۱۳۹۱ خرداد ۲۹, دوشنبه
۱۳۹۱ خرداد ۲۲, دوشنبه
سخنرانی دکتر سریع القلم در شهرکتاب
بلندگو روشن بود و حسین پاکدل مشغول
صحبت کردن بود، لیوان خالی از آب شده بود. در بطری را باز کرد و بطری را کج کرد
تا لیوان پر از آب شود؛ بلافاصله پس از اینکه قدری صدای آب آمد ( از خالی بودن
لیوان و برخوردقطرات آب به لیوان شیشه ای) آب ریختن را متوقف کرد و لیوان را کج
نمود و آب بطری را از کنار لیوان پر کرد تا دیگر بدین ترتیب صدایی ندهد.
در نگاه اول شاید این نکات ظریف آدمها
مهم نباشد اما این حکایت از هوش دقت و ظرافت چنین شخصیت هایی دارد. این نمایی که
مشاهده شد و در یک متری استاد در نیم رخش ایستاده بودم خیلی توجه ام را جلب کرد و
بی سبب ندیدم نگاهم را ننویسم.
از سری نشست های دیدار با اهل قلم شهرکتاب؛ این بار دکتر محمود سریع القلم مبزبان چنین
محفلی در شهرکتاب مرکزی بود. محور صحبت ایشان هم بیشتر فرهنگ و توسعه بود.
دکتر سریع القلم معتقد بود خیلی از
مسائل ریشه در فرهنگ دارد فرهنگی که لزوما مقصرش دولت نیست؛ به مثالی اکتفا کرد که
شرحش این چنین است:
یک بار با برادرم از تهران به سمت چالوس
راه افتادیم به برادرم گفتم تو راننده باش و من می خواهم با کاغذ و قلم به چپ و
راست خود در این مسیر نگاهی بیاندازم و کسانی که زباله از پنجره ماشین بیرون می
ریزند را بنویسم با میزان گرم حدودی که یک
زباله دارد. شما فکر می کنید وقتی به چالوس رسیدیم چه میزان زباله ای را از تهران
تا چالوس من شمردم؟ باور کردنی نیست اما در این 3 الی 4 ساعت حدود 540 کیلو زباله
به جاده ریخته شده بود حالا 100 کیلو هم به خاطر ضعف حدسیات و اشتباه محاسباتی کم
شود بازهم رقم رقم بالایی است. خب این آیا تقصیر دولت و حاکمیت است؟ یا شما ببینید
اینجا در صف عابر بانک وقتی می ایستید نفر پشتی شما در حد 10 سانت هم با شما فاصله
ندارد یکبار من ایستاده بودم طرف سرش را روی شانه من گذاشته بود. برعکس در همین
امارات فاصله یک متر است. یا رانندگی در امارات به نسبت خیلی بهتر از تهران ماست.
این تفکر البته تفکر چپ است که دولت
مقصر است و فقط مشکل را دولت می داند. بله دولت مشکل دارد اما مردم چه؟ مواردی
وجود دارد که نشان می دهد مردم به سبب فرهنگی و سواد جایگاه جالبی ندارند. در سال
1830 در انگلستان حدود 60 هزار رمان چاپ می شود، اینجا منظور تیراژ نیست منظور عدد
کتاب است. خیلی ها معتقدند علت اینکه انگلستان اولین کشوری بود که برای تغییر و
توسعه گام برداشت همین مسائل بود آن وقت شما در ایران ببینید وضعیت چگونه است
میزان سواد در مشروطه چه بوده؟ بسیار پایین بوده خب وقتی میزان سواد کم باشد شما
چه انتظاری دارید که مشروطه پیروز شود؟
من همیشه به دانشجویانم می گویم که با
آمار کار کنید با آمار حرف بزنید گهگاهی از قصد آمار غلط می دهم و جلسه بعد می
گویم ببخشید نرخ رشد اقتصادی آلمان را اشتباه گفتم؛ این ببخشید گفتن خیلی مهم است
شما یادتان می آید وزیری ببخشید گفته باشد؟ یا نماینده مجلسی به مردم بگوید ببخشید
اشتباه کردم؟ من که یادم نمی آید اینها موارد مهمی است که فرهنگ یک ملت را می
سازند خود شما آیا به فرزندتان ببخشید گفته اید؟
مشکل دیگری که ما در فرهنگ داریم مشکل
معاشرت است آنقدر در معاشرت ها و گفتگو ها اصطکاک داریم و پیچیده هستیم که در
معاشرت با یک امریکایی و اروپایی چنین نیستیم این یکی از دلایل توسعه نیافتگی است
وقتی نمی توانیم با هم حرف بزنیم.
دکتر محمود سریع القلم دارای مدرک فوق
دکترا روابط بین الملل از دانشگاه اوهایو موارد زیاد و متعددی را در این جلسه بیان
کرد که متاسفانه خاطرم نیست اما یک نکته جالب که در ایشان به عنوان استاد دانشگاه و
روشنفکر مطرح بود این است که ایشان بسیار به آمار و ارقام ایرانی و جهانی مسلط
است. مثلامی داند در روز در 24 ساعت 25
پرواز به ترکیه داریم اما در هفته یک پرواز به پاکستان که اغلب کنسل می شود. یا به
آمار دانشجویان تحصیل کرده در خارج کشور اشاره می کند که ریز آمارش را ارائه می
دهد و همچنین به میزان نرخ رشد اقتصادی و واردات و صادرات کشورهای دیگر. این بسیار
مسئله مهمی است که کمک می کند یک استاد دانشگاه و یک نظریه پرداز وقتی با آمار حرف
می زند دائما به روز باشد.
در پرسش و پاسخ پیرامون بهار عربی هم
ایشان در مورد تونس گفتند: من به تونس امیدوارم
چون زود جمع شد و نهاد سازی آنجا انجام می گیرد به مصر هم کمی امید دارم
منتها تکلیف ارتش باید روشن شود یادمان نرود در مصر کانالهای متعدد ماهواره و
خبری، آزادی بیان و رسانه های متعدد هست که این خود به فضای آنجا کمک می کند؛ یمن
را نگاه خوشبینانه ندارم و در مورد سوریه هم اوضاع تغییر خواهد کرد مشکل اصلی
سوریه تقابل امریکا و ظهور نو ناسیونالیسم روسیه به رهبری پوتین است. در مورد لیبی
هم اگر مسائل قبیلگی حل شود اوضاع بهبود می یابد.
ایشان همچنین در مورد ورود نظامیان به
عرصه سیاست اشاره کردند که: بعضی ها می گویند ارتش نباید دخالت کند؛ شما نگاهی به
کره جنوبی و ترکیه بیاندازید نرخ رشد اقتصادی کره را ببینید( آمار و ارقامی اعلام
کردند که خاطرم نیست) متوجه می شوید که ورود نظامیان به سیاست بد نیست. منتها یک
شرط دارد؛ در ترکیه و کره جنوبی خواست ارتش پیشرفت کشور بود, آنجا نهادی قدرتمند
ویکپارچه وجود داشت که خواهان قدرت ، ثروت وصد البته توسعه بود این اشکالی فی نفسه
ندارد
۱۳۹۱ خرداد ۲۱, یکشنبه
تماما مخصوص
شایع بود که همه تیغ موکت بری دست شان
است، چه این طرفی چه آن طرفی؛ شایع بود جر می دهند. هرکس سینه به سینه کسی در می
آمد تیغ را از بالا می کشید و خون فواره می زد. ما این صحنه ها را دیدیم.
آن همه نظامی و لباس شخصی ریخته بودند
توی خیابان که جنگ آخر الزمان است. شایع بود که می خواهند کار را یکسره کنند. هوا بوی
انتقام می داد، بوی برادرکشی، بوی عرق تن و بوی خون مثل هرم گرما از زمین بالا می
خزید.*
زخمی تماما مخصوص دائما خودش را به رخ
می کشد. زخمی از پری که اعدام شد زخمی از یانوشکا.. زخمی به نام پدر که خاطرش
مانده؛ زخمی به نام مادر برای تمام رنج هایش ؛ زخمی به نام هجرت و غربت که اسیر نه
نتوانستن گفتن است و تنهایی. همگی زخمی تماما مخصوص هستند برای نویسنده نامداری
چون عباس معروفی
داستان تعریف کردن از کتابی که احتمالا
کم خوانده شده جفا بر خواننده است هرچند اگر تحلیل های خوب و نقدهای خوب شود اما
باز شاید جفا باشد. تماما مخصوص آقای معروفی را بخوانید که داستانی از مهاجرتش را
به نگارش درآورده هرچند کاش بیشتر از رنج سفر می گفت تا از رنج غربت. کاش آنجا که
می گوید حکمت سیبیل تغییر کرده کاش میگفت چه تغییری دقیقا؛ دوبار نام تغییر آمده
بی آنکه نشانی از تغییر بدهد؛ هر آیینه منتظر بودم بگوید رفتار حکمت سیبیل با زن و
دخترش آیا تغییری کرده؟ سرنوشت دختر چه شد وقتی زیر بار فشار و دیکتاتوری پدر بود؟
در جای جای داستان نگاه های سیاسی
نویسنده که تصویری از 60 ارائه می دهد و یا از سیستم بوروکراسی آلمان ارائه می دهد
یا وقتی تم های مختلفی از جنگ که روایتگرش احمد بن بن ( احمد رافت) است به همراه نگاه هایی به زندگی و عشق هایی که هیچ
وقت از بین نمی روند داستان را دچار رخوت نمی کند. به قول خود جناب معروفی شکست
زمان هم از عناصر خاص این کتاب است
این کتاب به صورت
زیر زمینی و بدون مجوز در دستفروشی های تهران خصوصا اطراف میدان انقلاب یافت می
شود
* قسمتی از کتاب تماما مخصوص
۱۳۹۱ خرداد ۸, دوشنبه
یه مشت کوتوله کور
بعضی وقتها کار نکردن بهتر از کارکردن است. مثل نخوردن و از سر سفره کنار رفتن. شاید اسمش قهر باشد اما اصل آن چیز دیگری است.
آن چیزی که بعضیها به آن میگویند بدقلقی، من میگویم اخلاق اجتماعی هنرمند. مردم گذشته از اینکه روزنامه میخوانند یا نه، حواسشان جمع است که چه کسی چه میگوید و چه کار میکند. من فقط میگویم در این شرایط نمیتوانم کار کنم
بعضی از دوستان میگویند: آقا زندگی باید بگذرد، اما من این را هم نمیتوانم بگویم، چون خوشبختانه زندگی من از سینما نمیگذرد.
الان هرکجا گیر میکنند، میروند سراغ گوگل یا چیزهای دیگر که یکسری دانش رویی به آنها میدهد. البته لابهلای این آدمها «اصغر فرهادی» هم هست که از جنس ما نیست، اما از جنس بهتر و جدیدتری است که بلد است حرف خودش را حرفهای بزند و آنقدر هوشمندی دارد که مثل «قبادی» و «پناهی» شهرت دست و پاگیرش نشود. «بهرام توکلی» هم یکی دیگر از اینهاست که فیلم «بدون من» را سال گذشته از او دیدم. اینها بچههایی هستند که خودشان، هم پژوهش میکنند و هم وابسته به فضای مجازی هستند. ولی وقتی آنها موفق میشوند، موفقیت برایشان مزاحمت میشود. چون تعداد متوسطها زیاد است، همه سعی میکنند که جلویت را بگیرند. تا سرت را بلند میکنی، چیزی که برای تو پرتاب میکنند، تهنیت نیست قداره است. برای اینکه سر بلند کردی و نشان دادی آنها کوتوله هستند. در صحنهای از فیلم «بوی کافور عطریاس» این موقعیت را نشان دادهام: آدمی کابوس میبیند که دارد شنا میکند، یک مشت کوتوله که چوب بلندی در دست دارند، میآیند و میزنند توی سرش. برخی کوتوله هستند، بنابراین نمیتوانند ببینند که کسی یک گلشیری دیگر، یک شاملوی دیگر بشود…
۱۳۹۱ خرداد ۴, پنجشنبه
به بهانه معرفی نگاه پنجشنبه
خشایار دیهیمی عباس عبدی سرگه
بارسقیان سیاوش جمادی احمد طالبی نژاد
جواد طوسی هوشنگ ماهرویان اسدالله امرایی ابولحسن مختاباد چیستا یثربی مژگان
ایلانلو و .. از نویسندگان و مصاحبه شوندنگان این شماره کتاب هفته نگاه پنجشنبه
هستند که در شماره نهم خود مثل قبل پربار آمده.
گزیده هایی جالب و جذاب از این مجله
هفتگی که بیشتر شبیه کتابی با فصل های کوتاه و جدا جدا شده است را که بیشتر در
مورد پرونده این هفته ژان پل سارتر است را در زیر آوردم؛ البته که نگاه پنجشنبه
منحصر به پرونده هایش نیست و نبوده, از شعرهای کوتاه و داستان های کوتاه و معرفی
کتاب و نگاه ویژه به موسیقی اش به سادگی نمی شود گذشت. انصافا جایش خالی بود خصوصا
که رودکی نتوانست دوام بیاورد. چقدر جامعه مطبوعاتی به چند صدایی از این نوع محتاج
است؛ نگاه پنجشنبه علارغم نویسندگان خوبش اما تیم تحریریه قوی ندارد حداقل در مصاحبه
ها خصوصا مصاحبه این بار با خشایار خان دیهیمی ضعیف است وقتی دائم در صحبت های
مصاحبه شونده می پرد و او را عصبانی می کند. از اینها که بگذریم وجه جالب این
نشریه به روز بودنش است ، فارغ از نوع نوشته های به روز ( فتح خرمشهر، ترانه جدید
شاهین نجفی و..) اما این به روز بودنش عجیب به دل آدم می چسبد.
خشایار دیهیمی:
آل احمد اصلا روشنفکر نیست یک اکتویست
سیاسی است برای همین هم به حزب توده می پیوندد به نیروی سوم ملحق می شود به مرجع
تقلید نامه می نویسد و همه این کارها را هم از موضع حزبی انجام می دهد این چپ روی
است نه روشنفکری. وقتی عضو حزب می شوید مجبور هستید از خرد جمعی حاکم بر حزب پیروی
کنید.
شریعتی یک خطیب است حالا بعضی ها به غلط
او را روشنفکر می خوانند یکی به من بگوید این چه جور روشنفکری است که هرجایی مصلحت
می داند دروغ می گوید و برای پیشبرد اهدافش به راحتی وقایع را وارونه جلوه می دهد.
اصلا آدم از خودش خلق کرده بود و از زبان او حرف های خودش را نقل می کرد اینها کار
روشنفکر نیست.
روشنفکر صرفا یک آدم منتقد و بلندگوی
ضعیف ترین صداهاست. منعکس کننده واقعیت هایی که به چشم هر کسی نمی آید و این کار
کمی نیست.
آقای دکتر سروش را اگر پایه گذار
روشنفکری دینی بعد از انقلاب بدانیم همه می دانند که ایشان تا زمانی که بنیانگذار
انقلاب زنده بود هم منصب دولتی داشت و هم تریبون دولتی. شما نمی توانید ایشان و
امثال ایشان را با بنده مقایسه کنید بنده زمانی که ایشان قدرت داشت فقط کتک خور
بودم کتک خور خوبی هم بودم کسی به من تریبون نمی داد.
