۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

نمیدانم

کلی نوشتم و در آخر دیدم نوشته ام به دردی نمی خورد، یک نوشته ی بدیهی بود ؛ پاکش کردم.
این روزها مطالبی در ذهنم می آید و می رود و نمیدانم آیا جذاب هست برای دیگران؟ یا بدیهی است؟
نمی دانم گاهی هم فکر می کنم ننوشتن آدم را بد عادت و سخت سلیقه می کند؟
می دانم اینجا یک وبلاگ اشت آدمی باید حرف دلش را بزند حتما احتیاجی نیست به نوشتن یک متن پر طمطراق حتما احتیاجی نیست به نوشتن نقد و نشان دادن تیزی مطلب به سوی نا کجا آباد، حتما نیازی نیست ایراد گرفت سلبی بود
کاش میشد ایجابی بود، کاش میشد در این روزگار که همگی سلبی هستند از روشنفکر گرفته تا دانشجو و عامه مردم، قدری فکر کرد قدری کار نو کرد قدری به ایجابی بودن رسد آدمی
این ها را همگی نوشتم تا فقط فاصله نوشته هایم از هم زیادتر نشود و زیادی سختی به خرج ندهم در به روز کردن وبلاگ

۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه

پـایـیــز رفـتــه هــای مـرا آورد بـه یــاد


















پـایـیــز رفـتــه هــای مـرا آورد بـه یــاد 
 غمـهــای جـانفــزای مـرا آورد به یاد
مرگ بهار و سبـزه و گل ، مرگ خرمی
مـــرگ امــیــدهای مــرا آورد به یاد
آن بـرگ كــز تــن شــــاخـی شــود جـدا 
 یــار ز مـــن جــدای مرا آورد به یاد
گلهـای بیـوفـا كـه از ایـن بـاغ رفـتـه اند 
 دلــدار بیــــوفــــای مــرا آورد به یاد
كوهی كه زیـر خیـمـه ابـر آرمـیده است 
 غـمـهــای دیـــرپای مــرا آورد به یاد
هـوهـوی تـلخ بــاد و هـیـاهـوی نـاودان 
 زاری و هـای هـای مــرا آورد به یاد
پاییز پیر زرد رخ این فصل غم پرست 
 غمهــا ، گذشته های مــرا آورد به یاد


شعر: خسرو فرشیدورد
عکس:  پاییز آهار شکرآب
دیروز به همراه دوستان فرصتی شد به کوهنوردی در ییلاق تهران یعنی آهار شکرآب برویم و از این پاییز زیبا حظ ببریم، اگر تهران هستید در این یکی دو هفته حتما سری به آنجا بزنید که با وجود سرمای آنجا تا دو سه هفته بعد دیگر اثری از این پاییز نخواهد بود