۱۳۹۲ مرداد ۲۴, پنجشنبه

دلبسته خوبترین ها نباید شد

امروز استاد جوان داستانی از مولانا میگفت 
که هر زمانی که می آمد خانه و حالش خوب نبود و احساس می کرد اشیا خانه اش دور و اطرافش زیاد است و زیادی فضای خانه را مشغول کرده آنها را از خانه خارج می ساخت, گویی شی ء ذهن او را می گرفت , درگیر می کرد, 
عرفا ارتباط چندانی با اشیاء زیاد در اطرافشان ندارند خصوصا اشیایی که ذهنشان را درگیر کند, 

فکرم مشغول شد؛ یاد استاد پیرم افتادم که میگفت هر چیزی خصوصا هر شیءیی از دست دادی غمگین نباش, همه چیز از دست رفتنی است, همه اشیا و جان ها, همه از دست رفتنی است دیر یا زود از کفت می رود, حواست باشدغمگین نشوی و در فکر فرو نروی, اگر چیزی به زور یا ناخواسته از دستت رفت بدان باید می رفته, یا تو جایی ندادی و حالا از کفت رفته, ذهنت را مشغول نکن, هیچ چیز مال تو نیست, هیچ مال و شی ء یی مال تو نیست, همه اینها جا به جا می شوند و فقط برای مدتی در امانت توست

چیزی را از دست داده بودم وقتی اینها را گفت آرام گرفتم, کنار آمدن با حقیقت آدمی را آرام تر می کند, و بعد از آن وقتی هر شی ءیی را از دست می دادم یادم می افتاده که یا چیزی ندادم یا باید می رفته

این میان یاد چیزی افتادم, اصولا اشیا با ارزش و گران قیمت ( این همان منظور مولانا بوده) بر آدم مسلط می شوند, طوری آدمی را دلبسته خود می کنند که دل کندن از آنها سخت می شود, یاد استیون افتادم آخرین موجود زنده یی که ازش نگهداری می کردم و دوستش داشتم, بعد از از دست دادن استیون به خودم تا حد ممکن قول دادم هیچ موجود خانگی نداشته باشم تا دلبسته اش باشم و از دست دادنش غم بر وجودم بنشاند. علاوه بر آنکه بعد از استیون به نتیجه رسیدم که اصولا داشتن حیوان خانگی کار چندان اخلاقی نیست که خود مطلب مفصلی می طلبد ... 
در حقیقت چیزهای خوب موجودات زنده خوب آدمی را دلبسته به خود می کند, بعد از مدتی آنها بر آدمی تسلط می یابند و عدم شان غم بر وجود می نشانند. علاوه بر آن این دلبستگی آدمی را از چیزی دور تر می کند, و فکر را مشغول امری واهی می کند چیزی واهی می کند که بالاخره از دست رفتنی است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر