۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۳, سه‌شنبه

تیتر ندارد


نگاهی به دوستان و هم سالان و هم نسلان خود بیاندازیم، چقدر به زندگی امید دارند؟ چقدر از زنده بودن خود راضی اند؟ بهتر بگویم چقدر احساس خوشبختی می کنند؟ چقدر دوست دارند که به زندگی ادامه دهند؟‍
هر چه می گردم کسی دور و برم نیست که پاسخش به سوال های بالا آن چیزی باشد که باید باشد.
فکر می کنم نسل ما به سرخوردگی رسیده، از زمان و زمانه بریده حال و حوصله این زندگی فرسایشی که آینده اش هم معلوم نیست و شاید فکر می کند تیره و تار است را ندارد، دوست دارد زودتر رخت ببندد
نه اشتباه نکن من در جایگاهی نیستم که بگویم من مثل هم نسلانم فکر نمی کنم نه اتفاقا من هم در جرگه همان ها هستم من هم احساس پیری می کنم وقتی روحم خسته است وقتی امیدم به زندگی کاهش پیدا کرده وقتی آینده ام مشخص نیست وقتی زندگی هایمان ایده آل نیست شاید ایده آل پدران ما نیست شاید آن چیزی نیست که فکر می کنیم شاید اشتباه از فکر کردن ماست
گاهی فکر می کنم باید سبک ها را تغییر داد شاید اشکال از ایده آلیسم ما است که نسل گذشته به ما تحمیل کرده؟ شاید اشکال از این است که فکر می کنیم خوشبختی ، رضایت از زندگی  و امید به آینده آن تعریفی است که نسل گذشته برایمان تعریف کرده؟ شاید باید معانیش را عوض کنیم شاید وقتش رسیده باشد هنجارها و ایده آل ها و سبک های زندگی مان را تغییر دهیم؟
حداقل من سعی می کنم در این همه نقطه تاریک زندگی ام در این همه نومیدی به آینده و عدم رضایت نسل گذشته از من  نقاطی بیابم که بتوانم با همان ها زندگی جدیدی را بسازم،
در این چند هفته که رفتن به موسسه یی خیریه که برای کارتن خوابها و معتادان کارتن خواب فعالیت می کند من هر سه شنبه اش گویی متولد می شوم دیدن درد مردم دیدن دردها دو خوبی دارد
 یکی اینکه فکر نمی کنی سیب زمینی هستی و مثل کبک سرت به برف گرم است و نمی فهمی دور و برت چه خبر است که برعکس درد را می بینی و احساس خوبی بهت می دهد از اینکه داخل آدم های دردمند هستی نه آنها که مرفه بی درد هستند نه آنانکه در عیش و نوش هستند نه آنانکه از زندگی فقط لذت را می فهمند و نه آنانکه غرق در بیهودگی  و بی تفاوتی هستند
دومین خوبی دیدن درد هم این است که بفهمی بدبخت تر از تو هم در زندگی وجود دارد، خیلی بدبخت تر از تو خیلی. می فهمی در دنیا تک نیستی می فهمی آنقدر اوت نیستی می فهمی دور و برت چه امکانات و مواهبی وجود دارد که خیلی ها از آن بی بهره اند، نه نمی خواهم شعر بگویم که قدر این را بدان و بدترش هم وجود دارد، این را چون دیده ام چون لمس کرده ام دارم می گویم، وقتی مردی را می بینم که می گوید 17 سال بدون خانه و هیچ زندگی کرده و نمی توانم بفهمم او را وقتی مردی می گوید هیچکس را در دنیا ندارم، هیچکس،  در اعماق فکرم می گویم مگر می شود؟ هرچه تلاش می کنم که برایم قابل درک باشد نمی توانم، نمی توانم و ده ها رویداد دیگر که برایم غیر قابل درک است، که چگونه بعضی از مردم زندگی می کنند و زندگی شان نوعی از مبارزه است

گاهی فکر می کنم اصلا دیدن درد تولدی دوباره است مثل اولین بار که متولد شدم مثل اولین باری که متولد شدی و با درد به دنیا آمدی دیدن دردها رنج و عذاب دارد اما تو را دوباره زنده می کند وجدانت را بیدار    می کند.

۱۳۸۹ اسفند ۲۸, شنبه

عقیده یا عقده مسئله این است















همه بی اعتقاد شدن
آدمای این شهر آدمای این دیار بی اعتقاد شدن
چه آدمای مذهبیش چه آدمای غیر مذهبیش
آدمای مذهبیش مثه یه گردو می مونن، اونقدر پوسته شون سفت و محکم هست که هیچ کاریش نمیشه کرد وقتی هم که می افتند و ترک بر می دارند و می شکنند توش رو نگاه می کنی می بینی پوکه، مغز گردو خشک شده و پوکه؛ میفهمی مغزی نیست همه اش پوسته است همه ی گیر باغبون به اینه که گردو درشتی داشته باشه غافل از اینکه اصل کار خود مغز گردوعه نه پوستش، کاش این همه سال که باغبون گیر داده بود به پوست و درشتی و ظاهری گردو گیر داده بود به اینکه مغز خوبی داشته باشه کاش کاش
آدمای غیر مذهبی اش هم از روی عقیده و فکر بی دین و بی مذهب نیستن، مثه یه دومینو می مونن که وقتی یه دونه میزنی بقیه شون هم می افتند، پشت سر هم ، تکرار می کنند پشتی خودشون رو ، تقلید می کنند پشت خودشون رو،
انگاری از رو دست هم دارند می نویسند هر دو طرف ماجرا انگاری تکرار شده سر مشق شون
به آدمای این شهر و دیار امیدی نیست که نیست ، همه بی اعتقاد شدن در این سرزمین کمتر آدمی وجود داره که عقیده داشته باشه،  که از روی عقیده کاری بکنه، که عقیده داشته باشه ، و نه عقده داشت

۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

فیل تر شدم

می گذرد  ایام اما به سختی
در این بهبوهه و خوشحالی از بودن مردم و غمگین از نبود آنهایی که شب در خانه نمی خوابند مهمان برادران هستند و یکی شان هم از قضا پسرعمم می باشد متوجه شدم وبلاگم فیل تر شد!!

انگار چیزی یا کلمه ای نا مربوط نوشتم که در سرچ دوستان یافت شده و خود به خود فیلش تر شده
حرفی برای گفتن نیست، اما این روزگار هم نه برای شما و نه برای ما تداوم نمی یابد
فرصت شد وبلاگ جدید را معرفی می کنم

بعد نوشت :
یک نگاه اجمالی آدم به دوستان بلاگر بیاندازم دیدم ماشالله همه کما بیش فیلتر هستند، همیشه با فیلتر شکن روشن کار می کردیم و چشمان نمی دید این بار عینک را که برداشتیم می بینیم عجب دنیای مزخرفی روی دیدن 4 تا بلاگ را هم ندارند

۱۳۸۹ بهمن ۲۴, یکشنبه

آه پس که این طور


رفته بودم کتابخونه حسینیه ارشاد برا مطالعه، نمی دونم دقیقا چی شد اذون شد و رفتم برا نماز، زیاد اهل سر وقت خوندن نیستم اما نمیدونم چی شد رفتم !
مهر رو که گذاشتم رو فرش یاد شب های چهارشنبه افتادم، یاد سه شنبه ها افتادم که کلاس تاریخ هدی صابر بود وقتی یک ساعت  و نیم صحبتش تموم میشد آنتراکت اعلام می کرد و بعدش تو همون آنتراکت 20 دقیقه یی از سالن بیرون می اومد و میرفت برا نماز، چند باری هم  حالش بود می رفتم ، هنگام نماز نگاهش       می کردم ، مرد صبوری است مناجاتش رو صداش رو، همه چیز برام مثه یه فیلم به نمایش در اومد از اون سه شنبه ها
ایستادم که شروع کنم دیدم زنی از در وارد نمازخونه شد  از راه پله رفت طبقه دوم برا نماز، یاد یه نفر افتادم یاد او،  یادم اومد که روزی که با هم بریا یه گزارش تحقیقی اومدیم حسنییه و میخواستیم با رضا علیجانی مصاحبه کنیم اومدیم اونجا تا نماز بخونیم من کفشام رو در آوردم و اون از پله ها بالا رفت درست مثل امروز که زنی از پله ها بالا رفت همان طور نگاهش می کردم، اون روز تو نماز خونه کوچک حسینیه ارشاد هیچکس نبود وقتی کارم تموم شد  رفتم پای پله صداش زدم اونم با عجله اومد دم نرده ها بعد دیدمش که داشت روسری و موهاشو مرتب می کرد و خندید گفت چیه؟ گفتم بریم؟.... تمام وقایع اون روز مثه فیلم برام تکرار شد
یک نماز خانه یک تصویر  یک رفتار و یک نگاه چطور می تواند آدمی را به گذشته خود پیوند بزند؟ چگونه می تواند مانند یک فیلم جلوی پرده چشمان آدم ظاهر شود؟
چگونه دنیا می  تواند مسلخی باشد برای آدمی از خاطرات تلخ و شیرین گذشته؟
چگونه دنیا می تواند شکنجه کند آدمی را؟
به مادرم می گویم گذشته را نمی شود فراموش کرد خاطرات را نمی شود فراموش کرد مادر می گوید تو هنوز فراموش نکردی؟ بر می گردم به مادر می گویم تو خاطرات پدرت که فوت شده را می توانی فراموش کنی؟ پاسخش سکوت بود و گفت نه
نه نمی شود نمی شود و زور بیخود نباید زد
بی شک خاطرات  فراموش شدنی نیستند و این شاید بدترین و شاید بهترین هدیه خداوندی باشد

۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

یک شب چند ساعت با کارتن خوابها

دیشب فرصتی فراهم شد تا با چند نفر انسان خیّر ساعاتی را با کارتن خوابها و معتادین کارتن خواب بگذرانم باهاشون صحبت کنیم به حرفاشون گوش کنیم و ببینیم که عده ای در این شهر چطور زندگی می کنند؟
چطور می شود در این سرما در پارک فقط کارتن آتش زد و گرم شد با دمپایی و بی جوراب بعد یکی آنجا باشد بگوید هفته هاست حمام نرفتم پول بدید برم حموم و...
دیشب آنقدر درد دیدم آنقدر نگاهم به تک تک شان گره خورده بود که حد ندارد، تا به حال شیشه کشیدن معتادین را ندیده بودم دوستی گفت آنها پایپ می کشند، دیشب به این فکر می کردم نه تنها دیدن زیبایی های این جهان را باید شاکر بود بلکه دیدن درد هم غنیمتی است تا ضمیرهایی در انسان بیدار شود، انسان تکانی بخورد شاید به انقلاب فکری رسد. دیشب به این فکر می کردم اگر به جای آن کودکی که گرسنه در بغل مادرش خوابیده بود من آنجا به دنیا می آمدم چه بلایی سرم می آمد؟‍
دیشب به این فکر کردم که چه زندگی مزخرفی دارم، سرمان به حرف های روشنفکری و سیاست وجنبشش و  نوشتن وبلاگ و استتوس فیس بوک و استفاده از لغاتی قلمبه سلنبه روشنفکری می گذرد، سرمان به کافه رفتن و ژست گرفتن و سینما رفتن گرم می شود، عمرمان  به جرو بحث های سیاسی و بی حاصل می گذرد و فکرمان در بند خریدن چیز های نو و لوکس می گذرد گاهی بی آنکه فکر کنیم عده ای در این شهر در حال جان کندن هستند محتاج کمک من و تو هستند؟ به این فکر می کنم که روشنفکری که درد مردم را نداند روشنفکر نیست یا هست؟ به این فکر می کردم چگونه می توان فقط حرف زد و فقط شعار داد و هیچگاه گامی بر نداشت
آنقدر پر از حرف و گلایه از خودم هستم که بارها و بارها از دیشب خودم و زندگی و طرز زندگی کردنم را سرزنش کردم . همچنان به آنها فکر می کنم و به خودم، به انقلاب های فکری که نزد آن دوستان پدید آمده بود و عاشقانه زندگی می کردند
وقتی دیشب دو معتاد را جذب کردیم و دوستی تا کلینیکی در هشتگرد برد بسیار خوشحال شدم

۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

حکومت از پایین برای اولین بار




















نوشته حاضر نوشته ای زیبا و خواندنی از مهندس مهدی بازرگان است که به مناسبت یالگرد فوت ایشان مناسب دیدم نوشته را در وبلاگ قرار دهم تا آنهایی که انی نوشته را ندیدند بخوانند.  اين مطلب، در تيرماه 1335 نوشته شده و در اختيار دکتر احمد صدرحاج سيدجوادي قرار داشته است. ارزش و ويژگي اين نوشتار، به ويژه با توجه به شرايطي که نگاشته شده است (سال هاي سخت پس از کودتاي 28 مرداد 1332) دوچندان مي شود. به ويژه از آن جهت که اين متن در روز هايي نگاشته شد که بازرگان تجارب مشروطه و نهضت ملي را مورد ارزيابي قرار داده است. اين مقاله همچنين به وضوح نشان دهنده توجه نسلي از روشنفکران ايران به عرصه عمومي و جامعه مدني، در عين تعامل آنان با قدرت و رويکرد انتقادي ايشان به اوضاع اجتماعي- سياسي است.
بنياد فرهنگي مهندس مهدي بازرگان اين متن را منتشر کرده :

همگي شنيده ايم و خوانده ايم و فهميده ايم که حکومت دموکراسي، يعني حکومت مردم بر مردم، بهترين شکل حکومت و شايد تنها صورت قابل قبول آن است. اين طرز حکومت است که بهتر مي تواند ضامن استقلال مملکت و موجب اصلاح و سعادت و ترقي ملت باشد.
در منطق اديان و اسلام نيز، هميشه حکومت هاي خودسرانه و تسلط جابرانه سلاطين بر خلق خدا مردود بوده، ملک و حکم از آن خدا گفته شده، امر به قسط و عدالت و مساوات و حق شده است و به حکم «ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعضي لفسدت الارض»، دفع ظالمين و غاصبين به دوش خود مردم واگذار شده، قيام انبيا غالباً توأم و گاهي به منظور مبارزه با خودخواهي ها و سرکش ها و فرعون ها بوده است که تملک و تحکم بر اهل زمين را به حدود خدايي مي رسانند و برتري جويي و فساد در زمين به مصداق «تلک الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا في الأرض ولا فساداً» محکوم و مانع رستگاري اعلام شده است.

بنابراين از هر جهت که نگاه کنيم چاره اي و راهي براي اصلاح حکومت و سياست جز استقرار دموکراسي و تأمين آزادي نمي بينيم و خواسته هاي مردم را در سايه چنين حکومتي بايد جست وجو کرد. حکومت مردم بر مردم که لازمه آن در دست گرفتن حکومت به وسيله ملت و متصرف شدن دولت و قدرت است از دو راه مي تواند تامين شود؛ از بالا يا از پايين؛ به عبارت ديگر، از خارج يا از داخل.

تعريف حکومت از بالا يا از خارج، آن است که مقامات اساسي و موثر اوليه مملکت از طرف افراد و قواي ملت احراز شود (مانند سلطنت، نخست وزيري، وزارت، وکالت، رياست هاي عاليه، فرماندهي قشون، رياست بانک و غيره)، و بعد با در دست داشتن پست هاي بالا، اعمال نفوذ روي پست هاي پايين و کليه شئون و امور کشور به عمل آيد و بدين طريق، استقلال و حيثيت و مملکت حفظ شود.

طريقه دوم- که بعداً توضيح بيشتري در زمينه آن داده خواهد شد- اين است که تصرف از جزييات امور و آحاد عناصر کارها که به دست تک تک افراد ملت گردانده مي شود شروع گردد. وقتي پست ها و کارهاي کوچک مملکت، بر طبق برنامه منظم مرتبط، در دست ملت قرار گرفت اولاً صف مقاومت محکم نفوذناپذير در برابر هيات حاکمه غاصب تشکيل خواهد شد و ثانياً تصرف عمومي کلي، به طور يکجا و طبيعي عملي مي گردد. غالب مردم و مصلحين و رهبران و احزاب شق اول را که به نظر سريع تر و مستقيم تر و مؤثرتر مي آيد در نظر گرفته اند و هدف خود را احراز قدرت از طريق نفوذ در مجلس و دولت قرار داده اند. شايد بتوان گفت از صدر مشروطيت به اين طرف، هر نهضت و اقدامي در ايران شده، تنها در اين جهت بوده.

البته احزاب اروپا و امريکا نيز از همين راه عمل مي کنند ولي در آنجا مرحله مقدماتي اساسي و زمينه ملي قبلاً تأمين شده، در صورتي که در ايران مختصري هم که در قديم بوده، تضعيف گرديده است.

به نتيجه نرسيدن اين اقدامات در ايران، علل زيادي داشته و دارد اگر گاه گاهي روي تصادفات روزگار و تعارض هاي سياست هاي خارج يا داخل، مردم تکاني خورده و ارکان دستگاه هاي حاکمه را تکان داده اند، عامل ديگري که همان علت دوم است، عرض اندام کرده به زودي موفقيت را منجر به شکست و حرارت و اميد ملت را براي مدت درازي مبدل به ترس و يأس کرده است. اين علت و عامل مهم عدم آمادگي و ضعف لياقت مردم است که در کليه جنبه هاي فکري، اداري، اقتصادي، اجتماعي و اخلاقي بارز مي باشد.

دو شاهد مثال زنده، موضوع را روشن خواهد کرد؛ يکي انقلاب مشروطيت و ديگر نهضت ملي اخير ايران؛ در هر دو مورد ملت فداکاري و حميت کرد، موفق هم شد ولي به زودي با وضع بدتري مواجه گرديد. در صدر مشروطيت به طوري که مي دانيم پس از دو بار برانداختن استبداد و مستقر کردن مجلس، چون هيچ گونه تدارک فکري و مخصوصاً اجتماعي و اداري در ميان مردم نشده و توده ملت و رهبران مشروطيت در مکتب دموکراسي و تمدن امروزي، عامي و ناشي بودند و خود به اين امر وقوف و اقرار داشتند، روي صداقت و خلوص نيت، زمام امور و اختيار و نمايندگي خود را به دست يک عده فرنگ ديده به ظاهر باسواد دادند. به کساني که اکثر آنها همان اعيان و اشراف زاده ها يعني سلطنه ها و دوله ها و تجاره ها و توليه هاي نازپرورده دربار قاجاري و دست چين شده هاي هيات حاکمه قديم بودند. تقريباً همگي نادرست يا ناتوان و متعلق به طبقه پوسيده فاسدشده بودند؛ کوچک ترين شباهت و سنخيت با توده رنج ديده کارکشته تشنه آزادي که انقلاب مشروطيت را به دوش کشيده بودند نداشته و کمترين صلاحيت و حقانيت را براي دفاع از حقوق ملت و احراز حکومت و دموکراسي حائز نبودند. نتيجه چه شد؟ نتيجه اين شد که تمام پست ها و مقامات پس از يکي دو دست گشتن و يا چند تغيير عنوان و لباس، مجدداً در دست همان رجال درباري استبداد و امثال و اعقاب آنها افتاد. با ظاهر قانوني همان مظالم و مفاسد به وجه شديدتر و عمومي تر رايج گرديد.

تجربه دوم و شايد مثال تازه تر، نهضت ملي اخير که توأم با پيروزي درخشان ملي شدن نفت و حکومت ملي سه ساله دکتر مصدق است، مي باشد. در اين مورد مي توان گفت که ملت و تعداد زيادي از جوانان برخاسته از خانواده هاي کاسب و کارگر تشخيص فکري و علمي و اداري نسبتاً کافي پيدا کرده وارد مجلس و دولت شده بودند، اما متأسفانه تشخيص واقعي و رشد اخلاقي مناسب با زندگي اجتماعي نيافته، تربيت و تمرين همکاري را که شرط اساسي و دموکراسي است فاقد بودند. کج سليقگي، تکروي، اصرار بر اعمال عقيده شخصي، جاه طلبي، اغراض شخصي و معايب ديگري که فروع و محصولات خودخواهي و منافي با دموکراسي است به وجه بسيار زننده اي از ابتدا جلوه گري کرد. صفوف رهبري يکي بعد از ديگري در بحبوحه شدت مبارزه و ضرورت اتحاد و همبستگي پاره شد. هر کس به سي خود مي رفت و علم مخالفت برمي افراشت... حريف بدون آنکه زحمت و انتظار زيادي کشيده باشد، شاهد پيروزي را با لبخند دعوت در آغوش کشيد و وقتي در 28 مرداد غ1332ف با تمام ترس و لرز شبيخون به خيمه هاي خواب رفته ملت زد، سنگرها را خالي ديد، چرا؟ براي اينکه ملت به همان صورت متشتت و متفرق، مسلوب الاختيار سابق بود. دموکراسي نه در بالا، در جبهه ملي و نه در پايين، ميان طبقات مردم ريشه ندوانده و حتي فهميده نشده بود. مردم در دست خود مشاغل و مواضعي نداشتند و بازار که قديمي ترين و ريشه دارترين قلعه مقاومت ملي است نتوانست بيش از چهار، پنج روز اعتصاب و اعتراض را ادامه دهد. احتياج به آب و نان و اسارت در دست دولت، او را وادار به تسليم نمود.

به احتمال قريب به يقين، اگر تحريکات مخالفين و کودتاي 28 مرداد غ1332ف هم پيش نمي آمد، رژيم نوجوان ملي ما دير يا زود، بر سر اختلافات و اغراض متصديان و بيکارگي و پرتوقعي مردم، خود به خود متلاشي مي گرديد،

***

چه خوب بود اگر اين حقيقت را مردم ايران و حتي خود ما که نام مان را مليون گذارده ايم مي فهميديم و معتقد مي شديم که دموکراسي يک لفظ يا يک روپوش يا تابلو نيست که تا بر سر چيزي يا جايي زدند از حالت و خواص قديم به وضع جديد درآيد. اگر تمام مردم مملکت در يک رفراندوم آزاد طبيعي جمع شده تومارها امضا کنند که ما طرفدار دموکراسي و آزادي هستيم باز هم تا واقعاً و عملاً عوض نشده باشند آن حکومت و مملکت، دموکراسي نخواهد شد. دموکراسي در جنبه اخلاقي و اجتماعي آن يعني اينکه مردم حقيقتاً به يکديگر علاقه و احترام داشته براي سايرين از صميم قلب حق نظر و آزادي و مخصوصاً ارزش قائل باشند، و به اين نکته وقوف يافته باشند که تا همفکري و همکاري عمومي نباشد و افراد دست از خودبيني و خودخواهي برندارند موفقيتي نصيب اجتماع و افتخاري نصيب شخص نخواهد شد. اين از جنبه اخلاقي و اجتماعي مساله بود که بسيار دقيق و عميق است و مع ذالک کافي نيست. از جنبه عملي و اداري يعني اينکه هر کس سهيم و مسوول و مشغول به وظايف باشد و تنها مملکت و دولت نباشد که يک واحد دموکراسي تشکيل داده چشم و دست همه به سوي اوامر و الطاف او دراز باشد، بلکه هر قسمت و هر جزيي از کشور، به نوبه خود تکرار و مظهري از تشکيلات دموکراسي بوده ولايات و شهرها براي خود واحدهاي دموکراتيک تشکيل دهند و در شهرها، هر محله و هر صنف و هر دسته و هر اداره و موسسه، باز به دست مردم آن قسمت با روح همفکري و همکاري و خدمتگزاري بر اساس آزادي و احترام و انضباط اداره شود. چنين اجتماعي يک اجتماع صددرصد دموکراتيک و يک توده پيوسته مستحکم مغزداري خواهد بود که پاينده و زاينده خواهد شد. اجتماعات دموکراسي اروپا و امريکا تا اندازه اي اين طور است.

چون در ايران، مردم به اين مطلب توجه و تأمل نکرده يا کم توجه مي کنند و در هر حال حوصله و حميت فکر اساسي و کار حسابي را نداريم، هميشه از روي عجله و هوس تقليدمآبانه خواسته ايم خلع يد را با عوض کردن تابلو انجام دهيم و کاري به داخله و پايه و ريشه کار نداشته باشيم؛ طبيعي است که بايد شکست خورده باشيم.

***

حال بياييم تاکتيک را عوض کنيم و کار را از يک آمادگي عميق و تدارک و تمرين قبلي شروع نماييم؛ دموکراسي را از داخل ايجاد نماييم و حکومت را از پايين تعريف کنيم.

در دنيا هم دموکراسي و حکومت هاي ملي همين طور درست شده است. در يونان و روم که پدران تمدن مغرب زمين و پايه گذاران حکومت هاي ملي مي باشند، مردم قبلاً در محيط خانواده و قبيله و دهکده و مدينه مسووليت مشترک و همکاري و انضباط اجتماعي داشته، ورزش هاي بدني و مشق هاي نظامي و تشريفات مذهبي و حتي غذا خوردن ها را به طور دسته جمعي انجام مي دادند؛ در کارهاي خانوادگي و شهري و جنگي و کشوري، به مباحثه و مشاوره و اخذ رأي مي پرداختند و نمايندگاني برمي گزيدند. و بعد، نتيجه اين آرا و زبده اين نمايندگان بودند که مجالس مهم تر را تشکيل داده به سنا مي رفتند يا کنسول و سردار و رئيس جمهور مي شدند. دموکراسي از پايين و از داخل ملت درست شد نه از بالا.

در ايران البته جريان برعکس بوده است؛ دزد سرگردنه يا قلدر محله اي مي آمده، کوه و کمري را اشغال مي کرده، از آنجا به دهات و آبادي هاي زيردست مي تاخته خلق کثيري را بي آب و نان و بي مال و جان مي کرده، عده قليلي را به لفت و ليس مي رسانده آنچه را مي برد و مي خورد که خورده بود، آنچه مي ماند مالک اش مي شد. آنها را که کوبيده و کشته بود، که کشته بود آنها که مي ماندند غلام و رعيت و خدمتگزار او مي شدند؛ دست آخر يک لقب سالارالممالک، اميرالسلطنه، قوام الدين روي خود مي گذاشت، اگر رعيت بيشتر يا اعقاب باعرضه تر مي داشت و قلمرو وسيع تري را چپاول و کشتار غمي کردف يا با دسيسه و خيانت تحت ملکيت و رقيت در مي آورد، شاه سرسلسله مي شد. آن وقت همين که به نوکران خود يعني به رعاياي کشور، مثل ته سفره اي که جلوي سگ مي انداختند، لقمه نان و جل و پلاسي مي داد، سلطان رعيت پرور دادگستر مي گرديد،

اگر راست مي گوييم و مي خواهيم وضع عوض شود، بايد ترتيب و تربيت از درون و از زير عوض شود. ملت ايران، ملت نفهم و خيلي جاهل و بي سواد نبوده است که حالا بگوييم اگر او را روشن کنيم و به سياست بين الملل آگاهش سازيم، از حقوق خود دفاع خواهد کرد. غالب مردم صرفه و صلاح شان را در تظاهر به ندانستن و نفهميدن مي بينند تا عذري براي بندگي کردن بتراشند

اگر آماده ايم دست از گدايي و طفيلي گري و مفت خوري برداشته، اخلاقاً و فکراً احراز استقلال حيثيت و عزت نفس نماييم و خود کفيل کارهاي خود شده، هر روز صبح بر در ارباب بي مروت دنيا ننشينيم که خواجه کي به در آيد، حکومت و دولت مان هم خود به خود درست خواهد شد.

الان جريان کارها در مملکت طوري است که مانند مزارعي که با نهرهاي فرعي کوچک از نهرهاي اصلي و بالاخره از قنات و مظهر واحدي مشروب مي شوند، اداره و اختيار امور ما نيز تماماً از دو جهت سرچشمه مي گيرد؛ مدارس ما به وسيله مدير و ناظمي اداره مي شود که فرهنگ محلي مامور مي نمايد و رئيس فرهنگ محل را مدير کل فرهنگ شهرستان ها تعيين و کنترل مي کند، و مدير کل فرهنگ شهرستان ها آلت بلااراده وزير فرهنگ است، و وزير فرهنگ، وزير دولت و نوکر شاه است؛ بيمارستان هاي ما همين طور، از مدير و طبيب و پرستار منتهي به وزير بهداري و رئيس دولت مي شوند؛ نانوايي ها آرد را از دولت مي گيرند؛ دهات ما که سابقاً واحدهاي مستقل را تشکيل مي داد (و البته چون در آنجا هم باز افراد ايراني و با خلق و خوي ايراني با روحيات فردي و خودخواهي زندگي مي کردند براي خود ارباب و رژيم استبدادي داشت) به وسيله مامورين دولت سمپاشي و آبياري و کمک عمراني مي شود؛ بازاريان از خود مراکز اطلاعات و منابع اقتصاد و اتاق بازرگاني و اختياري نداشته؛ تجار مانند موم در دست بانک هاي دولتي و دولت مي باشند. خلاصه آنکه آب و نان و دوا و سواد و همه چيز ما در دست دولت است و تمام شئون و امور کشور به طور مستقيم يا غيرمستقيم آويخته به نقطه واحدي است؛ البته به اين ترتيب ديدن کدخدا و چاپيدن ده خيلي آسان است.

مگر آنکه تربيت و ترتيب را عوض کنيم. يعني دولت براي ملت کار کند. البته تا تربيت عوض نشود، ترتيب عوض نخواهد شد. تربيت چگونه عوض مي شود؟ با حرف؟ خير، با عمل،

با تعليم و تلقين؟ خير، با تمرين،

بياييم تمرين دموکراسي و تربيت اجتماعي بنماييم. به قدر کافي راجع به مضار خودخواهي و جاه طلبي و ساير ذمائم اخلاقي گفته اند و نوشته اند. اصول تعليم و تربيت امروزي ديگر روي عمل و تمرين رفته است.

در داخله خودمان، بدون آنکه داعيه هاي بزرگي داشته باشيم، همان کارهايي را که به طور انفرادي مي کرديم و مي کنيم ، به طور دسته جمعي و تحت اراده خودمان انجام دهيم؛ اجتماعات و باشگاه ها و انجمن ها و اتحاديه هايي تشکيل دهيم که؛

 نمازمان را همان طورکه دستور داده اند عوض فرادي، به جماعت بخوانيم و اين جماعات را مطلع و مرتبط با يکديگر و عامل و مؤثر و مفيد بنماييم.

 ورزش و گردش مان را در باشگاه ها و دسته هايي که خودمان تاسيس مي کنيم، به همراهي دوستان انجام دهيم.

 مطالعه ها و مذاکره هاي ادبي يا ذوقي، صنفي، فني و غيره را در انجمن ها و کتابخانه ها و قرائت خانه هاي خودمان به پا داريم.

 تفريحات و ملاقات ها را در باشگاه هاي ساده سالم محلي يا اداري و صنفي و دوستانه برگزار کنيم.

 بچه هايمان را به عوض آنکه با هزار منت و زحمت در مدارس دولتي بي نظم و بي معلم و خراب جا کنيم، در کلاس ها و دبستان هايي که با مختصر همت و خرج خودمان درست خواهيم کرد، درس بدهيم. وزارت فرهنگ نه تنها مانع نخواهد شد بلکه کمک هم خواهد کرد.

 چرا در هر محل و هر جمعيت درمانگاه ها و بيمارستان هاي ملي نسازيم که اختيار و اداره اش به دست مردم باشد؟

 چرا مردم يک کوچه يا يک محله و دهکده، دائماً در انتظار و التماس شهردار و رئيس کشاورزي و غيره باشند که کوچه آنها را آسفالت و قنات شان را احداث نمايد و خودشان پول نگذارند و آب و برق و آسفالت و ساير احتياجات را تامين ننمايند؟

 چرا براي جوانان و درس خوانده هاي ما تنها راه اميد و نان و آب، کارمندي باشد و خودشان يا اولياشان شرکت هاي توليدي و تعاوني و غيره و بنگاه هاي کاريابي و کارسازي درست نکنند؟

در اين رديف، خيلي مي شود نمونه و مثال آورد. نمونه ها و راه هايي براي تمرين همکاري و تربيت اجتماعي که به مانع و محظور داخلي و خارجي مهمي بر نخواهد خورد، بسيار است و علاوه بر تمرين و تدارک دموکراسي، نه تنها آب و نان و بهداشت و تفريح و تعليم و تربيت را براي مردم تامين خواهد کرد، بلکه در داخل اين محيط سست رقيق که توده ملت نام دارد، رفته رفته ملت را به صورت توده منعقد همبسته همشکل، در خواهد آورد .

***

انجام چنين برنامه اي البته خيلي عشق و حوصله و پشتکار و همکاري و مداومت لازم دارد؛ ولي چون تنها برنامه اي است که در هر حال و در هر صورت بايد از آنجا شروع کرد و بايد به آن دست زد. طبيعي است که امروز روحيه و عقيده مردم چندان سازگار با چنين اعمالي نمي باشد و اگر مي گوييم اين برنامه از ناحيه دولت و سياست خارجي به مخالفت و ممانعت موثر بر نخواهد خورد، از ناحيه خود مردم مواجه با عدم رغبت و مشکلات و مخالفت هاي زياد خواهد شد. مخالف عمده، همان روح خودخواهي و نادرستي عمومي است که تا به حال هسته اين قبيل اقدامات را عقيم گذاشته و مانع ادامه و توفيق شرکت ها و موسسات عمومي گرديده است. آن روزي که مملکت صاحب يک عده مردم تربيت يافته محکم مطمئن گردد، ولو محدود باشند، مصداق «کم من فئه قليله غلبت فئه کثيره باذن الله» تحقق خواهد يافت و ما به آرزوي مان، ولو در گور خواهيم رسيد،

***
بياييم در راه يک برنامه مقدس مطمئن، ولي مشکل، پرافتخار قدم برداريم؛ وجدان خود و خداي خود را خوشحال و خشنود سازيم. راه طولاني و پرمرارت است ولي دوري و خار راه دوست، از شهد و عسل شيرين تر است، ما پيش قدم شويم، همقدم خواهيم يافت.

***

بنابراين پيشنهاد مي شود به کليه دوستان و حوزه ها درصدد تشکيل و ترتيب باشگاه ها و مجلس ها و انجمن ها و کانون ها و شرکت ها و موسسات خيريه و فرهنگي و بهداري و تعاوني و تجاري و ديني برآيند. هر محفلي و هر مجلسي که در اين مملکت در هر جا و به دست هر کس تشکيل شود و جمعي در آن براي همکاري مفيد در آن حضور يابند مکتبي براي تربيت اجتماعي ما خواهد بود. البته هر قدر مجامع به دنبال هدف هاي حق و صلاح باشد و روح همکاري و همزيستي در سايه مقاصد خيرخواهي و وظايف حياتي تشکيل شود، به لحاظ تربيت و تاثير بهتر خواهد بود. ما در عين حال تاسيس کننده، تاييد کننده و آرزو کننده آنها باشيم .

ان يدالله مع الجماعه

تهران- تيرماه 1335

۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

دموکراسی های شکست خورده

چند روز پیش فرصت شد تا به گفتگو و عکاسی برای یک مصاحبه با اعضای شورا یاری محله ای در تهران که منتخب دبیران شورا بود بپردازم. اطلاع چندانی از شورایاری و تخصص و کارکردش نداشتم که با این گفتگو مجال مناسبی پیدا شد تا به بحث با این دبیر شورا یاری پیرامون انتخابات و دموکراسی های کوچک بپردازیم
این دبیر محترم به انتقاد از شورا یاری و حمایت بی دریغ روسای شهرداری از شورا یاری می پرداخت، پرسیدم برای چه از خود انتقاد می کنی؟ اینجا شورا یاری است پلی است بین قدرت و مردم اینجا می تونه نهاد های کوچک دموکراسی شکل بگیره
در پاسخ گفت درست که اینجا پلی است بین مردم و قدرت اما ما نماینده مردم نیستیم ! اینجا ضعف های بی شماری داره ضعف هایی که به سادگی نمیشود از آن گذشت، با حمایت بی دریغ و بی چون و چرای شهردار و شوراری شهر از ما شهرداری و بقیه مراتب اداری اش مجبورند از تصمیمات ما تبعیت کنند در حالیکه چندان با ما رابطه خوبی ندارند، حال  تصمیمات ما چه کارشناسی چه غیر کارشناسی اما شهردار و شورایش زیر مجموعه هایشان را ملزم به همکاری با ما کرده اند. اشکال کار آنجاست که نماینده واقعی مردم به اینجا نمی آید، شما می توانید با یک اتوبوس و کیک و ساندیس رای خود را از محل جمع کنید می توانید آدمی باشید که نه سواد علمی اش بالاست نه سلسله مراتب اداری را می داند و نه معتمد محل است صرفا یک سودجو یا منفعت طلب است که می خواهد بوسیله عضو شدن در شورا یاری مشکلات اداری اش را در شهرداری حل کند و از این محل برای خود منفعت کسب کند. این نه فقط در محلات پایین شهر امکان رخ دادنش وجود داشته باشد که محله ای هم داریم که در بالا شهر تهران است از 10 عضو 6 عضوش فامیلی هستند و هر 6 نفر زمین خوار هستند
مشکل اینجاست که اعضای شورا یاری محل بدون قانونی نظارتی به راحتی می توانند با هدفی سودجویانه وارد شورا یاری شوند و آنجا دغدغه شان مردم نباشند و با تصمیمات ورفتار های غلطی که در شورایاری به تصویب می رسانند به ضرر مردم کار کنند
پرسیدم منظور شما این است که رد صلاحیت  بشوند؟
پاسخ داد: نه من اصلا به نظارت استصوابی کاری ندارم معتقدم مردم خوب را از بد تشخیص می دهند اما وقتی همه مردم برای رای دادن به این نهاد مدنی نمی آیند کاندید سودجو با یک اتوبوس و کیک و ساندیس می تواند رای را بخرد و خداحافظ شما، باید مجموعه قوانینی شکل بگیرد تا بتوانیم این معضل را حل کنیم، اتفاق های خوبی در شورا یاری نمی افتد،
سوال ها در ذهنم جاری است که چگونه می توان از دموکراسی های کوچک از انتخاب های کوچک به تامین اهداف : مردم سالاری،  رسید چگونه می توان از ورود افراد سودجو به قدرت جلوگیری کرد آن هم با عدم اعتقاد به نظارت استصوابی و رد صلاحیت؟

بی ربطدونی:
گزارش تصویری از انجمن نویسندگان انجمن کودک و نوجوان و بزرگداشت احمدرضا احمدی