۱۳۹۳ آذر ۶, پنجشنبه

گنج در آسمان






































گنج در آسمان
بر زمین گنج میندوزید؛ جایی که بید و زنگ، زیان می رساند و دزدان نقب می زنند و سرقت می کنند. بلکه گنج خود را در آسمان بیندوزید، آنجا که بید و زنگ زیان نمی رساند و دزدان نقب نمی زنند و سرقت نمی کنند. زیرا هرجا گنج توست، دل تو نیز آنجا  خواهد بود.
...
هیچکس دو ارباب را خدمت نتواند کرد؛ زیرا یا از یکی نفرت خواهد داشت و به دیگری مهرخواهد ورزید، و یا سرسپرده یکی خواهد بود و دیگری را خوار خواهد شمرد.
نمی توانید هم بنده خدا باشید، هم بنده پول
عیسی مسیح
انجیل متی

۱۳۹۳ آبان ۸, پنجشنبه

دنیای کوچک

در جلسه ای نشسته بودیم و داشتیم صحبت می کردیم یکی از دوستان که تازه آشنا شدیم اسم یک دوست مشترک را آورد
خدای من دنیا چقدر کوچک می شود گاهی
ذوق دارد نه؟
بله ذوق دارد
دوباره و دوباره این اتفاق ها افتاد
یکبار دوستی گفت خب شماها آدم هایی هستید که فعال در عرصه ای هستید و این طبیعی است که تعداد فعالین کم است و همه همدیگرو می شناسید
دوستی دیگر گفت این غم انگیز هست
اینکه دنیا کوچک باشد, اینکه ما یه دور کوچک هستیم , اینکه نمی توانیم با آدمهای مختلف و متنوع آشنا بشویم, اینکه همه با یک دو رابط همدیگرو بشناسیم هیچ خوب نیست, دنیای کوچک غم انگیز است نه ذوق انگیز

۱۳۹۳ شهریور ۱۸, سه‌شنبه

زیر باران رفتن یا نرفتن


مید نایت این پاریس از نوستالژی صحبت می کند، از گذشته هایی که برای بعضی آنقدر شیرین است که دوست دارند به آن دوران بازگردند؛ دوستی دارم که می گوید کاش من در تهران قدیم زندگی می کردم، تهران با دروازه هایش با جاده شمیران اش با باغ هایش با عمارت های تاریخی و خیابان های سنگفرش...
در انتهای فیلم شخصیت اصلی داستان که مردی است نویسنده ( گیل) و دوست داشته به گذشته پاریس برگردد روبه آدریانا می کند و می گوید:
آدریانا اگه تو اینجا بمونی و اینجا تبدیل به زمان حالت بشه خیلی زود شروع می کنی به فکر کردن به این موضوع  که یک دوره دیگه دوران طلایی تو هستش  واین خاصیت زمان حاله
رضاتیت بخش نیست
چون زندگی رضایت بخش نیست 

مشخصا گیل پی برده که اشتباه فکر می کرده، شاید این بازگشت به عصر طلایی، جنبه ای از فرار داشته باشد، کارگردان اینجا در انتها قضاوتش را رو می کند، حرفش را می زند، حرفی که در ابتدا شخصیت دیگری از داستان زده بود، در واقع داستان چلنج بین این دو فکر بود، 
اوایل فیلم مردی( پائول)  که با همسر خود به این زوج برخورده و به ظاهر قبلا با هم دوست بودند می گوید:
این موضوع نوستالژیا یک جورایی انکار کردن هست، انکار کردن زمان حال زجر آوره,
 در ادامه می گوید:
 این یک تصور غلط هست که توش شخص فکر می کنه یک دوره زمانی متفاوت بهتر از زمانی هست که توش داره زندگی می کنه، این یک تصور اشتباه رمانتیک هست؛ آدمایی که زندگی کردن در زمان حال رو سخت می دونن انجام میدن.
این شاید خط اصلی داستان باشد، اما در نهایت از همان اوایل فیلم تنش بین زوج اصلی مبرهن است، آنقدر که کارگردان تلاش می کند به مسخره ترین شکل ممکن آنرا نشان دهد وقتی همسر گیل از زیر باران رفتن خوشش نمی آید و گیل مشتاق زیر باران رفتن است؛ در انتهای فیلم گیل زن فروشنده ای را که چند روز قبل به او برخورده،  پیدا می کند , باران می بارد و آنها زیر باران با هم قدم می زنند. گیل تعجب می کند که زن زیر باران رفتن را دوست دارد، 
کاش مشکل زیر باران رفتن یا نرفتن بود 
شاید اگر این سکانس آخر نبود، و همان ایده گذشه و آینده دنبال می شد، بهتر بود، گویی فیلم  و داستان به ساده گویی بلاهت آمیزی افتاده! 

۱۳۹۳ شهریور ۱۱, سه‌شنبه

عهدی با جانان

روزها و ساعت هاست دارم به این مشکل فکر می کنم
گاهی خود آزاری است از رنجی که می برم، و گاهی آبی می ریزم روی آتش تا آرام شوم
اما فکر دوباره امانم نمی دهد
امروز اما اتفاق جالبی در من افتاد
گویی انقلاب بود
یک دیالوگ به ذهنم آمد
من یک قدم به آن مرد نزدیک شدم اما او هیچ
سوالی که برایم ایجاد شد این بود، چرا یک قدم به او؟ چرا مثلا یک قدم به سمت آن بالایی بر نداشتم؟
چیزی از خودم بکنم، رها شوم، از تعلق ام فاصله بگیرم و به او نزدیک نشوم؟
امتحانش نه تنها ضرری ندارد که اگر جواب هم ندهد حداقل برای مدتی مفید است
عهدی بستم با جانان
با خودش
به جای اینکه به کس دیگری امید ببیندم یا به کس دیگری نزدیک شوم یا از کسی دیگر انتظار داشته باشم، فکر کردم بهتر است با خودش معامله کنم. یا می شود یا نمی شود. اگر شد که ادامه می دهم و اگر نشد هم چیزی نباخته ام،
امروز یکهو این حجم به من هجوم آورد، چرا که نه؟
عهد می بندم تا هم به خودم و هم به بالایی ثابت کنم چقدر بر سر خواسته ام ایستاده ام. حداقل پایبندی به این عهد به خودم ثابت می کند آخرین ایستادگی را و نهایتش را
تیری است، نمی گویم در تاریکی، ولی خب بگیر و نگیر دارد
ایمان یا مرا می سوزاند یا سرافراز می کند

۱۳۹۳ مرداد ۲۴, جمعه

اشیایی که سجده می کنند

 همیشه شنیده و دیده بودم که می گفتند تمامی نباتات و حیوانات به سپاس و شکرگذاری خداوند مشغول اند. هر کدام با صدایشان یا حرکتشان از خداوند تشکر می کنند.
 با وجود نشانه " الله خالق کل شی ء" ، به این فکر می کردم که شی را بیشتر معانی مخلوقات یا همه چیز به کار برده اند، برایم سوال بود چرا اشیا نباشد؟ چرا خداوند خالق اشیا نباشد؟ و خب این دوگانگی پیش می آمد که انسان خالق شی است یا خدا؟ اینکه فکر خلق شی از خدا به انسان رسیده دلیل موجهی نیست، حداقل برای من.
بعدها به این فکر کردم که خب خداوند اشیا را خلق کرده؟ آیا آنها زنده اند؟ چطور میشود مرده ای را خلق کرد و همچنان در مردگی بسر برد؟، همچنان که این سوال ها برایم زنده بود به این نکته از طریقی که یادم نیست رسیدم که بله چرا که نه، اشیا هم زنده اند، می میرند و زنده می شوند، ماهیت شان از بین می رود و ماهیتی دیگر می یابند،
تعریف از زندگی باید حرکت کردن، زنده بودن و مردن باشد، دو شرط آخر را اشیا دارند اما شرط اول را چه؟ خب شرط اول را هم دارد، مگر این گونه نیست که همه اشیا دارای مولکول هستند و اتم ها هسته دارند و نوترون و پروتون دارد؟ مگر این گونه نیست که تمام آنها در حرکت باشند و نسبت به گرمایش و سرمایش واکنش نشان می دهند؟ و وقتی ماده نابود می شود آنها شکل شان تغییر می یابد و به ماده ای دیگر بدل می شوند؟ خب زندگی اشیا در همان جاست در چرخش نوترون ها.
و خداوند از همین رو خالق اشیاست.
امروز اما نکته ای جالب دریافتم
در نشانه 48 نحل می فرماید
أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَىٰ مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ يَتَفَيَّأُ ظِلَالُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَالشَّمَائِلِ سُجَّدًا لِلَّهِ وَهُمْ دَاخِرُونَ
آیا به مخلوقات و اشیا نمی نگرند که چگونه سایه های آنها به راست و چپ می گردند و برای خدا متواضعانه سجده می کنند؟

اکثر تفاسیر البته اشیایی که در این نشانه صحبت آن شده را همان طبیعت گرفته اند، دریا، کوه و.. سایر عناصر طبیعت. اما چرا همین اشیا اطراف ما، همین برج ها و ساختمان ها همین لیوان همین همه اشیایی که بالاخره نور بتابد چه مصنوعی چه طبیعی سایه دار می شوند چرا آنها نمادین و تمثیلی سجده نکنند؟ چرا نمی تواند چنین معنی داشته باشد؟ اشیایی که ذرات ریز و میکرونی آنها توسط رب آفریده شده در حال چرخش و زندگی هستند و پدیدآورنده جامدات و مایعات و گازها هستند، ذراتی که پدید آورنده برج ها و ریز ترین شی ها هستند چرا نمادین سجده نداشته باشند و شکر گذارش نباشند؟ موجودات فاقد شعوری که آفریده شد اند و با سایه شان به روی زمین می آیند و سجده می کنند.
اینگونه شاید خداوند مثال می آورد برای شکر گذاری و عدم تکبر و غرور انسانی که خدا به او شعور داده اما سرکشی می کند، نعمت بیشتر داده اما یادش می رود نه هستی اش که تمام داراییش از اوست.

۱۳۹۳ مرداد ۱۸, شنبه

تشکر

تشکر همیشه لازم نیست وقتی که به موفقیت می رسی یا رضایتمند میشی تشکر کنی
این متن صرفا یه تشکرنامه هست
به احتمال زیاد چون خودشون با اینجا آشنا نیستند نمی دونند از آنها تشکر کردم
نمیدانم فایده اش چیست اما می نویسم

جامعه ای که سرمایه اجتماعی کمی دارد و میزان اعتماد آدم ها به هم کم است
جامعه ای که آدم هایش به شدت فردگرا شده اند
جزیره جزیره
جدا جدا
بدترین نوع جامعه است، جامعه ای که آدم ها با هم نیستند بر هم اند، آدم هایی که برای بودن با هم ریسک نمی کنند، برای دیگری تلاش نمی کنند. بلکه فردیت و منفعت فردی حرف اول را می زند.
اینجا می خواهم از 4 نفر تشکر کنم که علارغم زندگی در چنین جامعه ای اما لباس پیوستگی پوشیدند، ریسک و خطرش را پذیرفتند، خطری که در چنین جامعه ای فردگرایی می تواند بد شدن و بد ماندن شود،
نمی دانم احتمالا خیلی بد نوشتم, شاید اگر شفاتف تر می توانستم حرف بزنم بهتر بود، اما غرض تشکر از رویا، احسان، مریم و مصطفی بود. والسلام

۱۳۹۳ مرداد ۱۲, یکشنبه

حق با کیست؟ صلح کجاست؟






 به تصاویر دو طرف آسیب دیده جنگ نگاه می کنم
چه طرف فلسطینی و چه طرف یهودی
چه مادر فلسطینی و چه مادر یهودی
تاثر برانگیز است
اما محل بحث نه این عکس هاست و نه کلیشه های رایج
خوبتر که نگاه می کنم امیدی در صلح نمی بینم
در واقع اگر خود را جای مادر سرباز یهودی بگذارم قضیه به این ترتیب است:
من در کشوری دموکراتیک زندگی می کنم، آنها در سرزمین ما هستند، ( هرچند که آن سرزمین از قبل نه کشوری به نام فلسطین بوده و نه اسرائیل، صرفا مجموعه ای از مسلمانان و بخش هایی کوچک از یهودیان و مسیحیان حداقل تا زمان عثمانی) آنها با ارسال موشک دست به اقدام تروریستی می زنند و این گونه که دولت می گوید ما برای دفاع و کشتن تروریست ها و حتی بیرون راندن آنها از سرزمین مان اقدام به دفاع ( حمله) نظامی می کنیم. در این راه سربازان ما کشته می شوند. صلحی در کار نیست, آنها فرزند مرا کشتند، آنها را اگر آزاد بگذارید می خواهند ما را بکشند, می خواهند سرزمین مان را اشغال کنند و.. برای همین دورشان دیوار کشیدیم...
در واقع با این شرایط که خون جواب خون را می دهد صلحی صورت نمی گیرد,
بغض ها و کینه های دو طرف انباشته می شود
و اتفاقا بهانه خوبی به افراط گرایان دو طرف می دهد
تا اینجا من با حماس و گروه های چندگانه نظامی که جدا جدا کار می کنند و البته همه زیر پوشش یک زیر مجموعه هستند به دلیل اینکه امید صلح را در سرزمین کم می کنند و به کینه طرف مقابل افزون می کنند مخالفم.
اما این مخالفت هم عادلانه نیست. مگر در انتفاضه اول و دوم  که جز پرتاب سنگ فلسطینی ها کار دیگری نمی کردند اتفاقی افتاده بود؟ کمی باید واقع بین بود، آن زمان که فلسطینی ها اقدام به جهاد نکرده بودند؛ کسی را هم با سنگ نکشته بودند، آیا اروپا و امریکا بیانیه ای بر علیه اسرائیل صادر کردند؟ آیا در شورای امنیت قطعنامه ای بر علیه اسرائیل صادر شد که به توقف جنگ و بمباران خاتمه دهد؟ خیر, بنابراین حرکت موشک پراکنی حماس در مقابل بمب های سنگین و توپخانه وسیع از زمین، هوا و دریا مثال آب پاچیدن عده ای با دست در مقابل آب پاچیدن با شلنگ پر فشار است
زمانی باید طرفی که با دست آب می پاچد را هم محکوم کرد که بدانیم اگر او آن کار را نمی کند می شود به آن کسی که با شلنگ آب پاچی می کند فشار آورد و او را ملزم کرد که کارش صدمه می زند و باید ترک عمل کند, وانگهی اینجا اسرائیل امتحان خود را پس داده، چه حماس موشک داشته باشد چه نداشته باشد چه تونل زیر زمینی داشته باشد چه نداشته باشد بهرحال عرصه بر فلسطین تنگ است،
با این تفاسیر نمی شود اقدام حماس را تایید کرد که خوب کاری می کند اما می شود به آنها حق داد که حداقل زمانی که با سنگ نمی توانستند نیش تری به طرف مقابل بزنند امروز با موشک های نه چندان کارآمد می زنند می شود به فلسطینی ها حق داد