند یعنی نیروی مولد اقتصادی نیستند و کارکرد سنتی خود را در خانه از دست داده اند ( از درست کردن غذا و ترشی و مربا و نظافت خانه گرفته تا دوخت و دوز که زنان سنتی انجام می دادند و امروزه همه را به کارگران برقی و کلفت های هفتگی سپرده اند) صحبت کردن از حق و حقوق مساوی ( با عرض معذرت از همه دوستای نازنینم) یاوه ای بیش نیست. نمایش مضحکی است برای سرگرم شدن یک مشت انسان بیکار.
به جد اعتقاد دارم برابری حقوق زن و مرد و به رسمیت شناختن هویت مستقل زن برای مرد در جامعه ای مثل ایران امروز هرگز در مهمانی ها و شب نشینی های منطقه زعفرانیه و اقدیسه و نیاوران در میان دود پیپ و بوی عطر و ادکلن دوستان نازنینم بر سر میز شام اتفاق نمی افتد که خانم های پر طمطراق به همسرانشان نهیب بزنند که ما حقوق برابر با شما داریم این برابری در منطقه حکیمیه و نازی آباد و اسلامشهر اتفاق می افتد که مرد زودتر از زن به خانه می آید کتری را روشن می کند و زن با دستانی که بوی وایتکس می دهد پاسی از شب گذشته به خانه می آید و مرد می داند که برای قسط اجاره خانه باید به کیف زنش متکی باشد.
جان کلا مردها حتی اگر حسن بصری و ژان پل سارتر هم باشند ذاتا میل به تملک  زن داند اگر زن          می خواهد این حس را تا حد امکان کنترل کند باید بتواند هویت اقتصادی مستقل و موثر داشته باشد.


عباس عبدی:
امروز که به گذشته نگاه می کنم متوجه نگاه شکسته مان به سارتر می شوم که تصویری شکسته را در ذهن ما تصویر کرده بود از سارتر عصیانگری شورش آزادی حق انتخاب آزاد شدن از حصار ها و حفظ آزادگی را در برابر قدرت حق گویی و دفاع از مظلوم و.. را می دیدیم و شاید هم می آموختیم ولی یک رکن مهم اندیشه او که مسئولیت ، دلهره و اضطراب بود فراموش شده بود.

هوشنگ ماهرویان :
سارتر می گفت اگر خطا کردی آن را وابسته به شرایط جامعه شناختی نکن. وجود تواست که ماهیت ات را شکل می دهد. و این یعنی حس مسئولیت در انتخاب و برای ما که بعد از شهریور 20 آزادی یعنی درک ضرورت شعارمان شده بود می توانست مفید فایده بیفتد که نیفتاد. ما به جای فهم مسئولیت سارتری جنگ شکر در کوبای او را خواندیم و و اسیر رادیکالیسم سارتری شدیم و چه حیف که فلسفه اگزیستانسیال او را درک نکردیم
فلفسه را باید به عنوان فلسفه خواند زمانی که آن را نزدیک ایدئولوژی کنیم مرگ آن را هم اعلام کرده ایم چرا که ایدئولوژی پایان تفکر است. می توان فلسفه را به عنوان فلسفه خواند و مرید هیچ مرید فیلسوفی نشد. مریدی و مرادی هم پایان تفکر است تفکر را باز گذاریم تا توان رشد یابد.




۱۳۹۱ خرداد ۳, چهارشنبه

کشتار




کشتار
عنوان فیلمی از رومن پولانسکی است که نویسنده آن یاسمینا رضا است. در واقع این داستان بیشتر دستمایه یک نمایشنامه بوده تا فیلم. رومن پولانسکی با بهره گیری از این داستان فیلم خود را در داخل یک خانه و بیشتر گفتگو ها را داخل یک اتاق گذرانده است
گفتگوی دو خانواده از طبقه متوسط فرهنگی بروکلین که در مورد سورفتار فرزندان خود است از یک جهت محل تامل است. شاید به ظاهر تمام مکالمات در یک اتاق حوصله بر باشد؛ اینکه تمام داستان قرار است در سکون یک اتاق بگذرد؛ اما فیلمنامه و کارگردانی به اندازه کافی آنقدر جذاب هست که بیننده را میخکوب کند. کشتار نشان می دهد چگونه می تواند صلحی که به ظاهر زیر پوست آدم های با فرهنگ یک طبقه نشسته طغیان کند و هر شخصیت از داستان بالاخره به طریقی عصیان کند
فیلمبرداری دکور و خصوصا طراحی نور از نکات بارز و برجسته فیلم است. بیشتر از داستان نمی نویسم که برای خواننده ای که می خواند داستان لو نرفته باشد 

۱۳۹۱ اردیبهشت ۳۰, شنبه

دو کوتاهه در مورد ترانه نقی





ولادیمیر لنین:
«تبليغ آتئيستی می تواند کاملا زائد و حتی زيان بخش باشد، نه از نقطه نظر ملاحظات کوته بينانه در رابطه با ايجاد رعب در اقشار عقب افتاده، در رابطه با باختن انتخابات و غيره، بلکه از نقطه نظر پيشرفت واقعی مبارزه طبقاتی که در مناسبات جامعه مدرن سرمايه داری صد بار، بهتر از تبليغات صرفا آتئيستی، فرد معتقد به مسيحت را به سوی سوسيا ل دمکراسی جلب خواهد کرد. يک مبلغ آتئيست، در اين گونه مواقع و در چنين شرايطی فقط راه کشيش ها و روحانيونی را هموار می کند که بهترين آرزويشان اين است که کارگران به جای آنکه بر سر شرکت در اعتصاب با هم کنار بييند، بر سر مسئله اعتقاد به خدا از هم جدا شوند.»


------------------------------------------------------------


در ماجرای «نقی» ِ شاهین نجفی، بسیاری از اهالی وب و احیانن بخشی از جهان ِ بیرون، احساسات‌شان مجروح شد و واکنش‌هایی نشان دادند که برخی قابل نقد، برخی چرند، برخی خشونت‌بار و برخی هم طبیعتن برحق بود (بر اساس ِ دست‌گاه ِ ارزشی ِ خودم قضاوت کرده‌ام). از سوی دیگر دوستانی هم بودند که تایید کردند و تصدیق و تشویق و الخ.
من کاری با خوبی و بدی، زشتی و زیبایی، درستی و نادرستی ِ کار ِ نجفی ندارم. مدت‌هاست که در بیانم به جای این قسم قضاوت‌ها، سعی می‌کنم روایت کنم. صد البته که روایت هم از نظرگاه و پیش‌داوری‌ها، متاثر می‌شود و من متاسفانه، موجودی خالی‌الذهن نیستم که بتوانم بی قضاوت به ماجراها نگاه کنم. پس روایت ِ عمل ِ نجفی، بر اساس ِ نظرگاه و نظام ِ ارزشی ِ خودم، از این قرار است:
در همه‌ی جوامع تابویی‌هایی وجود دارند و تابوشکنانی. صد البته که قدرت و نفوذ ِ مدافعان ِتابوها در جامعه از تابوشکنان فزون‌تر است و تابوشکنان، با علم به این‌که تابوشکنی، عملی متهورانه است، از مزایایی چون چهره شدن، بهره‌مند می‌شوند و از جانب ِ گروهی که خود را قربانی ِ تابوها می‌یابند، مورد ِ حمایت و حتا تقدیس قرار می‌گیرند. در این میان، مدافعان ِ تابوها، به مخالفت می‌پردازند و نزاع ِ میان ِ تابوخواهان و تابوستیزان، بی‌تردید به خشونت منجر می‌شود. به عبارتی، چون تابوها، با ارزش‌های فردی و اجتماعی درآمیخته‌اند، از ساحت ِ تعقل فراز رفته و به حیطه‌ی عواطف و احساسات داخل می‌شوند، عقل از حیزانتفاع ساقط می‌شود. به سخن ِ دیگر، تابو، برای نقد ناپذیری ِ خود، عقل را به رسمیت نمی‌شناسد و از چنان حاشیه‌ی امن و بدیهی بودنی بهره‌مند است که چند و چون کردن (پردازش عقلانی) در آن راه ندارد. پس سخن، سخن ِ عواطف است. ادبیات، ادبیات ِ عشق و نفرت است. پس نزاع ِ این دو سخن، خواه‌ناخواه، در سطح ِ «کودک یا نهاد» و «والد یا فراخود» ِ افراد تحقق می‌یابد. در چنین سطحی «بالغ یا خود» که وظیفه‌ی محاسبه‌ی عقلانی ِ شرایط را برعهده دارد، پایش لنگ و زبانش الکن است. حال می‌توان نتیجه گرفت که توقعی که «عقل‌گرایان» از دوسوی این مشاجره برای «رفتار ِ دموکراتیک» یا «بدور از خشونت» یا «با احترام به آزادی ِ بیان ِ دیگران» دارند، یک‌سره توقع ِ بی‌جایی است. 
از این مقدمه می‌خواهم نتیجه بگیرم که چون عمل ِ تابوشکنانه آن هم به گونه‌ای که باعث ِ تحریک ِ عواطف شود، از آن‌رو که منجر به رخت‌بربستن ِ امکان ِ گفتگوی عقلانی (بالغ-بالغ) از فضای جامعه می‌شود، با فلسفه‌ی خویش که «سختی‌زدایی از تابوها است»، در تعارض است و از سوی دیگر، تلاش ِ تابوخواهان برای مقابله با تابو شکنی با هدف ِ «حفظ ِ ارزش‌های فردی و اجتماعی» نیز از آن رو که منجر به جلب ِ نظرهای بیش‌تر به سوی عمل ِ تابوشکنانه می‌شود، با تناقض هم‌راه است.


-------------------------------------------------
در گیر و دار بحث ها پیرامون ترانه نقی و فضایی که گفتمان را رایج نکرد بلکه موجی از احساسات ؛ خشونت ها؛ بازسازی کینه ها  و تحقیرها را رقم زد دو دوست یکی چپ و دیگری آتئیست( به قول خودش بیشتر خدا ستیز است) این نوشته ها را نشر کردند و من را به این نوشته ها ارجاع دادند. به نظرم هر دو نوشته قابل تامل است.




۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۵, دوشنبه

زمان

زمانی می رسد که انسان فقط در گفتگو ارضا می شود
شایدم زمانی نرسد, این شاید به مدل آدم ها برگردد
انسان هایی با کتاب لذت می برند و انسانی هایی با گفتگو
همیشه برای من سنت گفتگو و مباحثه لذت بخش تر و شیرین تر از کتاب خوانی و دیدن فیلم و.. بوده
فرقی هم نمی کند که گفتگو با یک کارگر باشد یک زن یا یک استاد و حتی یک کودک, مهم گفتگویی است که به شناخت تو از آدم ها و سطح تفکراتشون کمک می کند. جذابیت بالایی دارد اینکه آدم ها به چه فکر می کنند؟
----------
زمانی می رسد که می فهمی زمان بد است
این گذر بد است
وقتی دیگر خیلی هایی که دوستت بودند در جرگه دوستانت نیستند
آدم ها فرق کرده اند تو هم فرق کرده ای و فاصله با زمان آمده
عوضش خب آدم های جدیدی را باید یارگیری کرد

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۳, شنبه

دین ستیزی به مثابه افیون توده ها



آن‌ها که مومنانه به دین ستیزی می‌پردازند، نمی‌دانند که آنچه روشنگری و بی-خدایی می نامندش اگر هم از فلسفه و تفکر آغاز شده باشد، که نشده، برای اینکه نقش وسیع اجتماعی بازی کند باید چارچوب اصلی خود را در باورهای عام نقدناپذیر فرموله بندی کند و مجبور به ساخت اسطوره های جدید برای خود است. اسطوره هایی که به همان میزان از تن دادن به تحلیل مفهومی امتناع می کنند که اسطوره های مذاهب پیشین. اگر شوخی با اسطوره های مسیحی به تحریک شدن مسیحیان در غرب نمی انجامد برای این است که امروزه مسیحیت منبع اسطوره های انسجام دهنده اجتماعی در این جوامع نیست.
اما با همه تفاوت ها، اگر نحوه کشته شدن حسین بن علی در کربلا و تصور آن در ذهن شیعیان تابویی است که شکستن آن به تحریک احساسات آن‌ها می انجامد، آنچه از واقعیت نسل کشی چند میلیون یهودی در شکل اسطوره هولوکاست متبلور شده، تابویی برای جهان غرب است. برای همین محمود احمدی نژاد سهل الوصول ترین و خطرناک ترین راه تحریک افکار عمومی غرب را با انکار هولوکاست انتخاب کرد. توهین تحریک‌کننده به اسطوره های یک فرهنگ، کمک به غلیان احساساتی است که هردو طرف نزاع را در اعتقاد شهودی و حسانی خود مصر تر می کند
...
این متن علی علیزاده جای تحسین داره 

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۱, پنجشنبه

بودی

دیروز اتفاقی دوستی دیدم که برای اولین بار همدیگر را می دیدیم 
در صحبت هایمان گفت قبلا مذهبی بودی!
وقتی تعجبم را دید گفت دوبار دوست مشترکمان تو را در خیابان بمن معرفی کرد و گفت این فلانی است آدم مذهبی و .. است :))
خنده ام گرفته بود
گفت یعنی نبودی؟
گفتم خب چرا
...
این گفتگو خصوصا این قسمتش برایم جالب بود, اصولا همیشه نظر و دیدگاه دیگران برایم جالب است؛ اینکه فکر کنند قبلا چیزی بودی و حالا دیگر نیستی یا.. ؟
دوم اینکه صفت مذهبی همیشه دارای بار بوده؛ زمانی لیبرال بودن فحش بود زمانی دیگر کمنویست بودن فحش بود و حالا مذهبی بودن؛ جالبه به آدم های مذهبی و دیندار هم که میگوی و می پرسی مذهبی هستی به سرعت می گویند نه؛ گویی فحش است در این روزگار!!؟ :)) اما برای من یکی این اسم ها و صفت ها بی اهمیت است

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه

نرسیدن

جاده گلستان

مدتها بود تصور می کردم اگر به فلان کس یا فلان چیز یا فلان مقام برسم چه خوب می شد
چند وقتی است فکر می کنم مثلا اگر روزنامه نگار خوب یا عکاس خوب یا در حرفه شغلی ام  به مکانی ایده آل می رسیدم چه می شد؟ یا با کسی که دارای چندین ویژگی است  زندگی می کردم چه می شد؟
 هیچ نمی شد, شاید زود ارضا می شدم و شاید زود خسته، الان که فکر می کنم می بینم شاید سیری نداشتن و سیر نبودن بهتر است
نرسیدن شاید بهتر باشد
تکاملی وجود ندارد؛ رسیدنی هم وجود ندارد 
اما مرگ؛ این روزها به دغدغه ای برایم تبدیل شده, که چگونه می شود زیست که خوب به مرگ رسید؟
تنها چیزی که شاید رسیدن دارد و در حال نزدیک شدنش هستیم یا هستم همان مرگ است