اینکه روشنفکر باید از امکانات استفاده کند را
بله من قبول دارم ولی مشروط، من هم در حزب مشارکت می روم و صحبت می کنم حزب مشارکت
برای من وسیله است. من از تریبون استفاده می کنم اما به شرط آنکه تریبون مرا مقید
نکند یعنی من به آنها می گویم شما به من تریبون بدهید اما توقع نداشته باشید حرف
شما را بزنم.
من یک آدم مستقلم معارض و معاند حکومت
نیستم ولی منتقد هستم نه منتقد این حکومت، منتقد هر حکومتی که بیاید وظیفه من نقد
کردن است حکومت بی عیب هم نداریم من فرصت دارم که بخوانم ، از حاکمیت فاصله دارم
بنابراین بهتر می توانم مسائل را ببینم و حلاجی کنم.
الان خیلی ها مهرنامه را تحریم کردند .
می گویند از اینجا و از آنجا خط می گیرد می گویم باشد اما اگر عین حرف مرا چاپ کند
چرا از این امکان استفاده نکنم؟
در این مملکت به من مجوز نشریه یا
روزنامه نمی دهند اگر می دادند آن وقت به شما ثابت می کردم تاثیر گذاری یعنی چه؟
شرط می بندم روزنامه بدهند به اسم خشایار
دیهیمی اگر تیراژ همه این روزنامه ها را نگرفتم لعنت به من. چهار صفحه هم بیشتر در
نمی آورم فحش هم نمی دهم کاملا قوانین عرفی و شرعی را هم رعایت می کنم ولی انتقاد
می کنم بسیار صریح.
ببینید انتقاد کردن باغر زدن و نق زدن
فرق دارد من بی نهایت از تلخ اندیشی و اینکه فی المثل هی بگویند نمی گذارند کارمان
را بکنیم بدم می آید روشنفکر وظیفه اش خواندن و رصد کردن و نقد کردن و گوش شنوا
داشتن است روشنفکر باید علاوه بر دهن دو گوش گنده داشته باشد
به آقای خاتمی گفتم شما برای خودت حسن
می دانی که اجازه می دهی من حرف بزنم؟ من برای حرف زدن که اجازه نمی خواهم. گفت من
اعتراض نمی کنم شما حرفت را بزن. گفتم من رو به دیوار هم که حرف بزنم اعتراض نمی
کند من جواب می خواهم شما وظیفه داری به من جواب بدهی
خداوند در قبال نعمت قلم مسئولیت بسیار
سنگینی بر دوش من گذاشته و آن هم انعکاس ضعیف ترین صداهای موجود در جامعه است. این
قلم ارزش دارد به نظر من اگر در قرآن آمده است نون و القلم و ما یسطرون به چنین
قلمی اشاره دارد نه به آن قلم هتاک و فحاش و پرده دری که نمونه هایش را من و شما
خیلی خوب سراغ داریم.
ما باید همانند سقراط در کوچه و بازار
با مردم هم سخن شویم نه اینکه راه بیفتیم توی کوچه و خیابان با آنها حرف بزنیم. ما
اگر در همان دانشگاه درست مسائل را طرح کنیم حرفمان به لایه های زیرین جامعه هم
رسوخ می کند چون در دانشگاه از همه قشری در کلاس های درس حضور پیدا می کند غرض
اینکه روشنفکر باید برای خودش مسئولیت بتراشد بالاترین مسئولیت ها را. اگر یک
ضعیفی بیاید بگوید تو مشکل مرا دیدی و صدای مرا به گوش مردم نرساندی من متهمم مجرمم
و باید مجازات شوم.
سارتر صراحتا می گفت همه الجزایری ها حق
دارند همه فرانسوی ها حتی آلبر کامو را ترور کنند. چون حق آنها را غصب کرده اند
کاموی بیچاره که در فقر مطلق زندگی کرده بود آماج چنین حملاتی بود کامو می
گفت آقا جان من درد این مردم را می فهمم
زمانی که تو داشتی در کافه های پاریس عرق می خوردی و به عیش و نوشت می رسیدی من در
فقر و فلاکت کنار مردم بودم. تو خائن به این مردمی و نمی فهمی که اگر همین الان
استعمارگران بروند این مردم روی بهروزی را نخواهند دید باید گام به گام این اتفاق
بیفتد همان کاری که ویتنام کرد وقتی جنگ تمام شد ویتنامی ها شرطشان این بود که
آمریکا در بازسازی ویتنام کمک کند. نگفت به تعداد آدم هایی که در ویتنام کشته شدند
باید آمریکایی بکشیم.
یکی از مشکلات جدی جامعه روشنفکری ما به
ویزه قبل از انقلاب این بود که به جای رو آوردن به آدم اخلاقی و شریفی مثل کامو به
یک شومن ( سارتر) تمام عیار اقتدا کرد.
مژگان ایلانلو:
توجه کنید مرد ذاتا تمایل دارد که زن را
در شمار دارایی های خود درآورد حتی اگر
ژان پل سارتر باشد وقتی این زن در ابتدایی ترین ملزومات زندگی نیازمند به یک مرد
باشد دیگر نور علی نور است و چه موقعیتی بهتر از
این برای یک مرد.
این همان آفتی است که متاسفانه جامعه
زنان روشنفکر و اهل نظر جامعه ما به آن توجه کمی دارد، برای زنان طبقه متوسط رو به
بالای جامعه ما که هیچ هویت اقتصادی جدی ندارند یعنی نیروی مولد اقتصادی نیستند و
کارکرد سنتی خود را در خانه از دست داده اند ( از درست کردن غذا و ترشی و مربا و
نظافت خانه گرفته تا دوخت و دوز که زنان سنتی انجام می دادند و امروزه همه را به
کارگران برقی و کلفت های هفتگی سپرده اند) صحبت کردن از حق و حقوق مساوی ( با عرض
معذرت از همه دوستای نازنینم) یاوه ای بیش نیست. نمایش مضحکی است برای سرگرم شدن
یک مشت انسان بیکار.
به جد اعتقاد دارم برابری حقوق زن و مرد
و به رسمیت شناختن هویت مستقل زن برای مرد در جامعه ای مثل ایران امروز هرگز در
مهمانی ها و شب نشینی های منطقه زعفرانیه و اقدیسه و نیاوران در میان دود پیپ و
بوی عطر و ادکلن دوستان نازنینم بر سر میز شام اتفاق نمی افتد که خانم های پر
طمطراق به همسرانشان نهیب بزنند که ما حقوق برابر با شما داریم این برابری در
منطقه حکیمیه و نازی آباد و اسلامشهر اتفاق می افتد که مرد زودتر از زن به خانه می
آید کتری را روشن می کند و زن با دستانی که بوی وایتکس می دهد پاسی از شب گذشته به
خانه می آید و مرد می داند که برای قسط اجاره خانه باید به کیف زنش متکی باشد.
جان کلا مردها حتی اگر حسن بصری و ژان
پل سارتر هم باشند ذاتا میل به تملک زن
داند اگر زن می خواهد این حس را
تا حد امکان کنترل کند باید بتواند هویت اقتصادی مستقل و موثر داشته باشد.
عباس عبدی:
امروز که به گذشته نگاه می کنم متوجه
نگاه شکسته مان به سارتر می شوم که تصویری شکسته را در ذهن ما تصویر کرده بود از
سارتر عصیانگری شورش آزادی حق انتخاب آزاد شدن از حصار ها و حفظ آزادگی را در برابر
قدرت حق گویی و دفاع از مظلوم و.. را می دیدیم و شاید هم می آموختیم ولی یک رکن
مهم اندیشه او که مسئولیت ، دلهره و اضطراب بود فراموش شده بود.
هوشنگ ماهرویان :
سارتر می گفت اگر خطا کردی آن را وابسته
به شرایط جامعه شناختی نکن. وجود تواست که ماهیت ات را شکل می دهد. و این یعنی حس
مسئولیت در انتخاب و برای ما که بعد از شهریور 20 آزادی یعنی درک ضرورت شعارمان
شده بود می توانست مفید فایده بیفتد که نیفتاد. ما به جای فهم مسئولیت سارتری جنگ
شکر در کوبای او را خواندیم و و اسیر رادیکالیسم سارتری شدیم و چه حیف که فلسفه اگزیستانسیال
او را درک نکردیم
فلفسه را باید به عنوان فلسفه خواند
زمانی که آن را نزدیک ایدئولوژی کنیم مرگ آن را هم اعلام کرده ایم چرا که
ایدئولوژی پایان تفکر است. می توان فلسفه را به عنوان فلسفه خواند و مرید هیچ مرید
فیلسوفی نشد. مریدی و مرادی هم پایان تفکر است تفکر را باز گذاریم تا توان رشد
یابد.
۱۳۹۱ خرداد ۳, چهارشنبه
کشتار
کشتار
عنوان فیلمی از رومن پولانسکی است که نویسنده آن یاسمینا رضا است. در واقع این داستان بیشتر دستمایه یک نمایشنامه بوده تا فیلم. رومن پولانسکی با بهره گیری از این داستان فیلم خود را در داخل یک خانه و بیشتر گفتگو ها را داخل یک اتاق گذرانده است
گفتگوی دو خانواده از طبقه متوسط فرهنگی بروکلین که در مورد سورفتار فرزندان خود است از یک جهت محل تامل است. شاید به ظاهر تمام مکالمات در یک اتاق حوصله بر باشد؛ اینکه تمام داستان قرار است در سکون یک اتاق بگذرد؛ اما فیلمنامه و کارگردانی به اندازه کافی آنقدر جذاب هست که بیننده را میخکوب کند. کشتار نشان می دهد چگونه می تواند صلحی که به ظاهر زیر پوست آدم های با فرهنگ یک طبقه نشسته طغیان کند و هر شخصیت از داستان بالاخره به طریقی عصیان کند
فیلمبرداری دکور و خصوصا طراحی نور از نکات بارز و برجسته فیلم است. بیشتر از داستان نمی نویسم که برای خواننده ای که می خواند داستان لو نرفته باشد
۱۳۹۱ اردیبهشت ۳۰, شنبه
دو کوتاهه در مورد ترانه نقی
ولادیمیر لنین:
«تبليغ آتئيستی می تواند کاملا زائد و حتی زيان بخش باشد، نه از نقطه نظر ملاحظات کوته بينانه در رابطه با ايجاد رعب در اقشار عقب افتاده، در رابطه با باختن انتخابات و غيره، بلکه از نقطه نظر پيشرفت واقعی مبارزه طبقاتی که در مناسبات جامعه مدرن سرمايه داری صد بار، بهتر از تبليغات صرفا آتئيستی، فرد معتقد به مسيحت را به سوی سوسيا ل دمکراسی جلب خواهد کرد. يک مبلغ آتئيست، در اين گونه مواقع و در چنين شرايطی فقط راه کشيش ها و روحانيونی را هموار می کند که بهترين آرزويشان اين است که کارگران به جای آنکه بر سر شرکت در اعتصاب با هم کنار بييند، بر سر مسئله اعتقاد به خدا از هم جدا شوند.»
------------------------------------------------------------
در ماجرای «نقی» ِ شاهین نجفی، بسیاری از اهالی وب و احیانن بخشی از جهان ِ بیرون، احساساتشان مجروح شد و واکنشهایی نشان دادند که برخی قابل نقد، برخی چرند، برخی خشونتبار و برخی هم طبیعتن برحق بود (بر اساس ِ دستگاه ِ ارزشی ِ خودم قضاوت کردهام). از سوی دیگر دوستانی هم بودند که تایید کردند و تصدیق و تشویق و الخ.
