۱۳۹۰ اسفند ۴, پنجشنبه

چگونه زندگی کردن



مدتهاست دارم فکر میکنم
 به یک قضیه به یک نگرش
به اینکه آیا می شود آدمها را فارغ از نوع نگاهی که به خدا دارند دوست داشت؟ و این دوست داشتن فراتر برود و به زندگی کردن برسد؟
اغلب به خیر می رسم در جواب ؛ اینکه زندگی ما بدخبتانه مال خودمان نیست
امشب بعد از دیدن فیلمی  احساس کردم کاش میشد تا به ابد مجرد ماند !! این نظر توسط منی که همیشه دوسن داشتم با کسی زندگی کنم و تجربه ما را بچشم عجیب است  اما نوروز 90 وقتی به دیدن عکاسی رفتم که سالهای سال در مجردی مانده وقتی دیدم در میانسالی در خانه ای جالب که دکورش تنظیم نورش و همه چی اش مال خود اوست و زندگی متفاوتی را تجربه می کند رک باید گفت حسودیم شد. دوست داشتم تجربه اش کنم؛ وقتی زندگی مال خود خود آدم می شود. این البته به دلزدگی از آدمها هم مربوط می شود ، یک حس بی علاقگی به آدمها
دور شدم از آنچه که میخواستم ؛ وقتی مدل ها و نوع های مختلف زندگی کردن به سراغ آدم می آید و آدم هی بالا پایین می کند که بالاخره کدام نوع زندگی بهتر به دل آدم می چسبد شاید به هیچ نتیجه ای نرسد؛ اصولا فکر کردن برای نتیجه گرفتن نیست برای ... نمی دانم
نامه ژیلا بنی یعقوب به زهرا رهنورد را اگر نخواندید بخوانید جالب است؛  حداقل به سوال اول من تا حدی پاسخ داده؛ همچنان به سوال اول فکر می کنم بی آنکه بخواهم نتیجه بگیرم یا کاری کنم؛ اما این ور رفتن خوشایند م است. کما اینکه گفتگو با آدمهای متفاوت در مورد زندگی شان همیشه از علایقم بوده

----
دوستی گفت چرا این وبلاگت را به بلاگفا و.. تغییر نمیدهی تا خواننده داشته باشد و فیلتر نباشد؛؛ حقیقتش دیگر خواننده داشتن و نداشتن مهم نیست؛ بدبختانه یا شوربختانه؛ ( این شوربختانه اینجای گلویم گیر کرده بود)
ما در سرزمینی زندگی می کنیم که هنگام وصل به اینترنت باید همان ابتدا وصل به ابزارهای رد شدن از موانع شد مگر اینکه سراغ سایت ها و وبلاگ های آشپزی و عکسهای بازیگران سینما و.. برویم.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر