۱۳۹۲ فروردین ۳, شنبه

روند طی شده در عکاسی ام

عکاسی
عکاسی همیشه برایم یک انتخاب جذاب بود
آن زمانی که عکاسی را به عنوان یک امر دوست داشتنی و تفریحی و البته علاقمند آغاز و تجربه کردم صرفا یک پدیده خاص نبود
تا بعد که دریافتم می شود جدی تر دنبالش کرد. می شود گالری برگزار کرد می شود فتوبلاگی داشت می شود در دید عموم قرار داد و هزار می شود دیگر
اما تقریبا هیچ وقت به این فکر نکردم که می شود از آن پول هم در آورد. که البته از آن پول کمی هم در آوردم
هیچ وقت هم به حرفه ای بودنش به معنای اینکه از آن پولی درآورد و منبع درآمدی باشد فکر نکردم
این هیچ وقت ها البته خودم را هم اذیت می کند چه رسد به خواننده
یکبار در یک جشنواره حضور پیدا کردم و قرار این بود از مقامی عکاسی کنم سیل عکاسان و لولیدن در میان هم و چرق چرق عکاسی کردن و سریع شات چکاندن و هل دادن و... باعث شد کلهم اجمعین قید این نوع عکاسی را بزنم،
یکبار هم دوست داشتم در خبرگزاری به صورت افتخاری کار کنم و عکاسی کنم که توی برجکم زدن که نرو به درد نمی خوره
یکی دو باری هم در مسابقات شرکت کردم و نتیجه ای نداشت، حوصله نداشتم، یعنی الان هم دوست ندارم که اثرم را بدهم کسی و او طبق سلیقه اش انتخاب کند یا نکند. قیدش را تقریبا زدم و بی خیال شرکت در این مسابقات و جشنواره ها شدم ؛ البته که کارم حرفه ای نیست و هرکسی آرزو دارد برنده شود در میان عده ای، اما این شوق هم به مرور درونم کشته شد
راه های مختلفی رفتم به دانشگاه رفتن و آکادمیک درس خواندنش فکر کردم؛ اما دوست خوبی که عکاس حرفه ای است یه بار بهم گفت من رفتم اما چیز خاصی نداشت
دو بارهم خاطره آیدین آغداشلو و محمود دولت آبادی از زندگی شان و اینکه یا به دانشگاه نرفتن یا نیمه کاره رها کردن مرا از اینکه باید رفت و آموخت وگرنه آدم عکاس نمی شود رها ساخت و دور کرد؛ خیالم راحت شد که خب ظاهرا احتیاج نیست
به علاوه عکاسان تجربی دیگری هم بودند و هستند که راه آکادمیک نرفتند؛ پس همچنان علاقمند به عکاسی تجربی ماندم
کم کم در بین این افکار و تغییرات و امتحان کردن راه ها سلیقه هایم تغییر کرد؛ یعنی اگر اوایل عکاسی ام از علاقه به طبیعت نشات می گرفت و با همان هم آغاز شد کم کم به آدم و اجتماع رسیدم کم کم نوک پیکانم جای دیگری رفت
البته که هنوز هم از طبیعت دوست دارم ولی عکس از شکوفه و مناظر سرسبز و بدیهی و کلیشه ای دیگر مرا ترغیب نمی کند مگر هنری یا ابداعی به ذهنم برسد
فاصله گرفتم و دور شدم و این شاید متاثر از حضور دو ساله ام در یک انجمن خیریه بود؛ کم کم روح شبانه عکس گرفتنم بیدار شد  و ارضا شد؛ شب عکاسی کردن را بسیار دوست داشتم و عکاسی از بخش های سیاه و درد آلود این شهر از آدم هایش برایم جدی تر و با انگیزه تر شد. کم کم آدم ها آمدند در عکس هایم نشستند و درد به عکس هایم رسوخ کرد
اینجا بود که احساس کردم همینه خودشه؛ اینجا می تونم ارضا شم, اینجا می تونم منشایی از آگاهی باشم, شاید هدفم از عکاسی همین بوده
نمیدانم فعلا که این طورش را دوست دارم 
عکاسی امروز برایم تبدیل به ابزاری شده تبدیل به پنجره ای که بشود چیزی را منعکس کرد, که از آن اتفاقی رخ دهد، رسالتم در عکاسی اگر همین باشد و هیچ توفیق مادی نداشته باشد بس است و عالی ست


۱۳۹۱ اسفند ۱۱, جمعه

تخلخل

امروز بعد از کلاس پیاده راه می آمدم درگیر مباحث مطرح شده در کلاس بودم
به گلفروشی رسیدم که گلفروش مشغول تعویض گل و گلدان ها بود و خاکش را عوض می کرد
یک دانه های سفیدی هست که موادش را نمی دانم دقیقا چیست اما به آن تخلخل می گویند
دانه هایی قهوه یی رنگ هم هستند البته، که پوکه فکر می کنم می گویند
هر دوی این گوی های دایره وار یک خاصیت تخلخلی دارند و آن اینکه فضای آزادی در خاک بوجود می آورند که باعث می شود خاک سبک شود وفضای رشد و نمو برای ریشه و نفس کشیدن ریشه را فراهم کند, در واقع بر خلاف تصور رایج و کهنه که می گویند هوا و اکسیژن برای ریشه خوب نیست اتفاقا هوا و ایجاد شدن فضای آزادی برای ریشه و در نتیجه برای گیاه لازم و ضروری است. فی الواقع گیاه خوب گیاهی است که خاکش سبک و ریشه هایش در آزادی این خاک بدوند و بدوند
بعد از این یاد فوتبال افتادم
مرحوم شهید صابر می گفت در سپهر سیاست ایران بازی ها به عرض کشیده نمی شود بازی از این جناح به آن جناح عوض نمی شود؟ حتما دیدید که در بازی های فوتبال ایرانی بازی در منطقه ای از سمت راست و یا چپ گیر کرده و مانده و طول می کشد بازی وسیع شود و جناح بازی عوض شود, در واقع در ایران آن نبوغ یا تکنیک وجود ندارد که جناح بازی را طراحی, عوض کند و به جناحی دیگر که خلوت است فضای آزاد وجود دارد ببرد تا ازفضای آزاد برای هجوم  و پیشرفت استفاده کند

به این فضا و آزادی فکر می کردم در میان راه رفتنم , که اگر هرجایی باشد چه در خاک چه در فوتبال و چه در سیاست چه عرصه هایی را برای رشد نمو پیشرفت نبوغ و خلاقیت ایجاد می کند و امان از وقتی که همه چیز بسته باشد