۱۳۹۰ مهر ۹, شنبه

گندیدگی ما با صبر زیادی



بارها از صبر نوشتم
اما هنوز هم صبر برایم مفهوم غریبی دارد
گذشتگان و آنها که سنی ازشان گذشته هنوز صبر را در تمام پدیده ها گوشزد می کنند
از اتفاقی که بر من گذشت ماه ها می گذرد, دوستی, میان سال,  داشتم که مرا به صبر دعوت می کرد, میگفت هیچ آدمی از صبر ضرر ندیده, صبور باش
صبور ماندم دم نزدم هیچ نگفتم عکس العمل خاصی هم نشان ندادم در عوض هیچ وقت نه پشیمان شدم و نه نا امیدی به ذهنم رسوخ کرد
اما صبوری
صبوری زیادی,  اصلا خوب نیست, صبوری مانند هر پدیده ای حدی دارد
این طور نیست که هر آدم از صبر زیادی ضرر نبیند, صبر زیادی به سان ته دیگ سوخته است , آدم تا میزانی,  باید صبر کند و بعد از آن تکلیفش را یکسره کند
این نوشته را شاید ماه ها قبل, باید می نوشتم, اما خب صبر,  امروز تبدیل به واژه ای مهم گشته
اما درباره ی نومیدی این کوتاه را اضافه کنم که امید را نفروختم و از دست ندادم چرا که یاس نومیدی ویرانگر است بنابراین امید اصلا , لازمه حیات و حرکت است
این نوشته نه از سر اینکه ته نشین ها باز رو آمدند, باشد, نه صرف بیان فکر خودم در مورد گذشته بود گذشته یی که تمام شد
کلیشه ای ترین مفاهیم و تعاریف را در این پست نگاشتم کلیشه هایی که تا تجربه نشوند لمس نشوند برای آدم کلیشه نیستند

...
بی ربط نوشت
از این به بعد دوست دارم بیشتر  بنویسم و خط ها را کوتاه تر کنم, 

۱۳۹۰ شهریور ۲۶, شنبه

مجبور به نمایش

خب خانم  فردا برید حراست نامه رو بهشون بدید امضا کنند بعد نامه رو بیارید اینجا من ببینم و ایشالله مشکلتون حله و برای پیش دبستانی... فقط یه نکته یی فردا با چادر برید
تعجب دختر شیک پوش
می دونید که حراسته دیگه حالا شما با چادر برید از اونا امضا رو بگیرید بعد دیگه مدرسه رو می تونید با همین مانتو و اینجوری برید مشکلی نیست؛  ببین من خودمم  این جوری شو قبول ندارم که حتما چادر و اینا خانم خودمم مانتوییه خواهرم چادری اون یکی خواهرم مانتویی یکی آرایش می کنه یکی نمی کنه ولی حراسته دیگه کاریش نمیشه کرد امروز مثلا به من میگن چرا رنگ یقه ات با رنگ پیرهنت فرق داره الان این دگمه رو که بستم دارم خفه میشم( میخندد) ولی خب کاریش نمیشه کرد تازه من هر روز با یقه آخوندی میام ولی خب دیشب مهمونی بودیم و همین پیرهن بود دیگه نشد اونو بپوشم

اتاق مدیر روابط عمومی منطقه فیلان آموزش و پرورش تهران , با حضور مدیر روابط عمومی و اون دختر خانم و بنده 

۱۳۹۰ شهریور ۲, چهارشنبه

عافیت طلبی معاویه و هشدار نسبت به عواقب فتنه جویی


چندی است که به دنبال این هستم که مقاطعی از تاریخ چه تاریخ اسلام چه تاریخ اروپا و چه تاریخ ایران را کندوکاو کنم و با ارائه بعضی فاکت های تاریخی روی بعضی از آنها تامل بیشتری شود و تحلیلی در کنارش اتفاق بیفتد, خوانش تاریخ و تحلیل وقایع و رخدادها رویدادی است که کمتر اتفاق می افتد و نقصی است که در وجود ما ایرانی ها بیشتر نمود دارد,