من کاری با خوبی و بدی، زشتی و زیبایی، درستی و نادرستی ِ کار ِ نجفی ندارم. مدتهاست که در بیانم به جای این قسم قضاوتها، سعی میکنم روایت کنم. صد البته که روایت هم از نظرگاه و پیشداوریها، متاثر میشود و من متاسفانه، موجودی خالیالذهن نیستم که بتوانم بی قضاوت به ماجراها نگاه کنم. پس روایت ِ عمل ِ نجفی، بر اساس ِ نظرگاه و نظام ِ ارزشی ِ خودم، از این قرار است:
در همهی جوامع تابوییهایی وجود دارند و تابوشکنانی. صد البته که قدرت و نفوذ ِ مدافعان ِتابوها در جامعه از تابوشکنان فزونتر است و تابوشکنان، با علم به اینکه تابوشکنی، عملی متهورانه است، از مزایایی چون چهره شدن، بهرهمند میشوند و از جانب ِ گروهی که خود را قربانی ِ تابوها مییابند، مورد ِ حمایت و حتا تقدیس قرار میگیرند. در این میان، مدافعان ِ تابوها، به مخالفت میپردازند و نزاع ِ میان ِ تابوخواهان و تابوستیزان، بیتردید به خشونت منجر میشود. به عبارتی، چون تابوها، با ارزشهای فردی و اجتماعی درآمیختهاند، از ساحت ِ تعقل فراز رفته و به حیطهی عواطف و احساسات داخل میشوند، عقل از حیزانتفاع ساقط میشود. به سخن ِ دیگر، تابو، برای نقد ناپذیری ِ خود، عقل را به رسمیت نمیشناسد و از چنان حاشیهی امن و بدیهی بودنی بهرهمند است که چند و چون کردن (پردازش عقلانی) در آن راه ندارد. پس سخن، سخن ِ عواطف است. ادبیات، ادبیات ِ عشق و نفرت است. پس نزاع ِ این دو سخن، خواهناخواه، در سطح ِ «کودک یا نهاد» و «والد یا فراخود» ِ افراد تحقق مییابد. در چنین سطحی «بالغ یا خود» که وظیفهی محاسبهی عقلانی ِ شرایط را برعهده دارد، پایش لنگ و زبانش الکن است. حال میتوان نتیجه گرفت که توقعی که «عقلگرایان» از دوسوی این مشاجره برای «رفتار ِ دموکراتیک» یا «بدور از خشونت» یا «با احترام به آزادی ِ بیان ِ دیگران» دارند، یکسره توقع ِ بیجایی است.
از این مقدمه میخواهم نتیجه بگیرم که چون عمل ِ تابوشکنانه آن هم به گونهای که باعث ِ تحریک ِ عواطف شود، از آنرو که منجر به رختبربستن ِ امکان ِ گفتگوی عقلانی (بالغ-بالغ) از فضای جامعه میشود، با فلسفهی خویش که «سختیزدایی از تابوها است»، در تعارض است و از سوی دیگر، تلاش ِ تابوخواهان برای مقابله با تابو شکنی با هدف ِ «حفظ ِ ارزشهای فردی و اجتماعی» نیز از آن رو که منجر به جلب ِ نظرهای بیشتر به سوی عمل ِ تابوشکنانه میشود، با تناقض همراه است.
-------------------------------------------------
در گیر و دار بحث ها پیرامون ترانه نقی و فضایی که گفتمان را رایج نکرد بلکه موجی از احساسات ؛ خشونت ها؛ بازسازی کینه ها و تحقیرها را رقم زد دو دوست یکی چپ و دیگری آتئیست( به قول خودش بیشتر خدا ستیز است) این نوشته ها را نشر کردند و من را به این نوشته ها ارجاع دادند. به نظرم هر دو نوشته قابل تامل است.
اشتراک در:
پستها (Atom)