۱۳۹۱ اسفند ۶, یکشنبه

پذیرایی ساده






در پذیرایی ساده با یک پذیرایی ساده اما دریافتی پیچیده از آدم ها مواجه هستیم
اگر قبل تر فکر می کردم هدف قشر خاصی است و قشر مستضعف دائم در حال تحقیر است که چرا پول را دریافت نمی کند یا اگر می کند چرا حاضر است ارزش هایش را زیر سوال ببرد اما حالا در دومین باری که فیلم را دیدم تصور دیگری می کنم, تصور بر این است که کارگردان به جای قشر روی موضوع خواسته کار کند,
پول و جذابیت پول برای آدم ها
اینکه آدم ها برای پولی که مفت و رایگان به دست می آورند برخلاف همه اوقات زندگی چه واکنشی نشان می دهند؟ اینکه حاضرند ارزش هایشان له شود یا نه؟ و اگر پولی دریافت نکنند باز از طرف کاوه و لیلا محکوم هستند به نفهم بودن و گنگ بودن!!؟
شاید اگر بپذیریم که محور پول پخش کنی در فیلم ربطی به جنبه واقعی آن ندارد که تنه به دولت می زند بایستی پذیرفت که بخشی از اخلاق جامعه را زیر سوال می برد, اخلاقی که سالهاست در جامعه ایرانی جا افتاده؛ پذیرش مال مفت و سپس نداشتن مسئولیت
کاوه هم همین انتظار را دارد کاوه انتظار دارد وقتی به برادران کرندی پول مفت می دهد آنها کار خود را کنار بگذارند و به دنبال پول خود بروند, مانی حیقیقی البته معتقد است کاوه حق داشته عصبانی شود و به آنها بگوید بار را خالی کنید چون برادران کرندی هیچ تکانی نخوردند زندگی روتین آنها ادامه پیدا کرده و دریافت پول اثری برای آنها نداشته و آنها همچنان مثل یک شی ء مثل یک برنامه تعریف شده به کار خود ادامه می دهد و پول هم حتی او را از استثمار بیرون نمی کشد
به عکس اعتقاد دارم که چرا باید پول او را از مسئولیت اخلاقی و کار مداومش کنار بکشد؟ اگر شانس و پول مفتی به او رسیده چرا باید زندگی و کارش را تعطیل کند؟ او باید از چه چیزی تکان بخورد؟ چرا باید مسئولیتش را کنار بگذارد؟ اتفاقا آنها وامدار پول نباشند و به کار ادامه دهند خیلی بهتر است
یک مسئله عمده که وجود دارد جاهلیت است, اینکه در سراسر فیلم جاهلیت آدمها به رخ کشیده می شود که تحت تاثیر و مغلوب جریان قدرتمند( لیلا و کاوه) قرار می گیرند اما جالب است که سه بار کاوه و لیلا در اواخر فیلم مقهور می شوند یعنی ثروتی که به آنها قدرت تحقیر آدمها را می داده اتفاقا منشا مغلوب شدن خودشان می شود.
آنجایی که کاوه با پدری که دخترش را دفن می کند به جر و بحث می پردازد و آخر فیلم کاوه ای را نشان می دهد که خودش به این کار اقدام ورزیده !
یا آنجایی که موتورسواران می آیند و پول را از لیلا می گیرند و حتی ماشینش را هم می برند, نوعی غارت را نشان می دهد و تنهایی لیلا در شب
در این دو صحنه آخر فیلم در واقع هم لیلا و هم کاوه مقهور و تنها می شوند
و در آخر هم سرباز فداکاری می کند و گزارشی رد نمی کند ...



۱۳۹۱ اسفند ۴, جمعه

ندانی که کجایی و از کجا آمده ای



یک جایی هست به نام فیلکر
عکسهای همین جوری ام را آنجا می گذارم
از قضا ویندوزم تعطیل شد و دوباره تجدید بنایش کردم
رفتن ویندوز قبلی همانا و  کنسل شدن همیشه از حفظ بودن و رفتن به فیلکر همانا
یعنی همیشه رمزی نمیزدم و فیلکر باز میشد
حالا باید رمز و پسورد بزنم تا واردش شوم
از قضا ایمیل متعلق به سالها پیش است
زمانی که با پسرعمو بعد از تعطیلی از دبیرستان می رفتیم کافه نت و چت می کردیم
این ایمیل مال آن سالهاست
در میان ندانستن های پسورد, یاهو سوالی را مطرح می کند که من آن سالها به او گفتم بپرسد چون جوابش را می دانم
سوال هم این است ماه عسل به کجا می روی؟
....

حالا چند روزی به این سوال فکر می کنم که تصور ذهنی من از ماه عسل کجا بوده؟
در آن سالها ماه عسل رفتن را کجا می دانستم؟
کجا قرار بوده بروم؟
و هر شهری را زدم نشد که نشد
دارم به این فکر می کنم که من چقدر غریبم که خودم را از خلال آن سالها نمی شناسم
نمی دانم آن موقع به چه شهری، به چه اتمسفری فکر می کردم
خیلی بد است آدم نداند گذشته چطوری بوده
چطور موجودی



۱۳۹۱ آذر ۲۰, دوشنبه

فرد گرایی

روزگاری بود که فکر می کردم آدم جمع گرایی هستم
البته که همیشه برون گرا بوده و هستم
اما همیشه هم، فکر می کردم جمع گرا هستم
نمی دونم شایدم بودم واقعا و الان نیستم
یعنی همیشه از مسافرت های دسته جمعی از محفل های بزرگ از جمع های بزرگ و اینها خوشم می اومد
ولی اخیرا حس می کنم با مهمانی ها با محیط ها و آدم هایی که قرابتم با آنها زیاد نبوده و نیست احساس راحتی ندارم
حس می کنم به فرد گرایی نزدیک تر شدم




۱۳۹۱ آبان ۲۵, پنجشنبه

غم - هیچ

مواردی در زندگی وجود دارد که تماما مخصوص است
آنقدر مخصوص که چیزی در درون آدم نمی گذارد قسمتی از آن فاش شود
هرچند که ممکن است بخواهی فاشش کنی تا راحت شوی تا درک شوی تا ..
اما خب نمی شود دیگر
مواردی در زندگی وجود دارد که غمناک است؛ این علارغم تمامی حس و حال خوبی است که در مدتی داشته ای
غم چیزی است که همیشه یار بوده،
حتی اگر زندگی خوبی داشته باشی و راضی باشی بازهم همراهت هست
خودش غمناک است و نگفتنش غمناک تر
اشاره مستقیم نمی کنم شاید اینجا را بداند و بخواند
----------------
این روزها فکر می کنم که دقیقا چه چیزی می تواند مرا راضی نگه دارد؟
چیزی یافت نمی کنم که هیچ؛ موراد آزار دهنده ای هم وجود دارد
گاهی فکر می کنم تمامی آنها که بریدن و رفتن تمامی آنهایی که ترک دنیا کردند به اختیار، از کجا شروع کردند؟ چه اتفاقی برایشان رخ داد؟ آنها کم تحمل بودند یا مسائل؟ به هیچ رسیدند یا در اوج باختند؟ چرا می گویم باخت چون از نظر ما باخت است و نه نظر آنها
چگونه آن را انتخاب کردند؟
گاهی می گویم کاش چیزی بود افقی بود حتی سرابی بود که آدمی را دلخوش می کرد به رسیدنش
آدم های بی هدف بی چشم انداز خطرناک اند.
بیشتر از آنها آدم هایی که دست کم گرفته می شوند و با پوزخند از کنارشان رد می شوند


۱۳۹۱ آبان ۱۴, یکشنبه

درباره فیلم آیینه های روبرو


آیینه های ربرو یک فیلم تماما متناقض با نظام ارزش گذاری فیلم ها از سوی وزرات ارشاد است؛ اینکه چرا و چطر اجازه نمایش گرفته باعث تعجب است هرچند پس از چند سال توقیف به گیشه آمده و هرچند با وجود سانسور؛ اما باز دیدنش می ارزد
آیینه های روبرو در مورد زندگی یک ترانسکشوال است و مصائب او
داستان کشاکش زندگی او و یک زن مذهبی است
بیشتر از اینکه فیلم بخواهد سختی و مصائب زندگی یک ترانسکشوال را نشان دهد که چرا جامعه آنها را نمی پذیرد و مهمتر اینکه تغییر جنسیت آنها را درست نمی داند فیلم محو داستان شده و تماشاگر را غرق داستان می کند؛ 
در واقع اختلاف پدر  (به نوعی خانواده) با او چیز غیر عادی نیست تماشاگر می خواهد بداند زندگی یک ترانس چگونه است؟ و چرا پدرش از او رنج می کشد, این رنج را فیلم نمی تواند یا نخواسته نشان دهد که دقیقا رنج خانواده رنج سنت از آنها و رنج او از خانواده و سنت جامعه کجاست؟ و چیست
آیینه های روبرو با وجود اینکه این کمبود و مشکل را دارد اما گام خوبی است در فیلمسازی ایران؛ گام خوبی است برای شکست موضوعات تکرار و سنتی و تنوع بخشیدن به سنمای امروز؛ قدم خوبی برای ورود به عرصه سخت جنسیت در ایران
آیینه های روبرو یک فیلم خاص است
از دست ندهیدش

----------------


۱۳۹۱ آبان ۸, دوشنبه

نظر هابسبام درباره انقلاب های عربی



با هیجان نظاره گر انقلاب های سال 2011 بودم و خرسند شدم از اینکه دیدم هنوز امکان دارد که مردم به خیابان بریزند.
اعتراض کنند و حکومت ها را سرنگون کنند.
جالب است که حالا طبقه متوسط موج درست می کند نه طبقه کارگر
اگر قرار است انقلابی رخ دهد باید کمی شبیه این باشد، مثل میدان التحریر قاهره، دستکم در روزهای اولش.
مردم به خیابان های می آیند و به خاطر چیزهای درست تظاهرات می کنند.
اما ما می دانیم که این دوام نمی آورد.
من میان بهار عربی و سال 1848 سال انقلاب های اروپا در دو قرن پیش شباهت هایی می بینم.
زمانی که انقلاب مردم فرانسه توسط دیگران در ایتالیا و آلمان و دیگر مناطق دنبال شد.
اما دو سال بعد به نظر می رسید که همه این انقلاب ها شکست خورده اند.
اما حالا که به آن سال نگاه می کنیم می بینیم که شکستی در کار نبوده.
ارزش های آزادیخواهانه به خاطر انقلاب ها تقویت شدند.
من احتمال نمی دهم که این کشورهای عربی در آینده نزدیک شاهد لیبرال دموکراسی یا دولت هایی شبیه دولت های اروپایی باشند

برگرفته از گفتگوی اندرو وایتهد با اریک هابسبام در آخرین روزهای سال 2011
اریک هابسبام مورخ چپ اندیش، اول اکتبر در سن 95 سالگی در بیمارستانی در لندن درگذشت
// از مجله اندیشه پویا شماره 3