اولین خطبه معاویه در مدینه بر مسجد و منبر پیامبر اسلام حاوی 3 نکته جالب توجه است.
1-     خود او تصریح می کند که حاکمیتش بر مبنای علاقه و رضایت بین مردم  و حاکم نبوده
2-نوعی عافیت طلبی و لذت طلبی را ترویج و تشویق می کند که طبیعتا ذهن عافیت طلب جامعه به دنبال حق, عدالت و آزادی نمی رود
3- از هرگونه فتنه جویی بیزاری می طلبد و مردم را هشدار به عواقب آن میدهد

در این نوشته نگاهی به تفکر عافیت طلب معاویه در اولین خطبه اش در مدینه می اندازیم
 * به خدا قسم, خلافت را به وسیله محبتی که از شما سراغ داشته باشم, یا به رضایت شما به دست نیاورده ام, بلکه با همین شمشیرم با شما مبارزه و مجالده کرده ام. کوشیدم نفس خود را بر سیره پسر ابی قحافه و عمر رضایت دهم اما به شدت متنفر و گریزان شد. خواستم به شیوه و مرام عثمان رود, از آن نیز امتناع نمود.
پس مسلک و طریق دیگری ÷یمودم که نفع من و شما در آن است, نیکو بخوریم و زیبا بیاشامیم, ( مواکله حسنه و مشاربه جمیله). اگر مرا بهترین خود نیابید حکومتم را سودمندترین برای خودتان خواهید یافت. والله بر احدی که شمشیر ندارد شمشیر نخواهم کشید. و سخن هیچ یک از شما را که برای تسکین خود سخن گفته اند پاسخ نداده و اعتنا نخواهم کرد.
و اگر مرا کسی یافتید که به همه حقوق شما قیام نماید بعض آن را از من بپذیرید. و اگر از من خیری به شما رسید آن را قبول کنید؛ زیرا سیل هرگاه افزون شود ویران کند, و آنگاه اندک باشد بی نیاز و غنی سازد. هرگز مباد که در اندیشه فتنه باشید زیرا که فتنه معیشت را تباه می کند و نعمت را کدر می نماید 

//*  منبع خطبه: احمد بن عبدربه, العقد الفرید, تحقیق محمد سعید العریان, ( قاهره, امکتبه التجاریه الکبری 1953) ج4 ص 147 . به نقل از جابری ص 236

۱۳۹۰ مرداد ۲۳, یکشنبه

غم و عدالتــــ

عدالت عادلانه بین همه توزیع شده است
هر چه دور و بر خودم را نگاهی می کنم می بینم همه درد دارند همه از دم مشکل دارند، یک جو آب خوش از گلوی کسی پایین می رود؟
می خواستم دونه دونه شون رو بنویسم که هرکس چه مشکلی دارد اما پشیمان شدم، فقط اینکه متحیرم چطور همه ما آدم ها غم داریم؟ مشکل داریم؟ و هرکس فکر می کند وضعش بدتر از فرد دیگری است؟
شاید عدالت همین بوده،
غم عادلانه توزیع شده

۱۳۹۰ مرداد ۱۴, جمعه

عقب مانده تر ازعقب تر ها؟

گاهی بعضی سنت ها  در اعصار و قرون گذشته حتی جاهلی ، می تواند پیشروتر راه گشاتر یا حتی عقلانی تر از بعضی رفتارها سنت ها و عکس العمل ها در عصر حاضر( البته در قالب همان نظام سنتی) باشد.
به طور مثال، افرادی دگر اندیش دگر خواه  اعتراض می کنند و طبعا زیست جدیدی  را مطالبه دارند. این افراد اکثرشان بدون هیچ ملاحظه ای بر نتابیده می شوند و غیر قابل تحمل از طرف ساختار غیر منعطف به گوشه ای رانده می شوند ، و از جامعه خود دور، اینجا بحث نه ساختار غیر منعطف قدرت است و نه آن افراد.
اینجا بحث پیرامون آن جامعه و عکس العمل آنان است. چه واکنشی نسبت به آن افراد که تا حدی خواسته حداقلی آنان را بیان کرده بودند، مدل زیست دوست داشتنی جامعه را خواسته بودند و خلاصه حداقل نماینده بخشی از قشر آن جامعه بودند نشان داد؟ جامعه چه کرد که آن افراد از انزوا بیرون آیند؟
جامعه و دیگر افرادی که با ملاحظه یا سکوت هنوز نه به انزوا رفته اند نه طعم هجرت چشیده اند و نه در ساختار شریک، همفکر آن افرادند اما در جامعه هستند، در جامعه و در حیات جامعه حضور دارند اما واکنشی به هم اندیشان به زور دربند نشسته ندارند؟
ورقی به سنت های جاهلیت اعراب می زنیم:
ساختار قدرت در جامعه عرب جاهلی بر پایه قبیله استوار است، در قبیله اضلاعی سه گانه برقرار است به نام حسب، نسب و غنیمت. اضلاعی که قدرت قبیله را تعریف می کند، هر کدام بر اساس ترتیب برای آنان مهم بوده
جوانان مکه بعد از گرویدن به اسلام همچنان مورد حمایت قبایل خود بودند، قانون حمی و جوار در قبیله به دلایل متعددی  از جوانان مکی تازه مسلمان شده حمایت می کرد. وحدت نسب و خطر اشتعال جنگ های قبیله ای مانع از تعدی قبایل به جوانان مکی می شد و این سنت نقش مهمی در امنیت و آزادی عمل آنان داشت. کسانی که نسب قبیله ای داشتند ، به خصوص اگر از قبایل بزرگ یا اصیل چون قریش بودند به ندرت مورد آزار قرار می گرفتند پس از ایمان جدید هم خود، زنان و نزدیکانشان تحت حمایت قبیله قرار دشتند.
این امتیازی بود برای جوانان مکی، دین اسلام و رشدآن، در واقع تضمینی آشکار از نهاد قدرت غیر منعطف به آنها که دگر اندیش شدند اما چون در قبیله بودند و ساختار قبیله برای همان قدرت غیر منعطف مهم و اساسی بود نمی توانستند گزندی نه به قوانین و اعتقادات قبیله ای و نه به جوانان تازه مسلمان شده برسانند، در مقابل اما مستضعفین ( بردگان) مکه فاقد نسب یا محروم از امتیاز جوار موقعیت مشکلی داشتند.
بحث این نوشتار مقایسه ای اجمالی بود پیرامون اینکه چطور در بعضی نظام های سنتی و جاهلی این طور به قوانین خود پایدار و استوار هرچند به ضررشان در نهایت میشد، می ماندند؟ و شاید بشود گفت بت پرستان مکی اخلاق را در مورد اعتقاد به آن چیزیکه معتقدبودند( ساختار قدرت در قبیله) حفظ کردند. اما بعضی نظام ها و جامعه ها حتا در قرن حاضر و مثلا مدرن واکنش هایشان نه عقلانی نه اخلاقی و نه تابع قوانین خود نوشته خود است؟

۱۳۹۰ تیر ۱۷, جمعه

نسل بی بابا نسل بی فردا نسل منتظر نسل بدبخت

این روزها به مطالب مختلفی فکر می کنم
به این فکر می کنم که نکند راه را اشتباه رفته باشیم؟
نکند به جای آنکه سرمان گرم چیز دیگری باشد سرمان به وبلاگ خوانی و نویسی و گودر خوانی و جملات شیک و ادبی و شعر گرم باشد نکند سرمان گرم ویترینی از گفتارهای آدمها شده باشد که  ما را در جایگاه یک تماشاگر گذاشته باشد و هرزچندگاهی با گل های شاعر و ادیب و مردان مشهور سیاست ورز و روشنفکرین به نام هورا کشیده باشیم و بلند شویم و کفی زنیم
نکند این سالها سرمان به این گرم شده باشد که فقط کتاب و کتاب و کتاب خوانده باشیم و ذهن را انبانی از اطلاعات کرده باشیم و هیچ وقت نشود از آن استفاده کرد؟ که اگر استفاده ای از آن نشود چه بیهوده رنج این سالها را تحمل کرده ایم چه بیهوده  فقط اطلاعاتی را به مغز داده ایم و حالا در حال کپک خوردن است
نسل ما چه مسلمان چه غیر دیندار نسل منتظر است نسل تماشاگر و این زهری سهمگین خواهد بود
نسل ما نسل کتاب خوان است ، البته با نگاهی خوشبین به جماعت دانشجو و کتاب خوان و وبلاگ خوان
نسل ما بیهوده هورا می کشد فریاد می کشد بلند می شود روی سکو  و دست می زند خبر ندارد قهرمان گود پیر شده دیگر تاب و توان قهرمانی ندارد خبر ندارد ، به او بگویید وقتش است آن همه پز را کناری بگذارد وآستین هایش را بالا بزند 

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۳, سه‌شنبه

تیتر ندارد


نگاهی به دوستان و هم سالان و هم نسلان خود بیاندازیم، چقدر به زندگی امید دارند؟ چقدر از زنده بودن خود راضی اند؟ بهتر بگویم چقدر احساس خوشبختی می کنند؟ چقدر دوست دارند که به زندگی ادامه دهند؟‍
هر چه می گردم کسی دور و برم نیست که پاسخش به سوال های بالا آن چیزی باشد که باید باشد.
فکر می کنم نسل ما به سرخوردگی رسیده، از زمان و زمانه بریده حال و حوصله این زندگی فرسایشی که آینده اش هم معلوم نیست و شاید فکر می کند تیره و تار است را ندارد، دوست دارد زودتر رخت ببندد
نه اشتباه نکن من در جایگاهی نیستم که بگویم من مثل هم نسلانم فکر نمی کنم نه اتفاقا من هم در جرگه همان ها هستم من هم احساس پیری می کنم وقتی روحم خسته است وقتی امیدم به زندگی کاهش پیدا کرده وقتی آینده ام مشخص نیست وقتی زندگی هایمان ایده آل نیست شاید ایده آل پدران ما نیست شاید آن چیزی نیست که فکر می کنیم شاید اشتباه از فکر کردن ماست
گاهی فکر می کنم باید سبک ها را تغییر داد شاید اشکال از ایده آلیسم ما است که نسل گذشته به ما تحمیل کرده؟ شاید اشکال از این است که فکر می کنیم خوشبختی ، رضایت از زندگی  و امید به آینده آن تعریفی است که نسل گذشته برایمان تعریف کرده؟ شاید باید معانیش را عوض کنیم شاید وقتش رسیده باشد هنجارها و ایده آل ها و سبک های زندگی مان را تغییر دهیم؟
حداقل من سعی می کنم در این همه نقطه تاریک زندگی ام در این همه نومیدی به آینده و عدم رضایت نسل گذشته از من  نقاطی بیابم که بتوانم با همان ها زندگی جدیدی را بسازم،
در این چند هفته که رفتن به موسسه یی خیریه که برای کارتن خوابها و معتادان کارتن خواب فعالیت می کند من هر سه شنبه اش گویی متولد می شوم دیدن درد مردم دیدن دردها دو خوبی دارد
 یکی اینکه فکر نمی کنی سیب زمینی هستی و مثل کبک سرت به برف گرم است و نمی فهمی دور و برت چه خبر است که برعکس درد را می بینی و احساس خوبی بهت می دهد از اینکه داخل آدم های دردمند هستی نه آنها که مرفه بی درد هستند نه آنانکه در عیش و نوش هستند نه آنانکه از زندگی فقط لذت را می فهمند و نه آنانکه غرق در بیهودگی  و بی تفاوتی هستند
دومین خوبی دیدن درد هم این است که بفهمی بدبخت تر از تو هم در زندگی وجود دارد، خیلی بدبخت تر از تو خیلی. می فهمی در دنیا تک نیستی می فهمی آنقدر اوت نیستی می فهمی دور و برت چه امکانات و مواهبی وجود دارد که خیلی ها از آن بی بهره اند، نه نمی خواهم شعر بگویم که قدر این را بدان و بدترش هم وجود دارد، این را چون دیده ام چون لمس کرده ام دارم می گویم، وقتی مردی را می بینم که می گوید 17 سال بدون خانه و هیچ زندگی کرده و نمی توانم بفهمم او را وقتی مردی می گوید هیچکس را در دنیا ندارم، هیچکس،  در اعماق فکرم می گویم مگر می شود؟ هرچه تلاش می کنم که برایم قابل درک باشد نمی توانم، نمی توانم و ده ها رویداد دیگر که برایم غیر قابل درک است، که چگونه بعضی از مردم زندگی می کنند و زندگی شان نوعی از مبارزه است

گاهی فکر می کنم اصلا دیدن درد تولدی دوباره است مثل اولین بار که متولد شدم مثل اولین باری که متولد شدی و با درد به دنیا آمدی دیدن دردها رنج و عذاب دارد اما تو را دوباره زنده می کند وجدانت را بیدار    می کند.