۱۳۹۳ تیر ۱۵, یکشنبه

چرا فرمانده شکست خورد؟

تو آخرین بازمانده قدرتمدار از اون جنگ هستی, فرمانده چرا شکست خورد؟
اون سال جنگ عجیبی رخ داد, معمولا فرمانده درگیر جنگهایی می شد که موازنه قدرت وجود داشته باشه و حداقل احتمال پیروزی باشه
خب یعنی تو اون جنگ هیچ احتمال پیروزی نبود؟
چرا بود منتها خود فرمانده ترسیده بود, معتقد بود شانس پیروزی کم هست
ادامه بده
فرمانده وقتی به این نتیجه رسید دو استراتژی تعریف کرد, استراتژی برای پیروزی استراتژی برا شکست
شکست؟
بله
یعنی قبل از اینکه وارد میدون بشه به فکر شکست بود؟
می خواست که خودشو آماده کنه, که اگر لشگر شکست بخوره چه می تواند بکند و چطور جان سالم به در ببره
متوجه شدم؛
براساس استراتژی پیروز تاکتیک هایی رو در نظر گرفت و براساس استراتژی شکست هم تاکتیک هایی برای برون رفت از شرایط
خب این دور اندیشی که خوبه مشکل کجا بود به نظرت؟
وقتی فرمانده فکر و تمرکز خودشو تقسیم میکنه به دو استراتژی, یعنی زمانی که می تونسته به فکر تاکتیک های بهتر برای پیروزی باشه رو از دست داده و به جاش توی فکرش به فکر شکست بوده, وقتی فرماندهی فکر عدم پیروزی به مغزش بیاد یعنی مغز خودشو آماده اون می کنه؛ و وقتی آماده اون می کنه دیگه شکست اونقدرا هم براش هولناک نیست, در واقع بذار بهتر بهت بگم, وقتی تو دنبال فرار باشی اونقدر نمی جنگی, وقتی تو به فکر اینکه چطور خودت و یارانت جون سالم به در ببرند و با حداقل هزینه تلفات جنگ رو به پایان ببری دیگه فکر پیروزی نداری, برات شکست تابو نیست, یه فرمانده فقط باید به فکر پیروزی باشه، فقط باید روی تاکتیک های پیروزی تمرکز کنه, و روحیه خودشو و سربازاشو اونقدر بالا ببره که اونها هم تمام فکر و ذکرشون موفقیت باشه ، ایمان برای برد
می فهمم چی میگی, اما چرا اسم اینو دوراندیشی نمیذاری؟ قبول که باید فکر و وقتشو به پیروزی و چگونه برنده شدن قرار می داد اما اینکه چطور از مهلکه جون سالم به در ببری و اینکه ممکن اتفاق هایی بیفته که غافلگیر کنه ، اون موقع چرا آدم نباید یه طرحی برای بیرون اومدن از اون شرایط نداشته باشه؟
می رسیم به اون سوال اولت, احتمال بردی وجود داشت؟ گفتم فرمانده تو جنگ هایی شرکت می کرد که احتمال برد داشت بنابراین احتمال بود، هرچند ضعیف اما بود، اشکال فرمانده اونجا بود که روحیه خودش و مغز خودش رو آماده شکست قرار داده بود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر