۱۳۸۹ اسفند ۲۸, شنبه

عقیده یا عقده مسئله این است















همه بی اعتقاد شدن
آدمای این شهر آدمای این دیار بی اعتقاد شدن
چه آدمای مذهبیش چه آدمای غیر مذهبیش
آدمای مذهبیش مثه یه گردو می مونن، اونقدر پوسته شون سفت و محکم هست که هیچ کاریش نمیشه کرد وقتی هم که می افتند و ترک بر می دارند و می شکنند توش رو نگاه می کنی می بینی پوکه، مغز گردو خشک شده و پوکه؛ میفهمی مغزی نیست همه اش پوسته است همه ی گیر باغبون به اینه که گردو درشتی داشته باشه غافل از اینکه اصل کار خود مغز گردوعه نه پوستش، کاش این همه سال که باغبون گیر داده بود به پوست و درشتی و ظاهری گردو گیر داده بود به اینکه مغز خوبی داشته باشه کاش کاش
آدمای غیر مذهبی اش هم از روی عقیده و فکر بی دین و بی مذهب نیستن، مثه یه دومینو می مونن که وقتی یه دونه میزنی بقیه شون هم می افتند، پشت سر هم ، تکرار می کنند پشتی خودشون رو ، تقلید می کنند پشت خودشون رو،
انگاری از رو دست هم دارند می نویسند هر دو طرف ماجرا انگاری تکرار شده سر مشق شون
به آدمای این شهر و دیار امیدی نیست که نیست ، همه بی اعتقاد شدن در این سرزمین کمتر آدمی وجود داره که عقیده داشته باشه،  که از روی عقیده کاری بکنه، که عقیده داشته باشه ، و نه عقده داشت